بررسی رابطه کمالگرایی والدین با عزتنفس، جرأتورزی و خودکارآمدی فرزندان آنها در بین دانشآموزان دختر دبیرستانهای منطقه 7 آموزش و پرورش شهر تهران در سال تحصیلی86- 85
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه:128
پایان نامه جهت دریافت درجه کارشناسی ارشد رشته روانشناسی عمومی
فهرست مطالب :
فصل اول: کلیات پژوهش
مقدمه
بیان مسأله
اهمیت و ضرورت مسأله
اهداف پژوهش
فرضیههای پژوهش
متغیرهای پژوهش
تعاریف نظری و عملیاتی
فصل دوم: گستره نظری مسأله مورد بررسی و پژوهشهای مربوط به آن
کمالگرایی
نظریههای کمالگرایی
کمالگرایی از دیدگاه اسلام
انواع کمالگرایی
ابعاد کمالگرایی
ویژگی افراد کمالگرا
کمالگرایی والدین
عزتنفس
اهمیت عزتنفس
علل پیدایش عزتنفس
جرأتورزی
ویژگیهای شخصیتی جرأت ورزانه
خودکارآمدی
مؤلفههای خودکارآمدی
منابع خودکارآمدی
مروری بر پژوهشهای انجام شده
فصل سوم: روش پژوهش
طرح پژوهش
جامعه آماری
نمونه آماری
روش نمونهگیری
ابزارهای اندازهگیری
مقیاس کمالگرایی اهواز
پایایی مقیاس کمالگرایی اهواز
اعتبار مقیاس کمالگرایی اهواز
شیوه نمرهگذاری مقیاس کمالگرایی اهواز
آزمون عزتنفس کوپر اسمیت
اعتبار آزمون عزتنفس کوپر اسمیت
پایایی آزمون عزتنفس کوپر اسمیت
شیوه نمرهگذاری آزمون عزتنفس کوپر اسمیت
پرسشنامه جرأتورزی گمبریل وریچی
پایایی پرسشنامه جرأتورزی گمبریل وریچی
اعتبار پرسشنامه جرأتورزی گمبریل وریچی
شیوه نمرهگذاری پرسشنامه جرأتورزی گمبریل وریچی
مقیاس خودکارآمدی عمومی
پایایی مقیاس خودکارآمدی عمومی
اعتبار مقیاس خودکارآمدی عمومی
شیوه نمرهگذاری مقیاس خودکارآمدی عمومی
روند اجراء و جمعآوری اطلاعات
روشهای آماری در تحلیل دادهها
فصل چهارم: تجزیه و تحلیل دادههای آماری
دادههای توصیفی پژوهش
ارزیابی فرضیههای پژوهش
فصل پنجم: بحث و نتیجهگیری
خلاصه و نتیجهگیری
بحث و جمعبندی
محدودیتهای تحقیق
پیشنهادها
فهرست منابع فارسی
فهرست منابع انگلیسی
پیوستها
چکیده :
بیتردید کمال گرایی[1] یکی از ویژگیهای شخصیتی میباشد که میتواند هم سازنده، مفید و مثبت باشد و هم نوروتیک و کژ کنش. نیروی انگیزشی هر فرد به سوی رشد و خود شکوفایی است. همه افراد نیاز دارند که تواناییهای بالقوه خود را تا بالاترین اندازه ممکن شکوفا کنند و به رشدی فراتر از رشد کنونی خود دست یابند. گرایش طبیعی افراد حرکت از مسیر تحقق تواناییهای بالقوه خودش است، هرچند ممکن است در این راه با برخی موانع محیطی و اجتماعی رو به رو شوند. البته رسیدن به کمال و شکوفا ساختن استعدادها و تواناییهای نهفته و بالقوه فرد به خودی خود بسیار ارزشمند است و در این وادی کمالگرایی امری مثبت و پسندیده است ولی آنچه که به آن اشاره شده است جنبه افراطی یا منفی کمالگرایی است.
کلی اینک[2](1998) کمالگرایی را اعتقاد فرد به کامل بودن و احساس اضطراب و فشار روانی بالا و ترس از این که نتواند مطابق انتظارات خود زندگی کند، تعریف میکند.
طبق نظریت (1984) کمالگرایی یک پدیده ناتوان کننده شایع است و کمالگرایان به حالات عاطفی منفی مثل احساس گناه، احساس شکست، عزتنفس پایین و مسامحهکاری حساس هستند.
اغلب نظریهها بر این باورند که عزتنفس[3] ویژگی دیرپای شخصیت است و به برخی سطوح کلی و فرضی خود ارزیابی و حرمت نفس اشاره دارد. به بیان دیگر درکی است که فرد از خود دارد، ولی این درک باداوریهای ارزشی همراه است و در برگیرندهی میزانی از حرمت نفس و خویشتنپذیری میباشد (اسلامی نسب، 1373). برخی از محققین رابطه عزتنفس و خویشتن را ناشی از مقایسههای اجتماعی میدانند، بدین معنا که جنبههایی از خویشتن از راه مقایسه خود با اشخاص مهم دیگر برای شخص شکل میگیرد. به اعتقاد این پژوهشگران، خودآرمانی که رابطه نزدیکی با کمالگرایی دارد میتواند نتیجه مقایسه اجتماعی با افراد باشد. این مفهوم با کمالگرایی دیگر مدار در نظریه هیویت[4]و همکاران (1991) همپوشانی دارد. میسیلدین[5](1963) نیز مشاهده کرد که عزتنفس پایین و ناخشنودی از خود از عناصر کلیدی کمالگرایی هستند.
