برای فردی که خود را بیمار حس یا فرض میکند، فهمیدن ماهیت حال او و دادن معنایی به آن برای او کافی نیست: باید در پی مداوا باشد. ملاقات با پزشک و طلب درمان لحظه بسیار حساسی در زندگی بیمار است. برای پزشکان نیز، رابطه با بیماران مسئله مهمی را پیش پای آنان میگذارد و میتوان تضور کرد که خود بیش از پیش به این موضوع توجه دارند. این توجه ممکن است کاملاً به خود جامه عمل بپوشد به این معنی که اگر پزشک بخواهد بیمار به دستورهایش عمل کند باید به دیدگاههای او توجه نماید. از طرف دیگر پزشکان میدانند که دلیل اصلی نارضایتی مراجعین به بخشهای مختلف پزشکی که در بررسیهای متعددی به آن اشاره شده است. «ارتباط» ناقص بین بیماران و مداواگران است.
با وجود این، برای بعضیها، توجه به این مسئله مقوله دیگری است. در سال 1927، یک پزشک امریکایی به نام دکتر فرانسیس پی بادی[1] اظهار میداشت که تعداد زیادی از بیماران از آلامی رنج میبرند که نمیتوان دلایل عضوی برای آنها پیدا کرد. تنها حس رابطه پزشک معالج با بیمار، توجه دقیق به حرفهای او، میتواند ماهیت اغتشاشات هیجانی را که موجب ناراحتی او شدهاند، مشخص بدارد. چندین دهه بعد، روانکاو انگلیسی میکائل بالینت[2] این موضوع را تایید میکند و بعدها نظریه اینگونه تاثیر درمانی را بر پایه آنچه «دارو- پزشک» مینامد، انتشار میدهد. این نظریه به ما میگوید شنیدن حرفهای بیمار و توجه به آن میتواند مانند دارو شفابخش باشد.
با وجود این، به عقیده جامعه شناسان، رابطه بین پزشک و بیمار نمییابد منحصراً به روانشناسی ختم شود. ملاقات این دو شخصیت تنها ملاقات دو نفر نیست. این برخورد، بیماران و اطرافیان آنها را که به گروههای اجتماعی مختلف تعلق دارند، در برابر اعضای «حرفهای» قرار میدهد که پایگاه بسیار ویژهای در جامعه دارد. روباط آنها روابط گروههای مختلف با تخصصها، جهت گیریها، حیثیتها و توانمندیهای مختلف است. پس این روابط در چارچوب روابط ساختاری جامعه کلی قابل بررسی است. از آنجا که این روابط ارزشهای اجتماعی مهمی مانند سلامتی و دانش را همزمان مطرح میکنند. در عرض دهههای اخیر از طرف جامعه شناسان مورد توجه بسیار قرار گرفته و موجب نظریه پردازیهایی شدهاند که به الگوهای بسیار متناقضی انجامیده است.