نقدی بر ویلفردو پارتو
شمیم شرافت
در این مقاله تلاش است تا با نگاهی انتقادی به نظریات پارتو جامعه شناس ایتالیایی پرداخته شود. تمرکز کار به نقد مبانی فکری و هستی شناسی پارتو، نظریه ی چرخش نخبگان و پیامدهای منفی این نظر و کاربردهای آن در دنیای واقعی است.
پارتو نزدیک به پایان زندگی اش نوشته بود:
"من که می خواستم تکمه ای ضروری را برای بررسی اقتصادی فراهم سازم و از نمونه ی علوم طبیعی الهام گرفته بودم، تصمیم گرفتم نوشتن رساله ام را آغاز کنم. با تاکید می گویم که تنها منظورم از نوشتن این رساله دستیابی به واقعیت تجربی از طریق کاربرد روش های علوم طبیعی در علوم اجتماعی بود، روش هایی که درستی شان را در فیزیک، شیمی، ستاره شناسی، زیست شناسی و رشته های دیگر علوم طبیعی اثبات کرده بودند."
پارتو در سر داشت که یک نظام جامعه شناسی بسازد که مختصات اصلی اش با نظام فیزیکی شیمیایی عامی که ویلارد گیبز در کتاب ترمودینامیک خود ساخته بود، قابل مقایسه باشند. (کوزر، لیوئیس، 1386، زندگی و اندیشه ی بزرگان جامعه شناسی: 511،512)
پارتو با استفاده از مبانی پوزیتیویستی و با اتکا به استقرا سعی در تحلیل نظام اجتماعی همچون نظام شیمیایی داشته است. این نوع نگاه منجر به برداشتی صرفا سطحی از جامعه ی انسانی شده. وی با بررسی نمونه هایی از گذشته تا زمان معاصر خود دست به نتیجه گیری کلی از تاریخ اجتماعی، اقتصادی جوامع زده است.
برای دانلود کل تحقیق از لینک زیر استفاده کنید.
بخشی از متن اصلی :
در تعریف واژه ی «ادبیات» و تبیین «ماهیت» و «رویکردهای معرفتی» آن، از قدیم ترین زمان ها تاکنون، مباحث گوناگونی از طرف صاحب نظران به عمل آمده است.
امروزه نیز با توجه به پیشرفت های علمی جدید و ورود آن به حوزه های علوم انسانی و تعاملات اجتماعی و معرفتی آن با ادبیات، بیش از پیش توجه علما و اندیشمندان علوم انسانی را به خود معطوف داشته است.
"سقراط، افلاطون و ارسطو نخستین کسانی هستند که به طور رسمی درباره ی شعر و ادبیات، نظرهای متقن و منتقدانه ای بیان کرده اند."(زرین کوب، ج1، 1361،ص 6).
"ظاهراً ارسطو هم اولین کسی بود که آثار قوه ی ذوق و عقل انسانی را، مانند آثار طبیعت، تابع قوانین و نوامیس کلی شمرد و شعر و ادبیات را در زمره ی فعالیت های ذهنی انسان و دارای وجود و ماهیت معرفتی به شمار آورد."(زرین کوب، ج2، 1361،ص829).
بررسی موضوع "وظیفه" و "کارکرد بیرونی ادبیات"، تاریخ طولانی دارد؛ دانشمندان و نظریه پردازان مختلفی با تأثیر از آراء ادبی افلاطون و به خصوص ارسطو، به طور عمده بیشتر بر جنبه های معرفتی ادبیات تأکید داشته اند. اما از دورهی رنساس به بعد، و با توجه به توسعه ی روز افزون پیشرفت های علمی و صنعتی در غرب، "نظریه پردازان ادبی اغلب از جنبههای معرفتی ادبیات دور شده و به برآیند لذّت و انفعال نفسانی ادبیات، تأکید بیشتری نموده و آن را از مظاهر و نمودهای عینی و ذاتی ادبیات برشمردند."(رِنِه ولک، مورگان فوستر؛1370، صص 45-44).
تنی چند از نظریه پردازان بر رویکردهای عملی (Practic) ادبیات و جنبه های انسانی و اجتماعی آن تأکید داشته و مفهوم غایی و ماهیت درونی ادبیات را در ساختار عملی و عینی آن تعریف کرده اند. (سارتر؛1363،ص 29).
برخی نیز صرفاً جنبه ی زیبایی «ادبیات» را ماهیت اصلی آن بر شمرده اند؛ و به گفتة اِمِرسون1 (1882-1803)، «زیبایی» خودش را توجیه می کند و در کنار هرگونه دفاعی که از شعر به وسیله ی ارسطو، درایدن، کالریچ و دیگران به عمل آمده، باید گفت که « نخستین وظیفه و عمدهی شعر، وفادار ماندن به ماهیت خودش است.» (رنه وِلِک و آستن وارن؛ 1373،ص31).
عده ای نیز مانند ماثیو آرنولد (1888-1822)، شاعر و منتقد، به بی طرفی اخلاقی ادبیات توجه داشتند. هدف آرنولد نیز نیل به «مجاهده ی بی طرفانه» و دست یابی به یک «محک عینی» در ارزیابی آثار ادبی بود. و در واقع نوعی تعادل و سازش بین مفهوم زیبایی (Beauty) و وظیفه ی اخلاقی (Duty) را تعلیم می داد.( زرین کوب؛ ج2، 1361،ص 503).
این فایل به همراه چکیده ، فهرست مطالب ، متن اصلی و منابع تحقیق با فرمت word در اختیار شما قرار میگیرد
تعداد صفحات : 31