در این درس نمره بیشتری بگیرید!
در بخشی از این تحقیق می خوانیم:
مقدمه
توجه به انسان کامل - انسانى که معیارى براى افراد انسانى باشد - سابقهاى بس دیرینه دارد. در سیر تاریخ، آدمى همیشه به دنبال انسان کامل بوده است و شاید در همین جستجو بوده که گاه موجودات ماوراء الطبیعى و رب النوعها و گاه قهرمانان افسانهاى و اساطیرى; و زمانى هم شخصیتهاى برجسته تاریخ را به عنوان انسان کامل مطرح کرده است. در هر یک از فرهنگها و مکاتب فکرى وفلسفى و آیینها و مذاهب، ردپایى از انسان کامل را مىیابیم. بودا، کنفوسیوس، زردشت، عیسى(ع) وحضرت محمد(ص)، افلاطون، ارسطو، متصوفه، عرفا و همچنین برخى از روانشناسان معاصر، سخن از انسان کامل یا مطلوب به میان آوردهاند (با نامهاى مختلف: آزاده، فیلسوف، انسان بزرگوار، شیخ و پیر، ابر انسان، خلیفهالله، انسان به فعلیت رسیده و...). شاید بتوان گفت ریشه گرایش به انسان کامل، میل به کمال در درون آدمى است و همچنین دورى از نقص و ضعف و حقارت است. بنا به قول آدلر، دورى از احساس کهترى، از نیازهاى اساسى آدمى است; و نیز مىتوان گفت: منشا آن در اندیشه «خداگونه بودن انسان» است که هم در تفکرات دینى و هم فلسفى وجود دارد.
اگر چه بررسى جامع موضوع «انسان کامل» که در حقیقت موضوعى میان رشتهاى است (حداقل مشترک میان فلسفه، روانشناسى و اخلاق)، نیازمند فراغ بال و جمع مساعى اندیشمندان عدیده است; اما در این جستار با نگاهى گذرا به پیشینه تاریخى این موضوع، تعریف وتحدید آن، بررسى تحلیلى و تطبیقى آن را از زاویهاى محدود (دیدگاه روانشناسى و اسلام) در دو بخش پىمىگیریم.
اهمیت مقام انسان از نظر هر متفکرى مربوط به جهان بینى و روانشناسى اوست. بدین معنا، فیلسوفى که مادى است و به انسان از دیدگاه امور مادى و روابط سیاسى و قوانین حاکم بر ماده مىنگرد، او را موجودى سلطهجو، وطالب هرج و مرج دانسته است; مثلا «هابز» مىگفت: «انسان براى انسان، گرگ است»; اما کسانى که انسان را از جنبه معنوى و ملکوتى مىنگریستهاند، او را به درجهاى والا مىدانستهاند که مانند «اسپینوزا» مىگفتهاند: «انسان براى انسان، خداست».
یکى از اصول عمده انسانشناسى را در نیمه قرن پنجم ق. م «پروتاگوراس» یونانى بیان کرد: «انسان معیار همه اشیاست» و سقراط، اصل «خودت را بشناس»، مقدمه تعالیم خود قرار داد. انسان، جهان و خدا، موضوعات عمده تفکر غربى را از آغاز تاریخ مکتوب آن تشکیل مىداده است. در قرون وسطى با الهام از اندیشه مسیحى، پایگاه انسان عبارت از این بود که «انسان یکى از مخلوقات خداست» و باید اندیشه و کردار او چنان سامان یابد که تفوق ارزشهاى دینى را منعکس نماید. دانش انسانشناسى گرچه به صورت مستقل نبوده، ولى در بخشى از «کلام» که در آن از سقوط و هبوط انسان بحث مىشد و امکان نجات او را به توفیق الهى و از طریق فدا شدن مسیح(ع) مطرح مىکرد، قرار داشت.
در دوره رنسانس، انسان خود را از قید و بندهاى تفکر یونانى و مسیحیت آزاد ساخت و مدعى شد که مىتواند به کامیابیهاى خود افتخار کند و به ستایش خود بپردازد. دو موضوع «شرافت» و «عظمت»، بویژه براى اومانیستها بسیار گرانقدر بود (در مقابل تفکر «وجدان گناهکار» در مسیحیت). اومانیسم یا انسان مدارى، محصول همین دوره رنسانس است. این نهضت که در سده چهاردهم در اروپا به وجود آمد، بیشتر حالت عصیان بر ضد رفتار و سلطه اولیاى دین قرون وسطایى داشت و انسان را واجد کمال اهمیت دانست. «میشل دو مونتنى» از پیشگامان اندیشه انسانشناسى در قرن شانزدهم سعى داشت ماهیت اصلى «شخص انسانى» را تعریف کند. انسانشناسى او به خود انسان باز مىگردد و تقدم را به حقیقتى مىدهد که در باطن اوست. وى کوشش کرد انسانیت را در میان کلیت اشیا جاى دهد: «هستى انسان به منزله دایرهاى است که محیط آن همه جا ومرکز آن هیچ جا نیست».