در چند دهه اخیر توجه زیادی به مبحث جرأتورزی[6]شده است که خود نشانگر اهمیت این جنبه تعامل اجتماعی است. به عقیده ریس و گراهام[7](1991) جرأتورزی یعنی توانایی ابراز خویشتن به گونه صریح، مستقیم و مناسب، ارج نهادن به احساس و فکر خود و شناخت نقاط قوت و ضعف خویشتن. در واقع جرأتورزی به معنی احترام گذاشتن به خود و دیگران است. یکی از صفاتی که فرد را مستعد و آماده فشار روانی میکند سطح پایین جرأتورزی است، یعنی فرد در اظهار باورهای شخصی، نگرشها و احساسات دچار مشکل است و نمیتواند در برابر چشمداشتهای بیش از حد دیگران واکنش نشان دهد. سطح پایین جرأتورزی اغلب با گرایش شدید کمالگرایانه همراه است، یعنی فرد هر چیزی را «درست و کامل» میخواهد، چنین شخصی میخواهد همه چیز را در کنترل داشته باشد و کارهایش مورد پسند همه قرار گیرد و همین موضوع میتواند به سطوح بالایی از ناکامی و فشار روانی بینجامد (هرمزینژاد، 1380)
خودکارآمدی[8]یک سازه محوری در نظریه شناختی- اجتماعی آلبرت بندورا[9] است. منظور از خودکارآمدی، باورهای شخص درباره قابلیتهایش برای سازماندهی و اجراء دورههای عمل مورد نیاز برای مدیریت و موقعیتهایی که در آینده پیش خواهد آمد، میباشد (بندورا، 1995). کمالگرایی به عنوان یک سازه شخصیتی با خودکارآمدی نیز همبستگی دارد. پژوهشها حاکی از این است که گرایش شدید کمالگرایانه با سطوح پایین خودکارآمدی در ارتباط است (هیویت و فلت[10]، 1991)
دگرگونیهای سریع و پیچیده جوامع انسانی به مرور زمان بر شیوههای فرزند پروری انسانها اثری اساسی بر جای گذاشته است و خانوادهها اکنون تلاش میکنند فرزند خود را از همان اوان کودکی برای بردن گوی سبقت از همسالانشان آماده کنند. این شیوه تربیتی سبب شده است که فرزندان زمانی خود را با ارزش بدانند که مورد تأیید والدین خود قرار بگیرند و چون تأیید والدین و دیگران نقش اساسی در ساختار شخصیتی افراد دارد میکوشند تلاش خود را دوچندان کنند تا به انتظارات آنان پاسخ مثبت دهند. گاهی اوقات همین حساسیت و توجه بیش از حد والدین و توقعات بیش از اندازه آنها میتواند بر برخی عوامل شخصیتی و روان شناختی فرزندانشان اثر بگذارد.
والدین کمالگرا نه تنها به تحقیر موفقیتهای خود میپردازند بلکه پذیرفتن و پاداش دادن به تلاشهای کودکان را نیز دشوار میپندارند. آنها به جای تأیید رفتار کودکانشان پیوسته آنها را به انجام کارهای بهتر وا میدارند و به آنها هشدار میدهند. این کودکان هیچگاه احساس خرسندی نمیکنند زیرا رفتار آنها به اندازه کافی خوب نیست تا نظر والدین را جلب کند بنابراین این کودکان مانند والدینشان موفقیتهای خود را کوچک میشمارند و احساس میکنند هیچ گاه چشم داشتهای والدینشان را برآورده نخواهند ساخت (میسیل دین، 1963).
بنابراین با توجه به آنچه که گفته شد در این پژوهش به بررسی رابطه کمالگرایی والدین با عزتنفس، جرأتورزی و خودکارآمدی فرزندانشان پرداخته شده است. فصول مختلف این گزارش، ضمن طرح گستره نظری و ارائه پژوهشهای قبلی، شکلگیری مسأله، فرضیهها و روشهای آزمون را مشخص کرده و نتایج حاصل از دادههای جمعآوری شده را توصیف و تجزیه و تحلیل میکند.
بیان مسأله:
خانوادهها نخستین کانونهای زندگی جمعی، جلوهگاههای عشق آفرینی و نهادهای تربیتی هستند. بنابراین تمدن انسانی، از دل «خانواده» به عنوان هستههای اولیه تعلیم و تربیت، سر برآورده است. انتقال سنتهای فرهنگی، ارزشیابی و نقد میراث فرهنگی و حتی گسترش فرهنگی، نخست به وسیله خانوادهها انجام پذیرفته است. به همین دلیل نهاد خانواده به عنوان کانون قدیمی، فرهنگساز و مبتنی بر نظرات انسانها از گذشتههای دور همواره مرکز ثقل تحولات اجتماعی و سرچشمه پیدایش تغییرات انسانی بوده است. این نقش با گذشت هزاران سال از عمر آن، نه تنها اهمیت خویش را از دست نداده است بلکه روز به روز بر آگاهی و شناخت بشری در کشف میزان و ابعاد اهمیت نهاد خانواده افزوده شده است.
