فرمت فایل : word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:22
مقدمه:
یکى از راههاى جدایى زوجین، که در مدت عده زوج حق رجوع به زوجه را ندارد، خلع است. طبیعت این جدایى به گونهاى است که از طرفى تمام ارکان و شرایط اساسى عقد، مانند تراضى طرفین و یا ایجاب و قبول آنها، در آن لازم است و از سوى دیگر کیفیت اجرا و آثار آن شباهتبه ایقاع دارد و یا به بیان دیگر آثار طلاق که یکى از ایقاعات است را دارا مىباشد. بدین جهت همواره در ذهن اندیشمندان سؤالهاى گوناگونى در خصوص ماهیت این عمل حقوقى و آثار آن مطرح بوده و هست که اولا: آیا خلع از عقود معاوضى استیا ایقاع؟ ثانیا: در صورت ایقاع بودن آن از مصادیق طلاق استیا فسخ نکاح؟ ثالثا: نقش فدیه یا عوض در این عمل حقوقى چیست و آیا در صورتى که مالیت نداشته باشد و یا متعلق به غیر زوجه باشد چه تاثیرى در این توافق دارد؟ رابعا: آیا به صرف تراضى حاصل مىشود و یا باید تشریفات خاصى و صیغه و الفاظ ویژه استعمال شود؟ خامسا: آیا جزء دفعات طلاق که منجر به ممنوعیت رجوع زوجین مىگردد هست و یا نه؟ سادسا: آیا شرایطى که براى انجام طلاق در زوجه لازم است در این عمل حقوقى نیز ضرورى است؟ سابعا: اثر رجوع زوجه به فدیه چیست؟ از میان همه این سؤالها مهمترین و محورىترین آنها این مساله است که ماهیتحقوقى خلع چیست و پاسخ به این سؤال در توجیه حقوقى سایر مسایل نقش کلیدى دارد; به همین دلیل در این نوشتار سعى بر آن است که در خصوص ماهیتخلع و کیفیت اجراى آن و آثار تمییز این ماهیتبررسى و مطالعه صورت گیرد و کمتر به مسایل فرعى پرداخته شود.
1. تعریف خلع
خلع اسم مصدر از خلع به معناى کندن و بیرون آوردن و جدا کردن گرفته شده است و به جهت آنکه در قرآن کریم هر یک از زوجین مادام که رابطه زوجیتبرقرار است، لباس دیگرى قلمداد شدهاند (1) ،جدایى آنها از یکدیگر گویى به منزله در آوردن لباس و کندن آن است که در بیان روایات و کلام فقیهان و مسلمانان این جدایى با شرایط خاصى خلع نامیده شده است.
البته در قرآن از این جدایى با شرایط خاصى به افتداء تعبیر شده است لکن مفاد آیهاى که مستند جوازاین نوع جدایى است (2) ،در روایات و به تبع آن در کلام فقیهان خلع نامیده شده است.
در اصطلاح حقوقى، خلع آن است که زوجه به دلیل کراهتى که نسبتبه زوج خویش دارد و بیم مخالفت و نافرمانى شدید او مىرود، با توافق زوج مالى را به او مىبخشد تا از قید زوجیت رها گردد. (3)
بنابراین دو عنصر مهم در خلع وجود دارد: اول تنفر و کراهتى که زوجه نسبتبه زوج خویش دارد به گونهاى که دوام زندگى را براى او و شاید هر دو مشکل ساخته و منجر به نافرمانى و معصیت و بىتوجهى به تکالیف شرعى و قانونى و احساسات و عواطف انسانى مىشود. دوم بخشیدن مالى توسط زوجه به زوج تا او را از قید زوجیت رها سازد; به گونهاى که در زمان عده حق رجوع نداشته باشد.
