تقریباً تمام صاحبنظرانی که دربارة انسان و ماهیت وی سخن گفتهاند، به طور ضمنی نوعی بینش یا فرضیه را دربارة طبیعت انسان پذیرفتهاند. فرضیههای آنها به احتمال قوی، ریشه در تجارب شخصیشان دارد و نوع نگرش آنها را نسبت به زندگی نشان میدهد. روانشناسان، به ویژه نظریهپردازان شخصیت نیز از این قاعده مستثنا نیستند.17
برداشتهای متفاوتی که از طبیعت انسان توسط نظریهپردازان ارائه شدهاند، شرایطی را به وجود میآورند که امکان مقایسة معناداری را بین دیدگاههای آنها فراهم میکند. آن برداشتها بیشباهت به نظریههای شخصی نیستند؛ آنها معیارهایی هستند که به کمک آنها نظریهپردازان، خودشان و دیگران را ادراک میکنند و براساس آن، نظریههای خود را بنا مینهند.18 درست همان گونه که رفتار فرد، تحت تأثیر نظریة شخصی دربارة ماهیت انسان قرار دارد، سیر روانشناسی نیز از برداشتهای روانشناسان دربارة ماهیت انسان اثر میپذیرد.19 بدون تردید، این برداشتهایی که نظریهپردازان از ماهیت انسان دارند، در واقع به یک سلسله سؤالهایی بنیادی دربارة سرشت آدمی مربوط میشود که هنوز هم این سؤالها برای متفکران مطرح است و میتوان ادعا کرد این سؤالها با ویژگیهای اصلی انسان ارتباط دارد. به جدول زیر نگاه کنید!
جدول (1) مفروضههای اساسی مربوط به ماهیت انسان را نشان میدهد.
1. آزادی......................................................................................... جبرگرایی
2. منطقیبودن20...................................................................... غیرمنطقی بودن21
3. کل نگری22............................................................................. جزء نگری23
4. سرشتینگری24...................................................................... محیطینگری25
5. تغییرپذیری26......................................................................... تغییرناپذیری27
6. ذهنیت28........................................................................................ عینیت29
7. درونکنشی30............................................................................ برونکنشی31
8. تکامل32............................................................................................ تعادل
9. شناختپذیری33.................................................................... شناختناپذیری34
همان گونه که در جدول (1) مشاهده میشود، این فرضیهها به صورت دوقطبی و در یک خط ممتد یا پیوستار ارائه شدهاند؛ زیرا بیشتر نظریهپردازان، انسان را به طور نسبی و در نقطهای از این پیوستار میبینند. به ندرت پیش میآید که نظریهپردازی، انسانی را در یکی از این دو قطب و به طور مطلق ببیند. البته باید توجه داشت، همة این موضوعها به طور آشکار به هر نظریهپرداز مربوط نمیشوند، بلکه در هر دیدگاهی کوشش شدهاست، حداقل بعضی از این موضوعها مورد بررسی قرارگیرند. در اینجا به بیان دیدگاه روانشناسان دربارة این مفروضههای اساسی میپردازیم.
جبر و اختیار
مسئله جبر و اختیار سابقهای طولانی دارد. در گذشتههای دور این مسئله بیشتر در میان متکلمان و فلاسفه مطرح بود، اما با پیدایش و گسترش علوم انسانی و پیشرفتهایی که در این زمینه، از جمله علوم رفتاری مانند روانشناسی حاصل شد، مسئلة جبر و اختیار وارد حوزههای علوم تجربی، از جمله نظریههای شخصیت در روانشناسی نیز شد. سؤال اساسی در اینجا این است: آیا انسان، آگاهانه اعمال خود را جهت میدهد و یا اینکه به وسیلة نیروهای دیگری هدایت و کنترل میشود؟ افراد تا چه اندازه آزادند و اختیار دارند که رفتارهای روزانة خود را هدایت کنند؟ آیا ما میتوانیم به طور خود انگیخته، جهت اندیشهها و رفتارهایمان را تعیین کنیم و به طور منطقی از راههای موجود دست به انتخاب بزنیم؟ آیا ما در انتخابْ از نوعی آگاهی هشیار برخورداریم و آزادانه دست به انتخاب میزنیم و مسئول رفتار و سرنوشت خود هستیم یا تحت سلطة تجربههای گذشته، عوامل زیستشناختی، نیروهای ناهشیار یا محرکهای بیرونی، که هیچگونه آگاهی نسبت به آنها نداریم، رفتار میکنیم؟ این مسئله را فیلسوفان و دانشمندان در طی قرون و اعصار، مورد مداقه و بحث قراردادهاند. بنابراین، جای هیچگونه تعجب نیست در روانشناسی نوین، که موضوع آن مطالعة علمی رفتار و فرایندهای روانی است، این مسئله مورد توجه روانشناسان قرار گرفته باشد.