خانه و خانواده آسایشگاهی است که کودک در آنجا همه افتخارات و موفقیتهایش را به نمایش میگذراد. در آنجا او به دنبال درمان و مرهمی برای دردها و شکست و زخمهای وارد بر خود میگردد تا دردهای خود را آرامش بخشد. به بیان دیگر خانه برای کودک جایگاهی است که او تجربههای اجتماعی روزانه خود را با شتاب به درون آن میآورد تا آن تجربه را ارزیابی کند، به خاطر آن ستایش و تحسین و تشویق میشود یا آن را به بوته فراموشی میسپارد و به عنوان یک تجربه از آن درس بیاموزد و در این وادی نقش والدین از اهمیت بسزایی برخوردار است (نوابینژاد، 1373).
هورنای[11](1934) اظهار میدارد، تاریخچه رشد بیمارانی که دچار گرایش شدید به کامل بودن هستند نشان میدهد که این بیماران والدینی داشتهاند کمالطلب، سختگیر و به ظاهر مقدس مآب که در منزل با قدرت مطلق حکمفرمایی میکردند و اغلب اوقات والدین میان فرزندان تبعیض قایل میشدهاند و رفتارشان با کودکان خود رفتاری غیر عادلانه بوده است. این رفتارهای غیرمنصفانه سبب نمودار شدن ستیزه و خشم در کودکان میشود. در نتیجه این شرایط نامساعد فرد در شخصیت خود مرکز ثقلی نخواهد داشت که به آن تکیه کند، بلکه این مرکز را در وجود دیگران به ویژه پدر و مادر جست و جو میکند. به عبارت دیگر فرد به این نتیجه میرسد که همیشه حق به جانب والدین میباشد، خود او همیشه در اشتباه است و از این پس معیار خوبی و بدی را باید در بیرون از وجود خود جست و جو کند.
دکتر پل هیویت (1991)، روان شناس و کارشناس در زمینه مسأله کمالگرایی بیان میکند که کمالگرایی والدین مسایل جدی را برای فرزندان به وجود میآورد. عزتنفس در آنها از بین میرود، حس عمیق شکست و خشم و عصبانیت و عدم ابراز وجود در آنها به وجود میآید.
شرین خلیل[12](1996)، روانشناس بالینی بیان میکند که والدینی که فراموش میکنند که از زحمات فرزندانشان تمجید کنند و فقط نتایج را از آنها بخواهند مهمترین عامل ایجاد کمالطلبی دریچهها میباشند. ایشان همچنین بیان میکنند که آن دسته از والدین کمالطلب که همواره به کلیشهها چسبیدهاند در القاء فکر کمالطلبی در کودکان تأثیر میگذارند، این والدین به ندرت میگویند «پسرم یا دخترم! »، «متأسفم یا معذرت میخواهم».
با توجه به آنچه که گفته شد مسأله مورد بررسی در این پژوهش عبارت از «بررسی رابطه کمالگرایی والدین با عزتنفس، جرأتورزی و خودکارآمدی فرزندان آنها در بین دانشآموزان دختر دبیرستانهای منطقه 7 آموزش و پرورش شهر تهران» میباشد. به عبارت دیگر در این پژوهش میخواهیم این مطلب را مورد بررسی قرار دهیم که آیا بین کمالگرایی والدین با عزتنفس، جرأتورزی و خودکارآمدی فرزندان رابطه وجود دارد؟ و بر آن هستیم که با بدست آوردن نتایج فهم درستی از این روابط حاصل نموده تا خانوادهها در تعاملات خود با فرزندان و برنامههای تربیتی خود اصلاحات مناسب را به عمل آورند.
اهمیت و ضرورت مسأله:
اکثر ما دوست داریم کارمان را عالی و بدون نقص و در حد تمام و کمال انجام دهیم و اگر مرتکب کوچکترین اشتباهی شویم دچار یأس و ناامیدی شده و کار را رها میکنیم و زبان به خود سرزنشگری و خود انتقادگری و ارزیابی منفی از خود میگشاییم. امروز موانع فراوانی در فرایندهای روانشناختی بهنجار افراد وجود دارد که هر کدام میتواند مشکلاتی را در روند پیشرفت آنها به وجود آورند. کمالگرایی را میتوان یکی از این موانع در نظر گرفت. کمالگرایی به عنوان یک مفهوم روانشناختی، در واقع یک سازه شخصیتی همواره در محاق فراموشی است.
با نظر اجمالی و از منظری روانشناختی، مشاهده میشود که متأسفانه در جامعه ما دو وجه مثبت و منفی کمالگرایی به گونهای در هم تنیده شده که تمایز آن دو دشوار است. ما در جامعهمان کمتر خانوادهای مییابیم که به دلیل اشتباه کوچکی که فرزندش مرتکب شده، زبان به انتقاد از وی نگشاید و یا با سپردن مسئولیت به او بدون توجه به توانمندیهایش انتظار دارند که وی از عهده آن مسئولیتها کاملاً برآید. اگر به درد دل خانوادهها درباره وضعیت تحصیلی فرزندانشان گوش دهیم بیشتر از این که فرزندانشان نتوانستهاند نمره بیست بگیرند شکایت میکنند.
گاهی اوقات همین حساسیت و توجه بیش از حد والدین نسبت به عملکرد تحصیلی یا توقعات بالای آنها میتواند بر برخی عوامل شخصیتی و روانشناختی فرزندان آنها ( از جمله عزتنفس، جرأتورزی و خودکارآمدی) اثر بگذارد.