به مالى که زوجه مىبخشد اصطلاحا فداء یا فدیه مىگویند و مىتواند عین یا منفعتیا دین باشد و در خصوص مقدار آن نیز ضابطه مشخص نیست و به نحوه توافق طرفین بستگى دارد که در این صورت ممکن است همان مهریه و یا غیر آن و یا مالى به ارزش کمتر و یا بیشتر از مقدار مهریه باشد.
در قانون مدنى ایران نیز طلاق خلع (4) به همین نحو تعریف شده است; ماده 1146 مقرر مىدارد:
«طلاق خلع آن است که زن به واسطه کراهتى که از شوهر خود دارد در مقابل مالى که به شوهر مىدهد طلاق بگیرد اعم از اینکه مال مزبور عین مهر یا معادل آن و یا بیشتر و یا کمتر از مهر باشد.»
فقهاى عامه نیز خلع را تعریف کردهاند، ولى وجود کراهت از ناحیه زوجه در تعاریف آنان به چشم نمىخورد; ذیلا به ذکر تعریف خلع در مذاهب چهارگانه مىپردازیم:
در دیدگاه حنفیه خلع عبارت است از آنکه زوج با قبول زوجه به وسیله لفظ خلع و الفاظى که در این معنا هستند مانند باراتک، بانیتک، فارقتک و حتى الفاظى که از بیع و شرا گرفته شدهاند، رابطه زوجیت را از بین ببرد. (5)
از نظر مذهب مالکى خلع در اصطلاح شرعى عبارت از طلاق به عوض است و با الفاظ صریح و کنایه واقع مىشود. گروه دیگرى از ایشان خلع را چنین تعریف نمودهاند:
«عقد معاوضهاى استبر بضع که زوجه به سبب آن خودش را مالک شده و از قید زوجیت رها مىگردد و در مقابل زوج عوض را مالک مىشود.» (6)
دردیدگاه شافعیه خلع دراصطلاح شرعى عبارت ازلفظى است که دال برجدایى زوجین درمقابل عوض باشد وهر لفظى که به طور صریح یاکنایه براین معنادلالت کند، کافى است. (7)
در مذهب حنابله خلع عبارت است از جدایى مرد با الفاظ مخصوص از زوجهاش در مقابل مالى که از او یا غیر او دریافت مىکند و این الفاظ یا صریح در خلع هستند و یا کنایه از آن. و در هر صورت نکاح فسخ مىشود. (8)
بنابراین به طور مسلم براى تحقق خلع زوج باید عوض را پرداخت کند و به دلیل آیه قرآن و روایات باید تنفر و کراهت هم وجود داشته باشد; هر چند در تعاریفى که از فقیهان عامه نقل شد به این نکته توجه نشده است و در تفصیل بحث، مساله مورد توجه و یا اختلاف نظر آنها واقع شده است.
2. کیفیت اجراى خلع
در خصوص کیفیت اجرا و تحقق خلع اتفاق نظر وجود ندارد; گروهى بر این عقیدهاند که خلع نیاز به صیغه مخصوصى ندارد و کیفیت اجراى آن به هر نحو که دال بر انشاى خلع باشد، صحیح است. (9)
این نظریه را مفاد آیه 229 سوره بقره، که قبلا نقل شد، تایید مىکند و علاوه بر آن برخى روایات، که به دو نمونه آن ذیلا اشاره مىکنیم، مؤید این نظر است که صرف توافق زوجین بر پرداخت مال و جدایى، براى تحقق خلع کافى است. (10)
الف – محمدبن مسلم در روایت معتبرى از امام صادق علیه السلام نقل مىکند که حضرت فرمود: (11)
«المختلفه التى تقول لزوجها، اخلعنى و انا اعطیک ما اخذت منک، فقال: لا یحل له ان یاخذ منها شیئا حتى تقول: والله لا ابر لک قسما و لا اطیع لک امرا …فاذا فعلت ذلک من غیر ان یعلمها حل له ما اخذ منها.»
