فرمت:word(قابل ویرایش)
تعداد صفحات:52
چکیده:
مرزها و فاصله ها جستجوی ذهنی ما را تشکیل می دهد. فاصله هایی که مرز بین گذشته، حال و آینده را می سازند و جایگاه ما را در عصر حاضر مشخص می کنند. در این جستجوها، مفاهیمی براساس مقایسه برای ما معنا پیدا می کنند که زندگی انسان ها را در زمان (گذشته، حال و آینده) به تاریخی تبدیل می کند که چرخه ای از تکرار انسان هایی است که می آیند و می روند. آنگاه خوبی، بدی و گنگ بودن معنا پیدا می کند. اما اینها، تکراری برای تمام موجودات بوده و هست و وجود آنها، جستجوی برای یافتن یک مفهوم است و آن خدا. به همین سبب در تابلوهای ارائه شده صفحه کاغذ را به چند پلان تقسیم شده که شامل زمین، خط افق و آسمان است. که خط افق همواره حائلی است برای دریا، شهر و انسان ها و نور و سایه، عناصری هستند برای کشف آنها و خاک این عنصر سرشتین انسان را به عنوان دادن رنگی به خیالم انتخاب شده است. از باب ارائه کار به ضرب آهنگی از زمزمه های درونی و تصاویری در قالب، جملات شعرگونه و نقاشی های گلی پرداختیم که در ادامه این رساله با عنوان سفری به خیال واره ارائه شده است. خیال واره ، دنیایی است که ، عبور امکان (ما، زمان، رویا) را در ذهن من جستجو می کند. به همین دلیل، با استفاده از گل که به گونه ای با وجود من عجین شده، بوم نقاشی خود را جولانگاهی برای به تصویر کشیدن خیال خود قرار می دهیم. خیال واره ، اندیشه ما را اسیر سروده هایش می کند: تنها واقعیت است که رویاست. هنگامی که اصحاب کهف از ترس تاریکی به خواب چند صدساله رفتند. زمان بیداری، تنها رویا بود که واقعیت داشت.
فهرست مطالب:
فرمت فایل : WORD (قابل ویرایش)
تعداد صفحات:50
پایان نامه جهت دریافت درجه کارشناسی
رشته نقاشی
فهرست مطالب:
شرح دست یابی به پروژه علمی 1
خیالواره 38
سفری به خیالواره 40
منابع و مآخذ 47
پیشگفتار
تاریخ هنر من، زمانی شکل میگیرد
که جسمم، بسان مجسمه هایی از درون خاک
زمانی که می گویند: بعد از قرنهاست، بیرون می آید
و هنر عصر انسانهای تکرار شود.
اما اکنون به زمانی متعلقم
که فرا راه تاریخ است.
و زمان، تاریخ انتظار من و توست.
مرزها و فاصله ها جستجوی ذهنی مرا تشکیل میدهد. فاصله هایی که مرز بین گذشته، حال و آینده را می سازند و جایگاه مرا در عصر حاضر مشخص می کنند. در این جستجوها، مفاهیمی براساس مقایسه برای من معنا پیدا می کنند که زندگی انسانها را در زمان (گذشته- حال و آینده) به تاریخی تبدیل میکند که چرخه ای از تکرار انسانهایی است که می آیند و می روند. آنگاه خوبی، بدی و گنگ بودن معنا پیدا میکند.
فاصله ها در ذهن من؛
فاصله خوبی و بدی، اندیشه
فاصله ما و انسانها، تاریخ و گذشته
فاصله بین انسانها، زبان، رنگ، نژاد
فاصلخ بین شب و روز، زمان
فاصله بین خشکی و دریا، ساحل
فاصله بین زمین و آسمان، خط افق
فاصله ما و آسمان، نور، ستاره و ابر
فاصله ما و زمین، خاک
فاصله جسم وروح من، آیینه
فاصله بین واقعیت و خیال، اتفاق
فاصله تولد و مرگ، زندگی
و فاصله من و خدا، هیچ چیز
اما اینها، تکراری برای تمام موجودات بوده و هست و وجود آنها، جستجوی برای یافتن یک مفهوم است و آن خدا. به همین سبب در تابلوهای ارائه شده صفحه کاغذ را به چند پلان تقسیم کردم که شامل زمین، خط افق و آسمان است. که خط افق همواره حائلی است برای دریا، شهر و انسانها و نور و سایه، عناصری هستند برای کشف آنها و خاک این عنصر سرشتین انسان را به عنوان دادن رنگی به خیالم انتخاب کردم.
از باب ارائه کار به ضرب آهنگی از زمزمه های درونی و تصاویری در قالب، جملات شعرگونه و نقاشی های گلی پرداختم که در ادامه این رساله با عنوان سفری به خیالواره ارائه خواهم کرد.