در کشور ما آن چنان که شایسته است به کمالگرایی پرداخته نشده و شمار پژوهشها و بررسیهای انجام شده در این زمینه محدود است. از آنجایی که این ویژگی با تمام دشواریهایی که برای افراد به وجود میآورد در جامعه کنونی روز به روز در حال رشد و گسترش است و با توجه به اهمیت نقش والدین، محقق در این پژوهش به بررسی رابطه کمالگرایی والدین با عزتنفس، جرأتورزی و خودکارآمدی فرزندانشان پرداخته است که با حصول نتایج میتوان الگوهای مناسب تربیتی و روابط سالم با فرزندان را معرفی و پیشنهاد نمود.
اهداف پژوهش:
هدف کلی: هدف کلی پژوهش حاضر بررسی رابطه کمالگرایی والدین با عزتنفس، جرأتورزی و خودکارآمدی فرزندان میباشد.
اهداف جزئی: هدفهای جزئی پژوهش عبارتند از:
فرضیههای پژوهش:
3- بین کمالگرایی والدین و خودکارآمدی فرزندان رابطه وجود دارد
1-3) بین کمالگرایی پدران و خودکارآمدی فرزندان رابطه وجود دارد
2-3) بین کمالگرایی مادران و خودکارآمدی فرزندان رابطه وجود دارد
متغیرهای پژوهش:
در این تحقیق متغیرهای زیر به کار میروند:
متغیر پیش بین: متغیر مستقل (پیشبین) هر متغیری است که به منظور تعیین این مطلب که آیا در رفتار نفوذ میکند یا نه مورد پژوهش قرار میگیرد. در پژوهشهای تجربی، متغیر مستقل، متغیری است که به وسیله آزمایشگر و به منظور تعیین رابطه آن با پدیده مورد مشاهده، دستکاری، کنترل یا انتخاب میشود. در پژوهشهای غیرتجربی و همبستگی که امکان دستکاری آن وجود ندارد متغیر مستقل (پیشبین) متغیری است که فرض میشود قبلاً دستکاری شده است (هومن، 1380)
در این پژوهش کمالگرایی والدین متغیر پیشبین است.
متغیر ملاک: متغیر وابسته (ملاک) متغیری است که به منظور تعیین اثر متغیر مستقل مشاهده و اندازهگیری میشود. متغیر وابسته معمولاً جنبهای از رفتار است که به خوبی تعریف میشود و آزمایشگر آن را اندازه میگیرد. (هومن، 1380).
در این پژوهش (با توجه به این که پژوهش از نوع همبستگی میباشد)، عزتنفس، جرأت ورزی و خودکارآمدی دانشآموزان به عنوان متغیرهای ملاک هستند.
تعاریف نظری و تعاریف عملیاتی:
تعاریف نظری:
کمالگرایی: کمالگرایی عبارت است از گرایش فرد به داشتن مجموعهای از معیارهای بالای افراطی و اهداف بلندپروازانه و جاهطلبانه و تلاش افراطی برای رسیدن به این اهداف و معیارهای بسیار بالا برای عملکرد همراه با خود ارزشیابیهای انتقادی و افراطی و عدم اعتماد به نفس
عزتنفس: عزتنفس عبارت است از ارزشیابی مداومی که شخص نسبت به ارزشمندی خویشتن خود دارد. عزتنفس نوعی قضاوت شخصی نسبت به ارزشمندی وجودی میباشد.
جرأتورزی: جرأتورزی عبارت است از اظهار بیان مناسب و صحیح هیجانات و احساسها (به جزء اضطراب) نسبت به دیگری.
خودکارآمدی: خودکارآمدی عبارت است از باورهای شخص درباره قابلیتهایش برای سازماندهی و اجراء دورههای عمل مورد نیاز برای مدیریت موقعیتهایی که در آینده پیش خواهند آمد.
تعاریف عملیاتی:
کمالگرایی در این پژوهش میزان نمره یا کمیتی است که والدین دانشآموز با توجه به پاسخهایشان به مقیاس کمالگرایی ساخته شده توسط نجاریان، عطاریان و زرگر (1380) کسب میکنند.
عزتنفس: عزتنفس در این پژوهش میزان نمره یا کمیتی است که دانشآموزان در آزمون عزتنفس کوپر اسمیت به دست میآورند.
جرأتورزی: جرأتورزی در این پژوهش میزان نمره یا کمیتی است که دانشآموزان با توجه به پاسخهایشان به پرسشنامه جرأتورزی گمبریل وریچی (1975) بدست میآورند.
خودکارآمدی: خودکارآمدی در این پژوهش میزان نمره یا کمیتی است که دانشآموزان در آزمون خودکارآمدی عمومی (شرر و همکاران، 1982) بدست میآورند.
خلاصه:
هدف اصلی محقق در این پژوهش بررسی رابطه کمالگرایی والدین با عزتنفس، جرأتورزی و خودکارآمدی فرزندان آنها در بین دانشآموزان دختر دبیرستانهای منطقه 7 آموزش و پرورش شهر تهران در سال تحصیلی 86-85 میباشد.
محقق با توجه به خطوط پژوهشی موجود فرضیههای ذیل را مطرح نموده است:
و...