به موجب این روایت هرگاه زوجه خطاب به زوج خویش تاکید بر نافرمانى و کراهت کند و براى رهایى خود مالى را به او پیشنهاد دهد، گرفتن مال توسط زوج جایز و زوجه به صرف توافق رها مىگردد.
ب – جعفربن سماعه نقل مىکند که:
«جمیل، که خود از بزرگان اصحاب ائمه است، قصد داشت که دخترش را از زوجیتیکى از اصحاب رها سازد بدین منظور برخى اصحاب را به عنوان شاهد دعوت کرد و آنگاه خطاب به زوج گفت: آیا به آنچه گرفتى راضى هستى که زن را رها سازى; آن مرد در پاسخ گفت: بلى آنگاه جمیل جلسه را پایان یافته تلقى نمود و از اصحاب خواست که متفرق شوند. لکن برخى از او پرسیدند آیا نمىخواهى پس از این اعلام رضایت، صیغه طلاق را جارى سازى؟ جمیل در پاسخ گفت: خیر; زیرا همین درجه این زوجین کافى است. (12)
صاحب حدائق در تایید همین نظریه مىگوید:
«در این گونه امور دلیل و مستندى بر اینکه الفاظ خاصى استعمال شود نداریم» و در ادامه مىافزاید که در کتاب بیع و عقود دیگر نیز ما این مطلب را متذکر شدیم که انحصارى به بیان لفظ و صیغه خاصى نیستبلکه هر عملى مقصود را برساند، کافى است و در مبحثخلع نیز این امر در حدیث جمیل مورد تایید قرار گرفته که پس از توافق بر جدایى در مقابل پرداخت مال با رعایتشرایط خاص به اقدام دیگرى نیاز نیست. (13)
ابن جنید (14) و سید مرتضى (15) نیز همین عقیده را دارند و در توضیح آن فقیه اخیر مىگوید:
«به محض توافق بر جدایى خلع حاصل به اجراى طلاق نیازى نیست و در این صورت خلع جایگزین طلاق است» و در ادامه کلام نام بسیارى فقها را که بر همین نظرند، ذکر مىکند و دلیل این ادعا را اجماع و روایت مربوط به جدایى زوجه قیس بن ثابت مىداند که به موجب آن به صرف توافق جدا شد و حضرت رسول صلى الله علیه وآله وسلم به زوجه او گفتند عده نگه دار.
در برابر این نظریه، مشهور بر این عقیدهاند که براى تحقق خلع در هر حال باید الفاظ و صیغههاى خاص به کار گرفته شود و صرف توافق کافى نیست; با این وجود در اینکه چه الفاظ و صیغههایى باید به کار گرفته شود در میان مشهور وحدتنظر وجود ندارد; برخى مىگویند: الفاظ دال بر معناى خلع مانند «خلعتک على کذا» یا «انت مختلعه» کافى است. (61) گروهى از ایشان بر این باورند که علاوه بر الفاظ مخصوص خلع نیاز به اجراى صیغه طلاق هست. (17)
و بعضى دیگر هرگونه لفظى که معناى طلاق یا خلع را برساند مجاز دانستهاند. (18) فقهاى عامه نیز وقوع خلع را با هر لفظى که این منظور را برساند پذیرفتهاند مشروط بر آنکه در الفاظ و صیغههاى غیر صریح قصد این عمل حقوقى شده باشد. (19)
3. ماهیت حقوقى خلع
همانگونه که از تعریف خلع برمىآید این عمل حقوقى با اراده زوج به تنهایى واقع نمىشود بلکه اراده زوجین در تحقق آن نقش اصلى دارد; به بیان دیگر این عمل حقوقى مانند طلاق ساده نیست که صرفا زوج در مورد جدایى تصمیم گیرد بلکه طرفین با یکدیگر توافق مىنمایند که به دلیل عدم تمایل زوجه در ادامه زندگى و کراهتى که نسبتبه زوج خویش دارد، مالى را به وى ببخشد و او نیز در برابر گرفتن آن مال زن را به گونهاى رها مىسازد که در زمان عده قابل رجوع نباشد.
