بیماری، همچنان که در بخش قبل شرح داده شد، تاثیرهایی بنیادی بر بیماران دارد. بر اثر بیماری نه تنها کارکرد زیست شناختی آنها به گونهای آسیب میبیند، بلکه دنیای روانی و اجتماعیشان نیز از هم میگسلد و مدام نیاز به دستکاری و رو به راه کردن دارد. به این ترتیب روشن میشود که بیماری به همان اندازه که پدیدهای زیست شناختی است، پدیدهای روان شناختی نز هست. بیماری را میتوان همچون امواج روی آب پنداشت. جراحت زیست شناسانه باعث بر هم خوردن انطباق روانی بیمار میشود، اما پس از آن به بیرون سوق مییابد تا بر افراد نزدیک بیمار و به ویژه مراقبت کنندگان و پرستاران مستقیم او، تاثیر بگذارد. بسیاری از افراد مبتلا به بیماریهای ناتوان کننده[1] و مزمن از نظر حمایت جسمی و روانی به دیگران متکیاند، و امروزه نقش مهم این مواظبت کنندگان در کمک به بیمار برای مقابله با بیماری کاملاً پذیرفته شده است. آنچه بسیار کمتر از این فهمیده شده تاثیر بیماری- چه از لحاظ سرشت زیست شناسانه و چه از نظر واکنش روان شناسانهاش- بر سلامت مواظبت کنندگان بیمار است. شواهد اندک موجود حاکی از آنند که سلامت مراقبت کنندگانی که به مقابله با بیماری موجود در بدن دیگری میپردازند، با مسائل وئ مشکلات بزرگی روبه رو است (لویس و مردیت، 1988؛ کلندینینگ، 1992).
جالب توجه است که ظاهراً بیش از همه تداخل با زندگی اجتماعی و کمتر از آن وظایف عملی برای مراقبت کنندگان اهمیت داشته است (جونز و وتر، 1985). نزدیک به یک چهارم مراقبت کنندگان بیماران دچار سکته مغزی، آزار دهندهترین مشکل خود را انزوا یا محدودیت اجتماعی عنوان میکردند. همچنین مراقبت کنندگان به ویژه از تغییراتخلقی بیمار ناراحت میشوند که بدون شک بیانگر پیوند عاطفی آنها با بیمار است (آندرسون، 1988).
انواع مراقبتهای سلامت
نشانهها و بیماری، همچنان که در فصل دوم نشان داده شد، در جامعه بسیار شایعاند. به هنگام تصمیم گیری درباره معالجه درست، بیماران مجموعهای از گرینشها را که از پرداختن به نشانههای بیماری توسط خود آنها تا جستجوی کمک از متخصصان را در بر میگیرد، در پیش رو دارند.
مراقبت از خود[2]
با توجه به کمیت نشانهها و میزان ابتلا افراد به بیماری روشن است که اکثر بیماران توسط خودشان مداوا میشوند. اکثر بیمارانی از نحوه برخورد با وضعیتهای عمومی مانند ضرب دیدگی، بریدگی، سر درد، سرما خوردگی، و غیره شناختی دارند. آنها مهارتهای خود را با تجویزهای دارویی تکمیل میکنند. نشان داده شده است که در خانه هر خانوار طبقه متوسط در انگلستان حدود ده دارو یافت میشود (دنل و کارترایت، 1972). برخی از این داروها در گذشته توسط پزشک تجویز، و برخی از آنها سر خود از داروخانه تهیه شدهاند. ان منابع به طور وسیع مورد استفاده قرار میگیرند (آندرسون، 1972). شواهدی وجود دارد حاکی از این که افراد به ظور متوسط، دست کم دو نوع داروی متفاوت را در طول هفته مصرف میکنند. برخی از مطالعات انجام شده چنین مطرح میکنند که خوددرمانی[3] چنان زیاد است که در هر بیست و چهار ساعت حدود نیمی از افراد جامعه نوعی دارو مصرف میکنند.