کوشا فایل

کوشا فایل بانک فایل ایران ، دانلود فایل و پروژه

کوشا فایل

کوشا فایل بانک فایل ایران ، دانلود فایل و پروژه

دانلود تحقیق کامل درباره داستانی از کتاب داستان راستان

اختصاصی از کوشا فایل دانلود تحقیق کامل درباره داستانی از کتاب داستان راستان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 2

 

داستانی از کتاب داستان راستان

مردی که کمک خواست

مردی که کمک خواست...به گذشته پرمشقت خویش می‏اندیشید ، به یادش می‏افتاد که چه روزهای تلخ و پر مرارتی را پشت سر گذاشته ، روزهایی که حتی قادر نبود قوت روزانه‏ زن و کودکان معصومش را فراهم نماید . با خود فکر می‏کرد که چگونه یک‏ جمله کوتاه - فقط یک جمله - که در سه نوبت پرده گوشش را نواخت ، بهروحش نیرو داد و مسیر زندگانیش را عوض کرد ، و او و خانواده‏اش را از فقر و نکبتی که گرفتار آن بودند نجات داد . او یکی از صحابه رسول اکرم بود . فقر و تنگدستی براو چیره شده بود . دریک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده ، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود ، و وضع خود را برای رسول اکرم شرح دهد ، و از آن حضرت استمداد مالی کند . با همین نیت رفت ، ولی قبل از آنکه حاجت خود را بگوید این جمله اززبان رسول اکرم به گوشش خورد : " هرکس از ما کمکی بخواهد ما به اوکمک می‏کنیم ، ولی اگر کسی بی‏نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی درازنکند ، خداوند او را بی‏نیاز می‏کند " . آن روز چیزی نگفت ، و به خانه خویش برگشت . باز با هیولای مهیب فقر که همچنان بر خانه‏اش سایه افکنده‏ بود روبرو شد ، ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اکرم حاضر شد ، آن روز هم همان جمله را از رسول اکرم شنید : " هرکس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک می‏کنیم ، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد خداوند او را بی‏نیاز می‏کند " . این دفعه نیز بدون اینکه حاجت خود را بگوید ، به خانه خویش برگشت . و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و ناتوان می‏دید ، برای سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اکرم رفت ، باز هم لبهای رسول اکرم به حرکت آمد ، و با همان آهنگ - که به دل قوت و به روح اطمینانمی‏بخشید - همان جمله را تکرار کرد . این بار که آن جمله را شنید ، اطمینان بیشتری در قلب خود احساس کرد .حس کرد که کلید مشکل خویش را در همین جمله یافته است . وقتی که خارج‏ شد با قدمهای مطمئنتری راه می‏رفت . با خود فکر می‏کرد که دیگر هرگز به دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهم رفت . به خدا تکیه می‏کنم و از نیرو و استعدادی که در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده می‏کنم ، و از او می‏خواهم که مرا در کاری که پیش می‏گیرم موفق گرداند و مرا بی نیاز سازد .

با خودش فکر کرد که از من چه کاری ساخته است ؟ به نظرش رسید عجالتا این قدر از او ساخته هست که برود به صحرا و هیزمی جمع کند و بیاورد و بفروشد . رفت و تیشه‏ای عاریه کرد و به صحرا رفت ، هیزمی جمع کرد و فروخت . لذت حاصل دسترنج خویش را چشید . روزهای دیگر به اینکار ادامه داد ، تا تدریجا توانست از همین پول برای خود تیشه و حیوان و سایر لوازم کار را بخرد .

باز هم به کار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانی شد . روزی رسول اکرم به او رسید و تبسم کنان فرمود : " نگفتم ، هرکس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک می‏دهیم ، ولی اگر بی‏نیازی بورزد خداوند او را بی‏نیاز می‏کند " ( 1 )


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق کامل درباره داستانی از کتاب داستان راستان
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.