بر این اساس اراده طرفین به صورت ایجاب و قبول دخالت دارد; یعنى یا زوجه پیشنهاد رهایى خویش را در مقابل پرداخت مالى مىکند و زوج او را قبول مىنماید و یا برعکس زوج پیشنهاد جدایى با پرداخت مال معینى را مىنماید و زوجه قبول مىکند. و حتى بسیارى تصریح نمودهاند که این ایجاب و قبول مانند سایر قراردادها باید توالى عرفى داشته باشد والا تحقق نمىیابد.
بنابراین به طرح نظریههاى موجود در خصوص ماهیتحقوقى خلع و نقد و بررسى ادله ارائه شده مىپردازیم و سرانجام نظریهاى که مقرون به صواب به نظر مىرسد را،2 عرضه مىداریم.
نظریه اول:
بنا به عقیده برخى فقیهان نامدار (20) ،پس از توافق زوجین بر جدایى در مقابل پرداخت مالى از سوى زوجه، زوج باید صیغه طلاق را جارى کند و زوجه را طلاق گوید و در غیر اینصورت به صرف توافق جدایى حاصل نمىشود; زیرا از طرفى اجماع بر این امر وجود دارد (21) و از سوى دیگر در روایتى که موسى بن بکر از امام کاظم علیه السلام نقل کرده است، آن حضرت تصریح نمودهاند که بایستى پس از خلع تا زمانى که زوجه در عده است طلاق اجرا گردد. (22)
بعلاوه شیخ طوسى با استناد به آیه 229 سوره بقره مىگوید اگر جدایى زوجین در عوض مالى که زوجه مىپردازد و بدون اتمام طلاق هم طلاق محسوب گردد مستلزم آن است که در این آیه تا چهار طلاق رجوع مجاز شمرده شود; در حالى که به اتفاق مسلم است که تا سه طلاق صورت نگرفته رجوع جایز و از طلاق سوم ممنوع است; بنابراین جدایى در عوض مال وقتى طلاق محسوب مىشود که اجراى طلاق در پى آن مىآید.
ابن ادریس در تایید این نظریه به اصل بقاى زوجیت استناد مىکند و مىگوید:
«هر کس مدعى استبه صرف خلع جدایى حاصل مىشود باید دلیل اقامه کند در حالى که در کتاب و سنت و اجماع دلیلى بر آن نیست. (23) »
طبق این نظریه همانگونه که بعضى از ایشان تصریح به این امر نمودهاند (24) در واقع دو عمل حقوقى جداگانه ولى مربوط به هم پدید مىآید و به بیان دیگر خلع مرکب از دو عمل حقوقى است: اول قرارداد بین زوجین مبنى بر آنکه زوجه به دلیل انزجارى که از زوج خود دارد مالى را که از مهریه کمتر یا بیشتر یا معادل آن استبه زوج مىبخشد و در مقابل زوج قبول مىنماید که او را اطلاق گوید به نحوى که قابل رجوع نباشد;
دوم: بر مبناى توافق، زوج اقدام به طلاق زوجه با اراده خویش مىنماید و در حال انشاى طلاق زوجه باید در حال طهر و پاکى بوده و دو مرد عادل شاهد بر این امر باشند. و بر این اساس خلع، طلاق نامیده مىشود.
فرمت:word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:61
پروژه تحقیقاتی دوره کارشناسی
چکیده
خلع ید به معنی اخص یعنی رفع سلطه و تصرف غاصب از اموال توسط مالک و دعوای تصرف عدوانی یعنی رفع سلطه و تصرف غاصب توسط متصرف سابق، ارکان دعوای خلع ید اثبات مالکیت خواهان، تصرف خوانده و عدوانی بودن تصرفات است و ارکان دعوای تصرف عدوانی سبق تصرفات خواهان، لحوق تصرفات خوانده وعدوانی بودن تصرفات می باشد، بنابراین این دو دعوی کاملاً متفاوت بوده و در یک ملک به انتخاب خواهان ممکن است بتوان هر یک را طرح کرد و اینگونه نیست که در همه موارد فقط بتوان در یک ملک یکی از این دو را طرح کرد بنابراین به نظر نگارنده تغییر عنوان صورت گرفته در رای تجدید نظر مورد بحث ما که عنوان را از دعوای خلع ید به دعوای تصرف تغییر داده صحیح نمی باشد و دعوای نخست نیز قابل طرح بوده است.
