فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:21
چکیده:
همانطور که اشاره شد مثنوی شرح کلمات آسمانی عارفی بصیر است که پرده از اعماق حقیقت انسان برمی گیرد و بیان الهاماتی است که دست ناتوان دنیا پرستان و تن پویان از آن کوتاه است او در تک تک ابیات خود، تلاش می کند تا دریچه هایی از معرفت را بر ما بگشاید تا ما از آن چشم انداز بهتر خود را بشناسیم و راه های کمال و نقص را بهتر ببینیم . خوب در این مسیر عواملی هستند که به حرکت ما در راه رسیدن به خود شناسی سرعت می بخشند و در مقابل هم آفاتی وجود دارد که سرعت ما را کند می کند – کسی که می خواهد در این مسیر گام بردارد باید این عوامل را نیز خوب بشناسد با نگاهی نه چندان عمیق می توان این عوامل را از لابه لای ابیات مثنوی پیدا نمود.
آفات و موانع معرفتی کمال
۱- پیروی از هوی و هوس و نفس پرستی
بزرگترین مانع رشد و کمال انسان خودپرستی است. آن نیرویی که موجب به تباهی کشانده شدن انسان می شود از نظر مولانا «نفس اماره» است و اهمیت این مسأله در انسان شناسی مولانا تا آنجاست که هیچ چیز به اندازه آن مورد توجه مولانا قرار نگرفته است.
نفس آدمی دوزخی است که چون شراره ای از آن دامن او را به چنگ آرد همة هستی او را بسوزاند و هر لحظه اشتهای سیری ناپذیرش افزونی گیرد. کشور وجود انسان به هنگام فرمانروایی نفس چنان ویران و ناتوان است که نه فریاد رسولان را بشنود و نه پیامبر خرد در آن سرزمین پای حضور دارد، مستی جاودانه نفس مانع از به هوش آمدن و دیدن حقایق آن سوی خودکامگی و تقاضای خویش است و دادگاه وجدان به گونه ای تعطیل است که در این سرزمین نامش نیز نا آشنا است.
پندارها و کابوس های کاذب چنان بازاری به پا کرده اند که هر انسانی بدان پای نهد شیفته مظاهر زیبا و دل انگیز آن گردد و عجولانه همة سرمایة خویش را به منظور خرید آن اجناس خرج کند این سرمایه هرچه می خواهد باشد، عقل و خرد، دین و وجدان، جان و دل و … با این همه چگونه می توان انتظار داشت که کسی بتواند در کشوری که تحت حکومت نفس است زیست کند و امکان دیدن و یا شنیدن حقایق را داشته باشد؟
به نظر مولانا و همه بزرگان بشریت، نفس آدمی اژدهایی است که در سرمای روح بیهوش افتاده است و چون در گرمای غرایز قرار گیرد بهوش آید و همه چیز و همه کس را چون لقمه ای فرو بلعد – امروز غم فقدان اسباب او را افسرده ساخته است و چون به اسباب و آلات خویش دست یابد خدا داند چه کند!
نفس اژدهاست او کی مرده است از غـم بی آلتی افسرده است
گــر بـیابـد آلـت فــرعون او که به امر او همی رفت آب جو
آنـگه او بنـیاد فـرعـونی کند راه صد موسی و صد هارون زند
دفتر ۳ – ب ۱۰۵۳ تا ۱۰۵۵
سخنان مولانا در خصوص ما دیگری اخلاقی و چگونگی ممانعت آن از دریافت حقایق فراوان است و اگر بیشتر سوزد درد مولانا را در مثنوی و حکایات آن عبارت از بیان این مصیبت و تلاش او در جهت رهایی از این تنگنا بدانیم شاید سخن به گزاف نگفته باشیم
کشش ها و مظاهر نفس اماره همه رهزن طریق معرفتند اما جلال الدین محمد از میان آنها به برخی از جلوه های بارزتر نفس نظیر شهوت و خشم و حرص و طمع بیش از دیگر نمودهای آن می پردازد، به اعتقاد او شهوت یعنی اشتهایی فزاینده، نفس به مال و جاه و نان و غریزه نوازی چنان مستی ای در انسان ایجاد می کند که عقل و هوش را بدرود می کند و نسبت به حقیقت چنان کوری و کری حاصل می کند که نه بیم جان او را باز می دارد و نه امید نان.