تعداد صفحات :147
فهرست
عنوان صفحه
مقدمه......................................................................................................... 1
ـ فصل اول
سیری در تاریخ؛ آرماگدونگراها کیستند و چه میگویند..................... 4
انحراف در مسیحیت و بازگشت به آموزههای یهود............................... 11
پیوریتنها و نفوذ یهودیت در امریکا....................................................... 18
شکلگیری جریان مسیحیت صهیونیستی در امریکا................................ 23
آرماگدون چیست؟................................................................................... 26
منابع فصل اول........................................................................................ 40
ـ فصل دوم
خاستگاههای قدرت یهودیان در امریکا.................................................. 44
خاستگاه اول: ویژگیهای جامعه یهود.................................................... 46
خاستگاه دوم: لابی یهودیان.................................................................... 52
خاستگاه سوم: حضور در قوای مقننه و مجریه امریکا.......................... 57
خاستگاه چهارم: رسانهها....................................................................... 62
تلویزیون و رادیوی امریکا و نفوذ یهودیان......................................................................... 63
مطبوعات امریکا و نفوذ یهودیان............................................................................................. 65
سینمای جهان و نفوذ یهودیان................................................................................................. 69
منابع فصل دوم....................................................................................... 84
ـ فصل سوم
تاثیر آرماگدونگرایی بر سیاست خارجی امریکا................................. 87
دلایل استراتژیک حمایت امریکا از اسرائیل ............................................ 90
بررسی تاریخی روابط آمریکا و اسرائیل................................................ 91
دوران جرج بوش پسر، 11 سپتامبر و رابطه با اسرائیل...................... 102
آینده روابط امریکا و اسرائیل............................................................... 109
خوب در مقابل شیطان.......................................................................... 114
جنگ عراق و ایده آرماگدون................................................................. 118
منابع فصل سوم.................................................................................... 122
ـ فصل چهارم
تاثر آموزههای دینی مسیحیان صهیونیست بر جریان نظریهپردازی در دانشگاهها 124
آراء فرانسیس فوکویاما........................................................................ 127
فوکویاما و تعبیر اسلام فاشیستی......................................................... 131
آراء ساموئل هانتینگتون........................................................................ 136
برخورد تمدنها و ساموئل هانتینگتون................................................. 141
منابع فصل چهارم................................................................................. 146
نتیجهگیری............................................................................................. 147
فصل اول: سیری در تاریخ؛
آرماگدون گراها کیستند و چه میگویند؟
برای ترسیم مسیر مطالعاتی موضوع تحقیق لازم است ابتدا از ریشه بحث که ایده «صهیونیسم» است آغاز کنیم.
«صهیونیسم» اندیشهای سیاسی است که معتقد است در کتاب عهد عتیق (تورات) به یهودیان وعده داده شده به ارض موعود که خداوند به ابراهیم و اخلافش وعده داده بازخواهند گشت. براساس این ایده در کتاب مقدس یهودیان محدوده این سرزمین از نیل تا فرات مشخص شده است. در متنی منسوب به ارمیای نبی آمده است «سرانجام روزی اسرائیلیهای پراکنده در جهان دوباره در این سرزمین جمع خواهند شد. آنها دوباره خواهند آمد و بر فراز ارتفاعات صهیون آواز خواهند خواند.» (1)
جنبش صهیونیستی در واقع حرکتی مستقل و متکی به خود نبود؛ بلکه همزمان با رشد رقابتهای استعماری و امپریالیستی در اروپا به وجود آمد. اندیشه صهیونیسم صهیونیستی، یعنی بازگشت به فلسطین و تأسیس حکومت اسرائیل، در اصل از سوی قدرتهای استعماری رقیب در اروپا مطرح شد و بعدها بورژوازی یهود نیز برای دستیابی به اهداف خود، با سرمایه داری اروپا همدست شد و حرکت صهیونیستی را بنا نهاد. واژه «صهیونیسم» نخستین بار از سوی «ناتان بیرن بام»، یک یهودی اتریشی، در مقالهای که در سال 1886 انتشار یافت، مطرح شد. او مفهوم این واژه را «استقرار دوباره ملت یهود در خاک فلسطین معنا کرده است. (2)