دادگاه تجدید نظر در رای مورد بحث ما حکم خلع ید صادره در قسمتی از آپارتمان را به این علت که تصرف در قسمت مشاعی نبوده است و در قسمت اختصاصی بوده نقض نموده است ولی نظر خود را تنها به استعلام صورت گرفته از اداره ثبت محل مستند ساخته است و به قرارهای کارشناسی و معاینه محل صادره در پرونده و اسناد ارائه شده از طرفین و حتی اقرار صورت گرفته از طرف خوانده توجه نداشته که همه اینها اشاره به مشاعی بودن قسمت های مورد تصرف دارند لذا رای در این قسمت به ناروا نقض شده است. در بررسی و تحلیل رای های بدوی و تجدید نظر موجود در پرونده در نهایت به این نتیجه رسیدیم که رای بدوی علی رغم نقاط ضعف شکلی و ساختاری در کلیت صحیح بوده و رای تجدید نظر به ناروا آن را نقص و مورد تغییر قرار داده است.
فهرست مطالب
علایم اختصاری —————————————– ۶
چکیده ———————————————— ۷
مقدمه ———————————————— ۹
بخش نخست- کلیات ————————————- ۱۱
۱- شناخت مال مشاع ——————————— ۱۲
۲- نحوه انتفاع از مال مشاع —————————– ۱۸
۳- نحوه اراده مال مشاع ——————————- ۲۲
۴- مفهوم خلع ید و امکان خلع ید به معنی اعم در مال مشاع —— ۲۳
بخش دوم- تحلیل و بررسی آراء —————————- ۲۵
۱- نقاط قوت آراء ———————————— ۲۶
۱-۱-رای بدوی- ماهوی و ساختاری ————————- ۲۶
۱-۲-رای تجدید نظر- ماهوی و ساختاری ——————— ۲۹
۲- نقاط ضعف آراء ———————————- ۳۰
۲-۱-رای بدوی- ماهوی و ساختاری ————————- ۳۰
۲-۲-رای تجدید نظر- ماهوی و ساختاری ——————— ۳۴
۳- مقایسه رای بدوی و تجدید نظر ———————— ۴۰
۳-۱-قسمت اول رای در رابطه با تغییر عنوان ——————- ۴۰
۳-۲-قسمت دوم رای در رابطه با نقض ———————– ۴۲
۴- ادله مورد استفاده دادگاه- بدوی و تجدید نظر————– ۴۴
۴-۱-استعلامات صورت گرفته —————————— ۴۵
۴-۲-کارشناسی —————————————- ۴۶
۴-۳-گواهی گواهان ————————————- ۴۸
۴-۴-اسناد ——————————————- ۴۸
۵- مستندات آراء- بدوی و تجدید نظر ———————- ۵۰
۵-۱-مواد ۳۰۸ و ۳۱۱ ق.م ——————————– ۵۰
۵-۲-ماده ۱۹۸ ق.آ.د.م ———————————– ۵۱
۵-۳-مواد ۳ و ۴ ق.ت.آ———————————– ۵۲
۵-۴-ماده ۴۳ ق.ا.ا.م ————————————- ۵۳
۵-۵- مواد ۳۰۹ و ۳۵۸ ق.آ.د.م —————————– ۵۵
نتیجه گیری و پیشنهادات———————————- ۵۸
منابع و مأخذ —————————————— ۶۱
متن آراء مورد بحث ————————————- ۶۲
منابع و مآخذ
قوانین مورد استفاده
۱- قانون اساسی، ۱۳۶۸
۲- قانون مدنی، ۱۳۰۷
۳- قانون آیین دادرسی مدنی ۱۳۷۹
۴- قانون اجرای احکام مدنی ۱۳۵۶
۵- قانون تملک آپارتمان ها، ۱۳۴۳
کتب مورد استفاده در حقوق
۱- امامی، مرحوم دکتر سید حسن، حقوق مدنی، چاپ بیست و پنجم، انتشارات اسلامیه، تهران، ۱۳۸۴، جلد دوم
۲- ره پیک، دکتر حسن، جزوه درسی حقوق مدنی (۴)، نیمسال اول سال تحصیلی ۸۶- ۸۵
۳- –، جزوه درسی حقوق مدنی (۶)، نیمسال دوم سال تحصیلی ۸۶-۸۵
۴- –، جزوه درسی حقوق مدنی (۷)، نیمسال اول سال تحصیلی ۸۷- ۸۶
۵- شمس، دکتر عبدالله، آیین دادرسی مدنی، چاپ هشتم، انتشارات دراک، تهران، ۱۳۸۴، جلد اول