دان که هر شهوت چو خمرست و چو بنگ پردة هوشست و عاقل زوست رنگ
خمر تنها نیست سرمستی هوش هرچه شهوانیست بندد چشم و گوش
دفتر ۴ – ب۳۶۱۲
خشم و شهوت مرد را احول کند ز استقامت مرد را مبدل کند
چون غرض آمد هنر پوشیده شد صد حجاب از دل به سوی دیده شد
دفتر یک – ب۳۴-۳۳۳
۲- خیال و بدگمانی
مولانا نیز وهم و خیال را به صورت های مختلف استعمال کرده است. گاه آنها را به معانی فلسفی به کار گرفته و گاه همانند دیگر عارفان این دو را مترادف و به معنی پندارهای سست و بی بنیاد و گاه در تعبیر اصولیان و همراه حالت چهارم ذهن نسبت به قضایا دانسته و در برابر تعیین ظن و شک استعمال کرده و خیال را نیز در تعبیری فیلسوفانه به معنی جهان فراتر از ماده و فزونتر از مجردات محض به کار برده است.
تنگتر آمد خیالات از عدم زان سبب باشد خیال اسباب غم
باز هستی تنگ تر بود از خیال زآن شود روی قمرها چون هلال دفتریک – ب ۹۶- ۳۰۹۵
ناتوانی ها و کاستی های وهم و خیال در نقطه نظر معرفت شناسی و کژ نمایی هایی که این دو در راه دریافت حقایق موجب می شوند در چشم مولانا گوناگون و مختلفند که مهمترین آنها را می توان طی تقسیمات زیر عنوان کرد:
مهمترین دردی که خیال از آن رنج می برد دوری و جدایی از واقعیت و حقیقت است. کوچه ها خیال همه به بن بست عدم می رسند و هیچ یک از آنها را راهی به شهر هستی نیست. آنگاه مولانا هشدار می دهد که دنیا همانند گردوی پوسیده است که می باید از آن پرهیز کرد و شاید چنین تعبیری از دنیا با تعبیر بزرگان دیگری که می گفتند «کلما فی الکون وهم او خیال» از جهاتی یکسانی داشته باشد.
مولانا در موانع چندی از مثنوی خویش تأثیر شگرف خیال را بیان می کند برای مثال در دفتر سوم مثنوی آنجا که حکایت تلقین بیماری استاد مکتبی را توسط کودکان بیان می کند علاوه بر تأثیر تلقین بر این حقیقت اصرار دارد که این تأثیر بواسطة ایجاد خیال و وهم است و چون بر تلقین تأکید شود و به تکرار انجام گیرد می تواند چنان ریشه هایی در دل آدمی پیدا کند که با هزار تبر واقعیت از جای برکنده نشود تأثیر عظیم خیال چنان است که می تواند جهانی را گلستان و یا عالمی را بر هم زند و موجب فربهی کاذب انسان گردد.
۳- تقلید
مولانا بر آن است که تقلید نیز همانند بسیاری از وابستگی های جهان مادی امری اجتناب ناپذیر و گسترة حضور آن چنان فراخ است که آن را می توان ستون جهان نامید ولی البته باید توجه داشت که روی سخن مولانا با تقلید در مسائل فرعی دین و آنچه را که فقیهان در باب احکام شرایع می گویند نسیت که این همه مسائل فقه اصغر است و مولانا با آن سر ستیزی ندارد در حالیکه عمده سخن همة عارفان و بویژه مولانا با فقه اکبر یعنی آن دسته از معارف الهی است که بیش از همه دل وجان آدمی را روشن می سازد و با پالایش همه وجود انسان او را پله پله به مراتب عالیه کمال می خواند تا سرانجام بنده را مستهلک از صفات بشری و پیوسته به حق کند.
لذا تقلیدی که مولانا از آن سخن می گوید ویژه عوام و جاهلان نیست بلکه هرکس جانش روشن به نور الهی نباشد و از بند استکبار خویش نرسته باشد حتی اگر صاحب استدلالهای باریکتر از مو نیز باشد در دیدة حقیقت چون طفل علیلی است که به خیالی دل خوش داشته است.
اینجا سخن از تقلیدی است که جاهلان و عالمان و فیلسوفان و صوفیان هم ممکن است به نحوی در آن غلتند. مقلدی که بر اساس محفوظات و ذخیرة ذهنیات خویش ادعای سخن دانی می کند به جوی آبی می ماند که ممکن است تشنگانی را سیراب کند ولی خود از آب بهره ای نمی برد شاید هم به این دلیل که او اصلاً احساس تشنگی نمی کند، این خرد و دانش وبال جان آدمی است چرا که سدی است در برابر پرواز روح، پس به قول مولوی از این خرد می باید دست کشید و دست در جهالت و جنون باید زد اما جهالتی که تنها نفی این دانش تقلیدی می کند نه آنکه جان را تاریک نگه می دارد.