مرکب، گـِل دو ماده ای هستند که من برای رنگ گذاری نقاشی هایم آنها را انتخاب کردم. و اینکه چرا گـِل را انتخاب کردم به این دلیل است که «گل و خاک» در ادبیات ما جایگاه ویژه دارد. در گوشه و کنار فرهنگ مکتوب ما نشانه های بارزی یافت میشود که حاکی از اصالت این عنصر، و منزلت بالای آن است. مولانا در غزلیات شمس می سراید.
گویند اصل آدمی خاک است و خاکی میشود کی خاک گردد آن کسی کوخاک آن درگاهشد
در این جا خاک نماد معنی و مفهوم ویژه ای است. جنبه معنوی دارد. در این بیت با اینکه کلمه خاک چندین بار به کار گرفته شده است ولی بر سامعه آدمی ثقیل نمی افتد و به تعبیری توی ذوق نمی زند. مولانا ترکیب هنرمندانه ای ساخته است؛ ترکیبی لطیف و زیبا.
نکته ای در معارف اسلامی ما وجود دارد که شایسته توجّه و تامل بسیار است.
در قرآن کریم، هنگام بحث از آفرینش آدمی، سخن از گل می رود که خمیرمایه آفرینش انسان است.
ولَقَد خلقنا الانسان من صَلْصالٍ[۱]
و به یقین ما آفریدیم انسان را از گل خشک.[۲]
وَ اِذا قَالَ رَبُّک لِلْمَلئکَةِ إنیَّ خالِقُ بَشَراً من صَلْصَالٍ …
و یاد کن آن گاه را که پروردگارت فرشتگان را گفت: بی گمان من آفریننده بشری هستم از گل خشک … و به خاطر همین ظاهر بی ارج آن بود که از شیطان از امتثال امر الهی مبنی بر سجده بر آدمی سرپیچید:
قالَ لَمْ اَکُنْ لاَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلْقَهُ مِنْ صَلْصَالٍ.
گفت: ای ابلیس! ترا چه شد که با سجده کنندگان نباشی؟ گفت:
نباشم من که بشری را سجده کنم؛ که تو آفریدی او را از گل خشک.
هنردارای خصلتی ماورایی است. هنرمند تا پا را از روزمرگیها بیرون نگذارد هنرمند نیست. اسیرخاک، در واقع همان خاک است که هنوز شکل نگرفته و نسیم نفحه الهی براو نورزیده است. باید عشق و نیازی بزرگتر داشت تا چیزی جلوتر از خاک آفرید.[۳]
از آنجا که عشق، عاشق و معشوق همیشه مفهوم عشق و مستی عارفانه را القا میکند همانگونه که (نیکلسون درباره عرفان در نقاشی ایرانی می گفت: «در هر توصیف» موضوع چه مذکر باشد، چه مونث، و در تمام تصاویر باغها، گلها، رودخانه ها، پرندگان و غیره. او (شاعر عارف) «به حقیقت الهی» که در تمام حوادث آشکار شده رجوع میکند نه به خود این حوادث و نیکلسون می افزاید:
در این حقیقت یعنی «خداوند» … همان «معشوق» است که شاعر وصفش را میکند و تحت نامهای گوناگون به اوج می رساند.
با این تفسیر نقاش به کمک انقلابی در زیبای شناسی، هنرش را نه تنها «مشروع» می سازد بلکه موفق میشود آنرا به «گواهی» بروجود خداوند بدل سازد، نه از طریق محتوایی که ارائه میکند. بلکه از طریق جوهرش، از طریق «شکل» ارائه اش، با شکلها و رنگها که با انضباطی خاص به گرد هم آمده اند، که هنرمند با رد تمام راه حلهای سهل برای منحرف ساختن منهیات «احادیث» آنرا کشف کرده است.[۴]
با این فکر سعی کردم با استفاده از گل و مرکب دیده های خود را در صفحه کاغذ و پارچه و به واقعیت ذهنی خود نزدیک کنم. که در آن، تصاویر با خراش دادن بر صفحه و ایجاد بافت، اجرا میشوند.
به نظر من انسان، عاشقی است که از لحظه تولد تا مرگ با تصاویری که می بیند و مفاهیمی که درک می کند، زمزمه هایی دردرون احساس میکند که در همه انسانهای تاریخ ریشه دارد.
کسی را مخاطب قرار میدهد و او را جستجو میکند. شاید مثل دعای صحیفه سجادیه که هنگام گفتن ذکر دستها به حالت دعا بالا می رود و من در مورد نقاشی هم همین حس را دارم. زمزمه هایم تصاویری را نقاشی می کنند که این دو در کنار هم برای من مفهوم دارند.