۶- –، آیین دادرسی مدنی، چاپ هشتم، انتشارات دراک، تهران، ۱۳۸۴، جلد دوم
۷- –، آیین دادرسی مدنی، چاپ چهارم، انتشارات دراک، تهران، ۱۳۸۴، جلد دوم
تعداد صفحات :61
فهرست مطالب
علایم اختصاری ----------------------------------------- 6
چکیده ------------------------------------------------ 7
مقدمه ------------------------------------------------ 9
بخش نخست- کلیات ------------------------------------- 11
بخش دوم- تحلیل و بررسی آراء ---------------------------- 25
1-1-رای بدوی- ماهوی و ساختاری ------------------------- 26
1-2-رای تجدید نظر- ماهوی و ساختاری --------------------- 29
2-1-رای بدوی- ماهوی و ساختاری ------------------------- 30
2-2-رای تجدید نظر- ماهوی و ساختاری --------------------- 34
3-1-قسمت اول رای در رابطه با تغییر عنوان ------------------- 40
3-2-قسمت دوم رای در رابطه با نقض ----------------------- 42
4-1-استعلامات صورت گرفته ------------------------------ 45
4-2-کارشناسی ---------------------------------------- 46
4-3-گواهی گواهان ------------------------------------- 48
4-4-اسناد ------------------------------------------- 48
5-1-مواد 308 و 311 ق.م -------------------------------- 50
5-2-ماده 198 ق.آ.د.م ----------------------------------- 51
5-3-مواد 3 و 4 ق.ت.آ----------------------------------- 52
5-4-ماده 43 ق.ا.ا.م ------------------------------------- 53
5-5- مواد 309 و 358 ق.آ.د.م ----------------------------- 55
نتیجه گیری و پیشنهادات---------------------------------- 58
منابع و مأخذ ------------------------------------------ 61
متن آراء مورد بحث ------------------------------------- 62
علایم اختصاری
ق . ا قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران
ق . م قانون مدنی
ق .آ. د. م قانون آیین دادرسی دادگاه های عمومی و انقلاب در امور مدنی
ق. ا. ا. م قانون اجرای احکام مدنی
ق . ت. آ قانون تملک آپارتمان ها
ر. ک رجوع کنید
ص صفحه
ج جلد
ش شماره
چکیده
خلع ید به معنی اخص یعنی رفع سلطه و تصرف غاصب از اموال توسط مالک و دعوای تصرف عدوانی یعنی رفع سلطه و تصرف غاصب توسط متصرف سابق، ارکان دعوای خلع ید اثبات مالکیت خواهان، تصرف خوانده و عدوانی بودن تصرفات است و ارکان دعوای تصرف عدوانی سبق تصرفات خواهان، لحوق تصرفات خوانده وعدوانی بودن تصرفات می باشد، بنابراین این دو دعوی کاملاً متفاوت بوده و در یک ملک به انتخاب خواهان ممکن است بتوان هر یک را طرح کرد و اینگونه نیست که در همه موارد فقط بتوان در یک ملک یکی از این دو را طرح کرد بنابراین به نظر نگارنده تغییر عنوان صورت گرفته در رای تجدید نظر مورد بحث ما که عنوان را از دعوای خلع ید به دعوای تصرف تغییر داده صحیح نمی باشد و دعوای نخست نیز قابل طرح بوده است.