اندیشه تأسیس دولتی برای قوم یهود، سابقهای استعماری دارد و به زمان «ناپلئون بناپارت» باز میگردد. او در سال 1799 با صدور فرمانی از یهودیان خواست تا تحت لوای وی جمع شوند و در مقابل به آنها وعده داد تا سرزمین مقدسی را در اختیار آنان قرار دهد و عظمت و شکوه اورشلیم باستانی را زنده کند. (3)
در این زمینه اعضای مجمع بزرگ پاریس میگویند:
«بناپارت در اندیشه حضور و نجات سیاسی یهودیان در سرزمین مصر یا کرانههای رود اردن بوده است. ما در این مورد هیچ تردیدی نداریم، ... این مرد بزرگ، اندیشه استقرار دوباره یهودیان را در فلسطین در سر میپروراند و بازگرداندن یهودیان به فلسطین، جزئی از طرحهای وی را در قبال مصر ـ که وی هرگز از آن دست برنداشت ـ تشکیل میداده است.» (4)
اما تسلط ناپلئون بر منطقه، بیش از سه سال طول نکشید و با شکست فرانسه از انگلیس، نیروهای انگلیسی جایگزین نیروهای فرانسوی شدند. سیاست انگلیس این بود که با سیطره بی رقیب ناوگان خود بر آبهای منطقه و از راه حفظ امپراطوری عثمانی به عنوان سدی در برابر طمع کشورهای دیگر اروپا، منطقه را برای خود حفظ کند. در همین راستا انگلیس، نخستین کنسولگری غرب را در سال 1839م. در قدس بنا نهاد و بیشتر فعالیت آن را به حمایت از یهودیان مهاجر اختصاص داد. (5)
تعداد یهودیان مهاجر در فلسطین در ابتدا 9700 نفر بود که در شهرهای قدس و جلیل و صفدو طبریه ساکن بودند. هدف انگلیس این بود که یهودیان مهاجر بیشتری را به فلسطین بیاورد. این مقاصد در نامه «پالمرستون»[1]، نخست وزیر انگلیس به سفیر این کشور در استانبول آشکارا بیان شده است. در این نامه او پس از بر شمردن منافع سیاسی و مادی مهاجرت صهیونیستی به فلسطین به سلطان عثمانی میگوید: «بازگشت ملت یهود به فلسطین به دعوت سلطان عثمانی و با حمایت او، نقشههای شیطان محمد علی ]پادشاه مصر[ و جانشینانش را نقش بر آب خواهد کرد».(6) در اوت 1840، روزنامه «تایمز» چاپ لندن مقالهای با عنوان «سوریه، بازگرداندن یهودیان» انتشار داد که قسمتی از مقاله به شرح ذیل بود:
«پیشنهاد استقرار یهودیان در سرزمین آبا و اجدادی خود، تحت حمایت پنج قدرت بزرگ، اینک مسألهای ذهنی و خیالی نیست، بلکه از نظر سیاسی موضوعی درخور اعتنا است». (7)
با همة این تلاشها، «پالمرستون» موفق نشد نظر یهودیان را برای مهاجرت به فلسطین جلب کند. دوران پالمرستون (52ـ1837)، یکی از پر رونقترین ادوار رشد افکار و اندیشههای بازگشت یهودیان به فلسطین بود. (8) بعدها در زمان «دیزرائیلی»[2]، نخستوزیر وقت انگلیس، بین سالهای 1880ـ1868 این مسأله دوباره زنده شد. او برای بازگرداندن یهودیان به سرزمین باستانی فلسطین تلاش زیادی کرد و صهیونیستها او را بزرگترین نماینده جنبش خود میدانند. در دهه نود قرن نوزدهم «سرهنگ گلداسمیت»[3]، در انگلیس یک ارگان نظامی برای تأمین امنیت مستعمرههای یهودی در فلسطین ارائه داد. او که رهبر «عشاق صهیون» انگلیس و اروپای غربی بود اعتقاد داشت که مسأله یهود هرگز حل نخواهد شد، مگر در صورت تأسیس یک کشور یهودی در سرزمین فلسطین. (9)
با این همه از نظر تاریخی میتوان پیدایش صهیونیسم سیاسی را با انتشار کتاب «دولت یهودیان» اثر «تئودورهرتصل» اتریشی در 1896م. همزمان دانست. هرتصل میکوشید تا به رهبران اروپا بقبولاند که صهیونیسم در خدمت منافع آنها در خاورمیانه خواهد بود، هرتصل میگفت: «ما میتوانیم بخشی از دیوار دفاعی اروپا در برابر آسیا باشیم، ما پاسدار تمدن در برابر بربریت خواهیم بود.»(10)
هرتصل پس از آن با بریتانیا وارد گفتگو شد. زیرا معتقد بود که بریتانیا «نخستین کشوری است که نیاز به توسعه استعماری را دریافته است.» براساس گفته هرتصل «مرام صهیونیسم که مرامی استعماری است، قاعدتاً در انگلستان به سهولت و سرعت میتواند دریافت شود».(11)
در سال 1902م. هرتصل با «سیسیل رودز[4]» که چندی پس از آن سرزمین رودزیا را به استعمار خود در آورده بود، وارد گفتگو شد. هرتصل در نامهای به «رودز» نوشت، «از شما دعوت میکنم. که در ساختن تاریخ کمک کنید. این مسأله مربوط به آفریقا نیست؛ بلکه مربوط به بخشی از آسیای صغیر است. این امر به مردان انگلیسی ارتباطی ندارد، بلکه مربوط به یهودیان است.» (12)
شیوه صهیونیسم در زمان «هرتصل» و «وایزمن» دارای صفات ویژهای بود که برجستهترین آن «مرحلهای بودن» است. این صفت در سیاست گام به گام به سوی فلسطین نمایان است؛ یعنی اشغال آن از سوی نیروی نظامی با همکاری استعمار و تلاش در جهت سیطره اقتصادی بر مقدرات کشور و سپس مقابله با هرگونه اعتراض به وسیله نیروی مسلح.(13)
کنگره نخست صهیونیسم که در 29 اوت 1897م. در شهر «بابل» سوئیس تشکیل شد، هدف صهیونیسم را به قرار ذیل تعیین کرد:
«هدف صهیونیسم، ایجاد موطنی برای مردم یهود در فلسطین و تضمین آن از سوی قوانین بینالمللی است.» (14) کنگره صهیونیستها تحقق این هدف را در گرو اجرای تدابیر ذیل میداند:
1ـ گسترش مناسب مهاجرنشینهای یهودی در فلسطین، از سوی کشاورزان و کارگران صنعتی.
2ـ سازماندهی و ایجاد وحدت بین تمامی یهودیان از راه مؤسسات مناسب محلی و بینالمللی و براساس قوانین کشورهای گوناگون.
3ـ تقویت و پرورش احساسات و آگاهی یهودیان.
