یادمان باشد اگر بر فراز دل مان پرواز نکنیم، وسعت مهر ورزی را باور نخواهیم کرد و زمانی که گذشته را رها نمی کنیم، خود را در آغوش سرد تکرار می سپاریم.
اگر نگاه مهربانی نداشته باشیم، ناچاریم نهال تنهایی مان را با ریزش اشک هایمان آبیاری کنیم و این درد پنهانی را با آسیب های آشکاری که به دیگران وارد می کنیم، توجیه می کنیم.
و هنگامی که صادق نیستیم و همچنان به افتخار باورهای نادرست خود را تشویق می کنیم، عریانی تنهایی خویش را با تن پوش غرور و تکبر به روح خویش تحمیل می کنیم.
یادمان باشد استفاده از فرصتها، دلی نترس و قلبی عاشق می خواهد و نتیجه این آزمون رشد و سرآغازی نو خواهد بود که در جست و جوی آن، فقط به مسیرخود چشم دوختیم و نه به راه دیگران…
باقی ماندن در دام رفتارهای نا خوشایند را با گام های تندی که از کنارت بی اعتنا و بی مهر می گذرند، بشناس…
اگر قلبت را نگشایی، اگر سکوت را به کلام مهر آمیز، و سکون را به حرکت در راه عشق ترجیح دهی، رویاهایت را در گذشته جا خواهی گذاشت و روا نیست که آرزوهای تو، با آه و افسوس دم ساز شوند.
رها شو…
زبان تبر هیزم شکن تنومند اما بدخلقی در نزدیکی دهکده شیوانا زندگی می کرد. او بسیار قوی بود و می توانست در کمتر از یک هفته صد تنه تراشیده درخت قطور را تهیه و تحویل دهد اما چون زبان تلخ و تندی داشت با اهالی شهرهای دور قرارداد می بست و برای مردم دهکده خودش کاری نمی کرد. برای ساختن پلی روی رودخانه نیاز به تعداد زیادی تنه درخت و الوار بود و چون فصل باران و سیلاب هم نزدیک بود، اهالی دهکده مجبور بودند به سرعت کار کنند و در کمتر از دو هفته پل را بسازند. به همین خاطر لازم بود کسی نزد هیزم شکن برود و از او بخواهد که کارهای جاری خودش را متوقف کند و برای پل دهکده، درخت آماده کند.چند نفر از اهالی نزد او رفتند اما جواب منفی گرفتند. برای همین اهالی دهکده نزد شیوانا آمدند و از او خواستند به شکلی با مرد هیزم شکن سر صحبت را باز کند و او را راضی کند تا برای پل دهکده تنه درخت آماده کند. شیوانا صبح روز بعد اول لباس کارگری پوشید. تبری تیز را روی شانه گذاشت و به سمت کلبه هیزم شکن رفت. مردم از دور نگاه می کردند ومی دیدند که شیوانا هم پای هیزم شکن تا ظهر تبر زد و درخت اره کرد و سرانجام موقع ناهار با او سر گفت و گو را باز کرد و در خصوص نیاز اهالی به پل و باران شدیدی که در راه است برای او صحبت کرد. بعد از صرف ناهار هیزم شکن با شادی و خوشحالی در خواست شیوانا را پذیرفت و گفت از همین بعدازظهر کار را شروع می کند. شیوانا هم کنار او ایستاد و تا غروب درخت قطع کرد.