دادگاه تجدید نظر در رای مورد بحث ما حکم خلع ید صادره در قسمتی از آپارتمان را به این علت که تصرف در قسمت مشاعی نبوده است و در قسمت اختصاصی بوده نقض نموده است ولی نظر خود را تنها به استعلام صورت گرفته از اداره ثبت محل مستند ساخته است و به قرارهای کارشناسی و معاینه محل صادره در پرونده و اسناد ارائه شده از طرفین و حتی اقرار صورت گرفته از طرف خوانده توجه نداشته که همه اینها اشاره به مشاعی بودن قسمت های مورد تصرف دارند لذا رای در این قسمت به ناروا نقض شده است. در بررسی و تحلیل رای های بدوی و تجدید نظر موجود در پرونده در نهایت به این نتیجه رسیدیم که رای بدوی علی رغم نقاط ضعف شکلی و ساختاری در کلیت صحیح بوده و رای تجدید نظر به ناروا آن را نقص و مورد تغییر قرار داده است.
مقدمه
در این تحقیق که به عنوان درس پروژه تحقیقاتی در مقطع کارشناسی ارائه شده است هدف اصلی تحلیل و بررسی آراء صادره در مورد پرونده ای راجع به خلع ید و تصرفات در قسمت های مشاعی یک واحد آپارتمان می باشد، در این پرونده یک رای بدوی وجود دارد که مورد تجدید نظر خواهی واقع شده و در دادگاه تجدید نظر مورد رسیدگی واقع شده و قسمتی از آن اصلاح شده و قسمتی نقض شده است.
در راستای هدف فوق سعی شده است به مطالب مهم از دیدگاه حقوقدانان بزرگ کشورمان در زمینه های مختلف اشاره شود و در عین حال این نکته مدنظر بوده که از راه اصلی منحرف نشده و سر رشته کلام از دستمان نرود و ایجاد اطاله کلام نشود با این حال مسلم است که نوشته عاری از خطا و انحراف نبوده و راهنمایی های اساتید محترم می تواند راه کشا و راه نمای ما در کارهای بعدی باشد.
در قسمت و بخش اول تحقیق به یک سری کلیات در مورد تعریف ملک مشاع و نحوه تصرف و انتقاع از آن و خلع ید در آن پرداخته شده است تا در بخش دوم که مربوط به تحلیل آراء است کلام خیلی منحرف این بحث ها نشود و با یک ارجاع به نتیجه مطلوب برسیم.
در بخش دوم نیز در فصول مختلف به نقاط قوت و نقاط ضعف هر دو رای و مقایسه دو رای پرداخته شده که بدانیم کلام دادگاه تحلیل بهتری از پرونده داشته و رای بهتری صادره کرده است در پایان بخش دوم نیز استدلال ها و استنادهای دادگاه مورد تحلیل واقع شده اند و ارتباط آنها با رای های صادره نشان داده شده است.
در اینجا لازم می دانم که از جناب آقای دکتر سید مرتضی قاسم زاده کمال سپاسگزاری را به جا بیاورم که به عنوان استاد راهنما در طول انجام کار تحقیق هم از راهنمایی های حضوری ایشان استفاده کردم و هم از کتب و نوشته های ایشان بهره فراوان بردم.