به طور کلی میتوان روانشناسان را در ارتباط با مسئله جبر و اختیار، به سه گروه تقسیم کرد؛ گروه اول کسانی هستند که قائل به مختاربودن و آزادی انسان هستند؛ برای مثال، مزلو35 و راجرز36 ـ از روانشناسان انسانگرا37 ـ معتقدند انسان فقط خصوصیات یک ماشین را ندارد که هدایت و کنترل آن در دست انگیزههای ناخودآگاه خود ـ آن طور که فروید میگفت ـ باشد، بلکه موجودی است که تا حدودی آزادی و اختیار دارد و میتواند خود را بسازد و به زندگی خود معنا ببخشد. مزلو از معتقدان سرسخت ارادة آزاد(اختیار) بود. ازدیدگاه او، هر کسی میتواند به طور آگاهانه، بهترین راه ارضای نیازها و چگونگی شکوفاکردن تواناییهای بالقوة خود را انتخاب کند. این انتخاب با ماست تا خویشتن و یا خود خاصی را خلق کنیم که در حال شکوفاشدن باشد یا ما را از بالاترین سطح رشد انسان بازدارد. مردم برای سطحی از رشد که بدان رسیدهاند، مسئولیت دارند.38
راجزر نیز مانند مزلو، در موضوع ارادة آزاد و جبرگرایی، موضع روشنی دارد. انسانهایی با کارکرد کامل در ایجاد خویشتن خود از ارادة آزاد برخوردارند. هیچ وجهی از شخصیت برای آنان از پیش تعیینشده نیست.39
آدلر40 معتقد است که هر فرد یکتاست و دارای ارادة آزاد و امکان گزینش نیز برای خلق «خویشتن» در او وجود دارد، هر چند جنبههایی از سرشت آدمی ذاتی است. وی میگوید: ما انسان را در زندگی آن گونه میبینیم که گویا هیچ چیز به صورت علّی و جبری وجود ندارد و هر چیزی میتواند به صورت متفاوت از چیزهای دیگر رخ دهد. در روانشناسی از علت و جبرگرایی نمیتوان سخن به میان آورد.41-42
گروه دوم، روانشناسانی هستند که انسان را موجودی کاملاً مجبور و فاقد هر گونه اختیار میدانند. از این میان میتوان به فروید43 و اسکینر44 اشارهکرد. فروید معتقد است هرچیزی که ما انجام میدهیم یا میاندیشیم و حتی در رؤیا میبینیم، از پیش به وسیلة نیروهای گریزناپذیر و نامریی درون ما رقم خورده است. ما دائماً در چنگال غریزههای زندگی و مرگ اسیریم. شخصیت بزرگسالی ما به طور کامل در اثر تعاملهایی شکل میگیرد که پیش از پنجسالگیمان ـ سنی که کنترل محدودی بر زندگی خود داشتهایم ـ روی دادهاند. به دلیل این تجربههای نخستین، که حائلی ابدی بر ما افکندهاند، در هر حرکتمان محکوم به جبر هستیم.45
اسکینر براین باور است که افراد به همان طریق رفتار میکنند که ماشینها عمل میکنند. ما به وسیلة نیروهای محیط بیرونی رفتار میکنیم و نه به وسیلة نیروهای درونی. از زمان فروید تا کنون، ما با هیچ نظریهپردازی که در دیدگاههای خود تا این درجه جبرگرا باشد و حتی کوچکترین گمان آزادی، اراده و خودمختاری در رفتار را نفیکند، روبه رو نشدهایم.46
از نوشتههای بسیار فنی اسکینر تا رمانهایی که درباره یک جامعة آرمانی مبتنی بر اصول شرطیشدن کنشگر نوشته است، همواره بر این مطلب تأکید شده که نباید اجازه داد موضوع آزادی شخص با تجزیه و تحلیل علمی رفتار انسان تداخل کند. در جای دیگر میگوید: انسان مختار تصور و برداشتی است که ما در غیاب یک توجیه علمی رفتار انسان به او نسبت میدهیم. به تدریج که دانش ما از انسان بیشتر میشود، این تصورات و پندارهای بیاساس نیز از بین میرود.47
در حال حاضر، هیچکدام از این دو دیدگاه، واقعیت ثابتشدة علمی ندارد، بلکه در حدّ فرضیه باقی ماندهاند. البته هرکدام از این فرضیهها، در نحوة نظریهپردازی و مدلسازی دربارة طبیعت انسان، به طور اساسی تأثیر میگذارند.
کلیات
مقدمه
پیشینه تحقیق
مقیاس های آزمون
روش های آماری
ابزار پژوهشی
توصیف داده ها
خلاصه بحث
نتیجه گیری
شامل 107 صفحه فایل pdf