4ـ در صورت لزوم برداشتن گامهای مقدماتی در جهت کسب موافقت و رضایت حکومتها برای دستیابی به هدف صهیونیسم. (15)
مسلم است که تحقق این اهداف بلندپروازانه بدون فراهم بودن بستر مناسبی در جامعه استعماری امکانپذیر نبود. انحراف مسیحیت و ظهور گرایشهای یهودی در آن، این بستر را برای رشد صهیونیسم فراهم کرده بود. به طوری که این انحراف بعدها یعنی در اواخر قرن نوزدهم و به ویژه در قرن بیستم به شکلگیری طیف فکری با نفوذی در آمریکا و اروپا تبدیل شد که از آن تحت عنوان «مسیحیت صهیونیست» یا «صهیونیستهای مسیحی» یاد میشود.
با این توضیح در اینجا به نحوه شکلگیری این انحراف، رهبران آن و تفکر این گروه میپردازیم:
انحراف در مسیحیت و بازگشت به آموزه های یهود:
در اواخر قرون وسطی و حاکمیت بلامنازع کلیسای کاتولیک بر جوامع اروپایی، ایدهای نوین تحت تأثیر کتاب عهده عتیق (تورات) نضج گرفت و بسیاری از تفکرات حاکم بر جامعه را به چالش طلبید، این ایده مذهبی که به پروتستانیزم معروف شد بنیانگذار تفکری در جوامع اروپایی گردید که بعدها رنسانس و انقلاب سرمایهداری را در پی داشت. در مذهب جدید پروتستانیزم، اقتدار سیاسی از اقتدار الهی منفک شد و حق تعیین سرنوشت سیاسی و اجتماعی جامعه بر پایه آموزههای دینی منسوخ گردید. این ایده که بهشت زمینی را در برابر بهشت اخروی سرلوحه آموزههای خود معرفی میکرد از ادبیات و فلسفه یهودی تأثیر پذیرفته بود. به طوری که به این حرکت اصلاحی به عنوان «یهودیگری» نگاه میشد. «مارتین لوتر» مهمترین رهبر و پیشوای پروتستانیزم به شمار میرود که نقش مهمی در انحراف مسیحیت داشت. او به طور عمیق دین عبرانی را مورد مطالعه قرار داد و زبان عبری را آموخت، به طوریکه از جانب کلیسای کاتولیک به کفر متهم گردید. او در جایی میگوید: «آنهایی که میخواهند مرا کافر بنامند بهتر است که یک یهودی بنامند.» او بر ایده جدید خود به حدی اصرار میورزید که عنوان یکی از کتابهای خود را «مسیح یک یهودی زاده شد» نامید. این کشیش آلمانی، پیش از آنکه پا به سیسالگی بگذارد به همه آئینهای مربوط به سلسله مراتب کلیسا پشت پا زد و به این ترتیب زمینه را برای ایجاد تحول مذهب پروتستان، که بخش بزرگی از اروپا را فرا گرفت، آماده ساخت. او که در سال 1483 در آلمان به دنیا آمد، تحت حمایت حکمران ساکسونی نظرات خود را استوارتر علیه کلیسا بیان میکرد. لوترسه رساله نوشته و در آنها به دستگاه پاپ تاخت. به اعتقاد او هرکس حق دارد انجیل را با عقل سلیم خود تفسیر کند. یک قرن پیش از او، «جان هوس» بر سر اینگونه اعتقادات، جان خود را گذاشته بود. اما لوتر تکفیر پاپ را جدی نگرفت، بلکه او را دلیرتر گردانید. تا اینکه تکفیر نامه را پیش جمع سوزاند. در سال 1530 همه مردم آلمان به او گرویده بودند. لوتر خود «عهد عتیق» و «عهد جدید» را ترجمه کرد و آئیننامه جدیدی برای تشریفات مذهبی وضع نمود. (16)
از نقاط مشترک پروتستانیزم و یهودیت میتوان به این چند نکته اشاره کرد:
1ـ در عهد عتیق یک نمونه هم از ایمان به آخرت (آخرت گرایی) وجود ندارد. باور به جهنم و بهشت وجود ندارد. «هرچه هست» در همین دنیاست. بهشت در دنیا ـ و همواره با آمدن مسیح ـ بر پا خواهد گردید.
2ـ کلیسای کاتولیک براساس تفسیر آیه 35 از بخش ششم انجیل لوتا (ترجمه این آیه چنین است: اما شما، دشمنانتان را دوست بدارید و به ایشان خوبی کنید! قرض بدهید و نگران پس گرفتن نباشد، در این صورت پاداش آسمانی شما بزرگ خواهد بود، زیرا همچون فرزندان خدا رفتار کردهاید، چون خدا نیز نسبت به حق ناشناسان و بدکاران مهربان است) سود و ربا را «حرام» شمرده و آن را ممنوع کرده است. اما در عهده عتیق (تورات) سود و ربا ممنوع نیست، بلکه مورد تشویق هم قرار میگیرد. معماران پروتستانیزم نیز تحت تأثیر عهد عتیق ممنوعیت ربا و سود را لغو کردند. کالوین، یکی دیگر از رهبران پروتستانیزم در کتاب خود موسوم به «سود و ربا» این آیه را چنین تفسیر میکند: «در اینجا هیچ دلیلی در مذمت رباخواری و سود وجود ندارد.» (17)
پروتستان تمدنی را پایه ریزی کرد که رویکرد کاملاً دنیوی، پوزیتویستی و مادی داشت. پروتستانیزم این باور را که دنیا گذراست و بیارزش حذف کرد و به جای آن «پاینده بودن، ابدی بودن و بینهایت ارزشمند بودن دنیا» را ترویج داد.