بخش نخست- کلیات
1-شناخت مال مشاع
1) شناخت ماهیت مشاع در ابتدای کار می تواند کمک موثری در فهم مطالبی کند که در این تحقیق به آن پرداخته می شود؛ زیرا موضوع اصلی این تحقیق پیرامون مال مشاع و نحوه تصرف و انتفاع از آن است.
2) بهترین راه شناخت مال مشاع ارائه یک تعریف قانونی از آن است ولی قانون مدنی ما علی رغم استفاده از واژه «مشاع» در مواد مختلف[1] در هیچ ماده ای به تعریف آن نپرداخته است. در عین حال در تعریف مال مشاع گفته شده است: «مشاع مالی است که چند مالک در آن شریک باشند و سهام شرکیان را در عالم خارج نتوان تمیز داد»[2] یا « مشاع مالی است که بین چند نفر مشترک باشد و در مقابل ملک مفروز استعمال می شود»[3]
3)همانطور که از تعاریف بر می آید نقطه مقابل ملک مشاع، ملک مفروز می باشد. در مال مشاع جزء جزء و ذره ذره مال به هر شریک تعلق دارد و حق شریک در کل مال پخش شده است و قابل تجزیه نیست که شریکی بتواند قسمتی از مال را سهم خود بداند؛ بر عکس مال مشاع که حق هر شریک منتشر در کل مال است در مال مفروز حق شرکیان مشخصاً پیداست. به عنوان مثال هر گاه اتومبیلی مشاعاً مال دو نفر باشد هیچ یک از این دو نفر نمی تواند به این بهانه که در سهم خود تصرف می کند در قسمتی از اتومبیل تصرفاتی انجام دهد، بدون اینکه از شریک دیگر اذن گرفته باشد.
4)رویه قضایی ما نیز عموماً در تشخیص ملک مشاع از مفروز ملاک ها و معیارهای فوق را رعایت کرده است به عنوان مثال به قسمتی از یک رای از دادگاه شهرستان تهران مورخ 1338 در شعبه 27 توجه می کنیم: «نظر به اینکه مستفاد از ماده 571 قانون مدنی حق هریک از شرکا مال مشاع منتشر در تمام اجزاء آن است و بنابراین استدلال وکیل خوانده دائر بر اینکه (موکله فقط در سهم خود متصرف است و چون مانع از تصرف و دخالت خواهان در چهار دانگ و نیم دیگر نیست، مسئول پرداخت اجرت المثل نمی باشد) با کیفیت اشاعه سهام و حقوق مالکیت مالکین سهام مخالفت دارد و موجه به نظر نمی رسد.»[4]
5) بحث دیگری که بهتر است اینجا روشن شود این است که آیا تقسیم مال به مشاع و مفروز ویژه عین معین است یا مال کلی هم می تواند مشاع باشد پاسخ به این سوال مثبت است، ماده 350 ق. م می گوید: «مبیع ممکن است مفروز باشد یا مشاع یا مقدار معین بطور کلی از شیئی متساوی الاجزا و همچنین ممکن است کلی فی الذمه باشد». از آنجا که مبیع می تواند کلی یا معین باشد لذا تقسیم بندی مال به مشاع و مفروز ویژه عین معین نیست؛ علاوه بر این نظری که ثمن کلی ملک مشاع فروخته شده را همچنان مشاع می داند بر همین مبنا استوار است.[5]
[1] - از جمله این مواد می توان به مواد 571 یا 350 ق . م اشاره کرد
[2] - کاتوزیان، دکتر ناصر، دوره مقدماتی اموال و مالکیت، ص 35، ش 27
[3] - لنگرودی، دکتر محمد جعفر، تومینولوژی حقوق، ص 686
[4] - کاتوزیان، دکتر ناصر، دوره مقدماتی اموال و مالکیت، ص 36، ش 27
[5] - برای دیدن نظرها در این مورد، ر. ک کاتوزیان، دکتر ناصر، قانون مدنی در نظم حقوقی کنونی ذیل ماده 583