لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 35
مقدمه
یکی از اندیشههایی که همواره بشر را رنج داده است اندیشه مرگ و پایان یافتن زندگی است . آدمی از خود میپرسد چرا به دنیا آمدهایم و چرا میمیریم ؟ منظور از این ساختن و خراب کردن چیست ؟ آیا این کار لغو و بیهوده نیست ؟
منسوب به خیام است :
ترکیب پیالهای که در هم پیوست
بشکستن آن روا نمیدارد مست
چندین قد سرو نازنین و سر و دست
از بهر چه ساخت وز برای چه شکست ؟
جامی است که عقل آفرین میزندش
صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش
این کوزه گرد هر چنین جام لطیف
میسازد و باز بر زمین میزندش
دارنده که ترکیب طبایع آراست
از بهر چه افکند و را در کم و کاست ؟
گر نیک آمد ، شکستن از بهر چه بود ؟
ور نیک نیامد این صور ، عیب که راست ؟
ناراحتی از مرگ یکی از علل پیدایش بدبینی فلسفی است . فلاسفه بدبین ، حیات و هستی را بی هدف و بیهوده و عاری از هر گونه حکمت تصور میکنند . این تصور ، آنان را دچار سرگشتگی و حیرت ساخته و احیانا فکر خودکشی را به آنها القاء کرده و میکند ، با خود میاندیشند اگر بنابر رفتن و مردن است نمیبایست میآمدیم ، حالا که بدون اختیار آمدهایم این اندازه لااقل از ما ساخته هست که نگذاریم این بیهودگی ادامه یابد ، پایان دادن به بیهودگی خود عملی خردمندانه است .
و نیز منسوب به خیام است :
گر آمدنم به خود بدی نامدمی
ور نیز شدن به من بدی کی شدمی
به زآن نبدی که اندرین دیر خراب
نه آمدمی نه شدمی نه بدمی
چون حاصل آدمی در این شورستان
جز خوردن غصه نیست تا کندن جان
خرم دل آنکه زین جهان زود برفت
و آسوده کسی که خود نیامد به جهان
بر شاخ امید اگر بری یافتمی
هم رشته خویش را سری یافتمی
تا چند به تنگنای زندان وجود
ای کاش سوی عدم رهی یافتمی
نگرانی از مرگ
پیش از اینکه مسأله مرگ و اشکالی را که از این ناحیه بر نظامات جهان ایراد میگردد بررسی کنیم ، لازم است به این نکته توجه کنیم که ترس از مرگ و نگرانی از آن ، مخصوص انسان است . حیوانات درباره مرگ ، فکر نمیکنند . آنچه در حیوانات وجود دارد غریزه فرار از خطر و میل به حفظ حیات حاضر است . البته میل به بقاء به معنای حفظ حیات موجود ، لازمه مطلق حیات
است، ولی در انسان، علاوه بر این، توجه به آینده و بقاء در آینده نیز وجود دارد. به عبارت دیگر در انسان آرزوی خلود و جاویدان ماندن وجود دارد و این آرزو مخصوص انسان است. آرزو فرع بر تصور آینده، و آرزوی جاویدان ماندن، فرع بر اندیشه و تصور ابدیت است و چنین اندیشه و تصوری از مختصات انسان است. علیهذا ترس و خوف انسان از مرگ که همواره
اندیشه او را به خود مشغول میدارد چیزی جدا از غریزه فرار از خطر است که عکس العملی است آنی و مبهم در هر حیوانی در مقابل خطرها . کودک انسان نیز پیش از آنکه آرزوی بقاء به صورت یک اندیشه در او رشد کند به حکم غریزه فرار از خطر ، از خطرات پرهیز میکند .
" نگرانی از مرگ " زاییده میل به خلود است ، و از آنجا که در نظامات طبیعت هیچ میلی گزاف و بیهوده نیست ، میتوان این میل را دلیلی بر بقاء بشر پس از مرگ دانست . این که ما از فکر نیست شدن رنج میبریم خود دلیل است بر اینکه ما نیست نمیشویم . اگر ما مانند گلها و گیاهان ، زندگی موقت و محدود میداشتیم ، آرزوی خلود به صورت یک میل اصیل در ما بوجود نمیآمد . وجود عطش دلیل وجود آب است . وجود هر میل و استعداد اصیل دیگر هم دلیل وجود کمالی است که استعداد و میل به سوی آن متوجه است . گویی هر استعداد ، سابقهای ذهنی و خاطرهای است از کمالی که باید به سوی آن شتافت . آرزو و نگرانی درباره خلود و جاودانگی که همواره انسان را به خود مشغول میدارد ، تجلیات و تظاهرات نهاد و واقعیت نیستی ناپذیر انسان است . نمود این آرزوها و نگرانیها عینا مانند نمود رؤیاهاست که تجلی ملکات و مشهودات انسان در عالم بیداری است . آنچه در عالم رؤیا ظهور میکند تجلی حالتی است که قبلا در عالم بیداری در روح ما وارد شده و احیانا رسوخ کرده است ، و آنچه در عالم بیداری به صورت آرزوی خلود و جاودانگی در روح ما تجلی میکند که به هیچ وجه با زندگی موقت این جهان متجانس نیست ، تجلی و تظاهر واقعیت جاودانی ماست که خواه ناخواه از " وحشت زندان سکندر " رهایی خواهد یافت و " رخت بر خواهد بست و تا ملک سلیمان خواهد رفت " . مولوی این
تحقیق در مورد فلسفه مرگ (2)