«مارتین لوتر» به عنوان پیشوای بزرگ پروتستانیزم «یهود را قوم برگزیده خداوند نامید و در این باره گفت: یهودیان خویشاوندان خداوند ما (عیسی مسیح) هستند، برادران و پسرعموهای اویند، روی سخنم با کاتولیکهاست، اگر از اینکه مرا کافر بنامند خسته شدهاند، بهتر است مرا یهود بخوانند».(18)
«دانشنامه یهود» درباره این مسأله مینویسد: «لوتر ضمن طرح اینکه یهودیان جهت رسانیدن پیام خداوند به تمامی جهانیان انتخاب شدهاند، آنها را مورد ستایش قرار میدهد. او میگوید که یهودیان حامل برترین خونها در رگهای خود هستند. روح القدس به واسطه آنها کتاب مقدس را به اقصی نقاط دنیا برد. آنها فرزندان خدایند. ما در مقایسه با آنها بیگانهایم. همانطور که در داستان «زن کنعانی» آورده شده است ما همچون سگانی هستیم که از خرده نانهای بر زمین ریخته اربابان خود ارتزاق میکنیم.» (19)
«آبراهام ب الیزرهالوی»[5]، یکی از خاخامهای یهودی درباره لوتر گفته است: لوتر در پنهان یهودی بود و تلاش میکرد تا مسیحیان را آرام آرام به (سمت) یهودیت متمایل کند.» (20)
بنابراین از نظر بسیاری از محققان بدعتهای مارتین لوتر اقدامی در راستای بازگشت به یهود بوده است. دانشنامه یهودی درباره لوتر میگوید «یهودیان مارتین لوتر را به عنوان فردی دیدند که ضمن ایجاد انعطاف در مسیحیان برای رویگردانیدن از اندیشه های نادرست خویش، آنها را نجات داده و در راستای آمدن مسیح راه را پیراست.»(21)
روژه گارودی در بررسی اندیشههای لوتر یکی از انحرافات دین مسیحیت را «تسلیم محض در مقابل حاکمان» معرفی میکند. او میگوید «پاولس قدیس»[6] ایده را از یهودیت وارد مسیحیت کرد و توسط لوتر نهادینه شد. پاولس میگفت که ایستادگی ولو در مقابل حکام جورهم که باشد نادرست است. روژه گارودی معتقد است این سخنان پاولس عامل نهادینه شدن استعمار بوده است.
او میگوید که لوتر این سخنان را نهادینه کرد. لوترمیگفت تمامی قوانین از جانب خداوند صادر میشود وهرگونه مخالفت با هرگونه نظامی را هر قدر هم که انحرافی باشد عصیان و شورش علیه خداوند عنوان مینمود. (22)
البته باید گفت، لوتر بر عقاید خود در باب یهودیان باقی نماند و پس از آن از گردن نهادن یهودیان به آیین «مسیحیت جدید» ناامید شد، بار دیگر تسلیم درون مایههای تفکر سنتی مسیحیت درباره یهودیان شد و نظرش را در مورد آنان تغییر داد. لوتر در کتابی با عنوان «درباره یهود و دروغهایش» این تغییر دیدگاه خود را آشکار ساخت. با این وجود همان رویکرد اولیه لوتر شکاف بزرگی را به نفع یهود در مسیحیت ایجاد کرد که این شکاف تا کنون بر جای مانده است. این دو دیدگاه متضاد لوتر باعث شد دو جبهه کاملاً مخالف میان پیروان آنها در مسیحیت ایجاد شود.
«جان کالوین»[7] یکی دیگر از رهبران پروتستانیزم است که نقش مهمی در انحراف مسیحیت داشت.
اندیشههای پروتستان توسط جان کالوین در انگلیس گسترش یافت و شکل افراطی آن در بین پیوریتانهای انگلیسی که بعدها بسیاری از آنها به آمریکا رفتند توسعه پیدا کرد.
جان کالوین همچون لوتر در بسط اندیشههای اصلاح گری مذهبی به ویژه در اروپای غربی و شمال آمریکا نقش اساسی داشت. او در سال 1509 در فرانسه متولد شد و در سال 1536 در سن 27 سالگی معروفترین اثر خود «ساختار دین مسیحیت»[8] را به چاپ رساند. این کتاب عقاید اصلی پروتستان را خلاصه کرده و او را به شهرت رساند. او در شهر ژنو اقامت گزید و به یک رهبر با نفوذ سیاسی و مذهبی تبدیل شد. به طوری که ژنو برای مدتی «رم پروتستان» خوانده میشد. شمال آلمان و منطقه اسکاندیناوی غالباً پیرولوتر شدند و سوئیس و هلند کالوینیست شدند. «پروسیباتیربانها» در اسکاتلند پیروکالوین بودند. همچنین هوگونتها در فرانسه و پیوریتانها در انگلیس از او پیروی میکردند.(23)
نفوذ کالوینسیم در انگلیس در دهههای بعدی به شکلگیری گروه با نفوذی در جامعه انگلیس منجر شد که به «پیوریتنها» شهرت یافتند. در دایره المعارف یهود، پیوریتانیزم چنین معرفی شده است: «پیوریتانیزم که ساختار هنجارهای اخلاقی آن تماماً منطبق با تورات است، به عنوان یهودیگری انگلیسی نامیده میشود.» (24)
[1] Palmerston
[2] Disraeli
[3] Goldsmit
[4] Cecil Rolodes
[5] Abraham B. Elizer Ha-levi
[6] Paulus
[7] John coalvin
[8] Institutes of the christianity