رشد ملاکهای اخلاقی:
تاریخ اخلاقیات حرکتی است از یک وحدت شکل تقریباً بی چون و چرا در سلوک و رفتار به یک مسئولیت دایم التزاید شخصی. آن روزها دیر زمانی است سپری شدهاند که نویسنده اخلاقیات میتوانست زندگی اقوام ابتدایی، یا حالت به اصطلاح فطرت را هر طور که دلش میخواست تفسیر کند و نظر ساده لوحانهای که میگفت انسان وحشی بر خلاف انسان متمدن زندگی بهتر یا بدتری در یک حالت آزادی نسبی داشته، به کلی متلاشی شده است.
انسان وحشی در چارچوب محدودیتهای نظام اخلاقی اش که به طرز غرابت آمیزی نامطمئن و به طور باور نکردی پیچیده است، موجود دست و پا بستهای است. ولی تمکینی که میکند از هر
نظر داوطلبانه و تا جایی که تماسی با تأثیرات خارجی نیافته، عاری از سؤال است.
نظام او ضابطه به غایت خاصی است از رعایتها و وظایفی که از اصولی کلی سرچشمه نگرفتهاند و البته به هیچ وجه ملاحظات انسجام و تجانس را هم بر نمیتابند. واضح است که در این جا محلی هم برای تفکر و نظرورزی آزادانه نمیتواند وجود داشته باشد چون با اولین اشارهای که از چون و چرا حکایت کند کل بنا فرو میریزد و همه چیز متلاشی میشود.
انسان متمدن مورد متفاوتی را ارایه میدهد. ضابطه او در برابر انتقاد پابرجا میماند و او انتظار دارد که توانایی دفاع از آن را داشته باشد. درست است که رسوم گرایش بدان دارند تا این ضابطه را یا بخشی از آن را با مقداری قداست در هم آمیزند. نیز درست است که نادرند مراحلی از تاریخ که در آنها انتقاد آزادانه به طور بی کم و کاست مجاز بوده باشد. با همه اینها، ضابطهای که نام بردیم باز هم علیالاصول رابطهای منطقی را بین اصول کلی از قبیل عدالت، حقیقت، شرافت و امثال ذالک از سویی و سخنهای اعمال ناشی از اینها را از سوی دیگر به بیان در میآورد. در اینجا همواره پای رجوع و توسل واضحی به ذهن و به عواطف در میان است و بیان هنری آرمانهای اخلاقی مسلماً اثرگذارترین بنای یادبودی است که یک تمدن میتواند برجا بگذارد.
آثاری نظیر ایلیاد و ادیسه یا قصص قهرمانی، به هر تقدیر تکان دهندهاند و این تکان دهنده بودن را خصوصاً بدان سبب واجدند که آفرینندگان خود را نه چنانکه بودهاند بلکه چنانکه میخواستند باشند معرفی میکنند. چنین آفرینشهایی ضمناً در گذشته و چه در زمان ما عواملی به مراتب اثرگذارتر از فکر مجرد بودهاند و هستند و هنر بیشتر از فلسفه در شکل دادن به رفتار نقش دارد. رشد اخلاقی به این ترتیب فاصله بسیار بعیدی پیدا میکند از اینکه بر اصول مجرد مبتنی باشد، بلکه رشدی است محسوس و انضمامی مثل خود تمدن. تمدن را میتوانیم به عنوان صنعتی که با بصیرت به کار گرفته شده تعریف کنیم. اختراع مهارت را میزاید، مهارت قدرت را و قدرت به نوبه خود مهارت بیشتر و اختراع وافرتری را به عرصه میآورد. اما فرق میکند که تکامل مورد اشاره ما دقیقاً از چه نقطهای مجال شروع پیدا کرده باشد، چه آنچه که یکبار با نظامی عجین شد بر تمام رشد بعدی اش اثر میگذارد. این به خصوص در مورد ابداعاتی که در عرصه اخلاق پدید میآیند صدق میکند.
با این حال رشد اخلاقی اگرچه الزاماً به وسیله گذشته محدود میشود، ولی وجود دارد. تمدن نمیتواند از حرکت باز بماند زیرا قوایی که قادرند به آن ثبات ببخشند درست همانهایی هستند که توانایی بالیدن به آن میدهند. اگر از حرکت باز بماند، میمیرد. اجتناب ناپذیری این امر غالباً توسط دولت سازان سنخ افلاطونی به فراموشی سپرده میشود. انسان نمیتواند به چیزی که دارد راضی بماند، و سهل گرفتن احتیاجات و جامعهای که صفات برجسته اش را ساده زیستن و علو اندیشه تشکیل دهد با همه جذابیتی که دارد از محالات است.
نیازهای ساده، خام و ابتدایی اند، همانطور که ابزارهای ساده آنهایی هستند که به درد نمیخورند. عقل و درایت عالی بهترین اثرش را تنها در یک سازمان عالی میتواند به ظهور برساند. پیشداوری محض است که چیز بسط یافته را به صرف اینکه بسط یافته است با سوءظن نگاه کنیم یا قایل باشیم که تمدنی که غایت پیچیدگی را پیدا کرده باید به یک معنی محل انحطاط باشد یا معتقد باشیم که اقوام سادهتر، جنس بادوام تری دارند. بر عکس خیلی آسانتر است فردی از باشندگان جزایر دریای جنوب (بومیان جزایر ملانزی) بودن تا یک اروپایی بودن.
جامعه نمیتواند بدون پیچیده شدن رشد کند.
اما کار تفکر در زمینه اخلاقی این نیست که مستقیماً به این رشد استعانت کند. تفکر در زمینه اخلاق باید مسایلی را مطرح کند که تا هنگامی که او مطرحشان نکرده وجود ندارد و او هم صرفاً به دلیل وضوح فهم و تصور است که مطرحشان میکند. و وقتی این کار انجام گرفت تفکر اخلاقی باید انتظاری بیش از آن نداشته باشد که فقط تأثیری غیر مستقیم باقی بگذارد. راز تغییر اخلاقی در این است که قبل از آنی که خبردار شویم، به سراغمان آمده است (استفن وارد، 1374).