پاسکال، دکارت، اسپینوزا و مالبرانش، هر کدام تاملاتى فلسفى در انسانشناسى داشتند و این اندیشه را پیش بردند. «جان لاک» انگلیسى با مبانى واقع گرایانهتر چنین گفت: «انسان باید خود را به عنوان ساکن خردمند این جهان بشناسد»; یعنى انسان موضوع مطلقى نیست، بلکه شعور مجسمى استبا همه نابسندگیها ومحدودیتهاى واقعیت انسانى. در عصر روشنگرى (قرن هجدهم)، انسانشناسى شاخهاى از فلسفه شده بود که با علوم انسانى پیوند نزدیک داشت و مىکوشید معلومات عینى جدید گرد آمده درباره انسان را با ارزشهایى که شعور انسانى را تشکیل مىداد ارتباط دهد (انسان جانورى در میان جانوران و در عین حال یک موجود فرهنگى است). در سده نوزدهم با پیشرفتسریع و گسترده علوم اجتماعى، انسان در محاصره تخصصها قرار گرفت. جهانبینى و کلى نگرى انسان کاهش یافت و هر عالمى سنگ علم خود را به سینه مىزد و از دیگر علوم مربوط به انسان غافل بود.
این نکته نیز در قرون پس از رنسانس قابل توجه است که با شکستن تحریم «کالبدشناسى انسان» در قرن شانزدهم، به وسیله پزشک بلژیکى «آندراس وسالیوس»، قداست جسم انسان شکسته شد; ولى باز هم انسان را داراى روح و موجودى عقلانى مىدانستند (پاسکال و دکارت) و بر توازىگرایى روح و بدن پافشارى مىکردند. تا اینکه با کشف میمونهاى آدمنما (شمپانزه و اورانگوتان)، بتدریج مشابهتهاى آنها با انسان، از جهت تشریحى و زیستى فهرستشد و این تمایز و تفاوت نیز از میان رفت و انسان نیز موجودى در میان جانداران دیگر تلقى شد، با این تفاوت که در زنجیره هستى داراى سابقه تکامل بیشترى است و در نهایت، به عنوان حاصل این تکامل پذیرفته شد.
در طول قرن نوزدهم، چارچوب مادى و معنوى تمدن قدیم، تحتتاثیر انقلاب صنعتى و انقلابهاى سیاسى در هم شکست. ماکس استیرنر، کرکگور و نیچه، هر کدام یک نوع فردگرایى افراطى عرضه کردند. اگرچه مفهوم شخص نزد آنها تا حدى جهتگیرى منفى داشت، ولى مفهوم شخصگرایى در قرن بیستم (با الهام از همان فردگرایى قرن نوزدهم) مىکوشد تصورى مثبتباشد و اجزاى تشکیل دهنده انسان را به هم بپیوندد. «شخص» بیش از آنکه بکوشد یک منش استثنایى پیامبرانه نمایش دهد، عبارت از مجموعهاى از ارزشهاست که هر انسانى را مىسازد. همین امر یکى از تفاوتهاى مهم انسانشناسى شرق و غرب است. در کشورهاى شرقى، تاکید بر وجود فردى، غالبا نوعى خطا و گناه تلقى مىگردد و نجات یا آزادى را در انکار فردیت و محو کامل نفس در ذات نیستى مىتوان یافت. در مقابل، «گوته» آلمانى مىگفت: «کیفیتیک شخصیتبه تنهایى مىتواند سعادت آدمیان را تضمین کند». در انسانشناسى فلسفى، فرد انسانى موضوع ارزشها به شمار مىرود; ولى ساختارگرایى اشتراوس، اندیشه اصالت جمع افرادى چون مارکس، و روانپژوهى بیمارگونه فرویدى، همگى جریاناتى هستند که انسانشناسى فلسفى را تهدید کردند. در این علوم، انسان نه به عنوان فاعل، بلکه به عنوان منفعل و موضوع ترکیبات اندیشهها عرضه گردیده است; ولى در مقابل، انسانشناسى فلسفى، تاکید دارد که هر موجود انسانى -علىرغم همه تاثرات داخلى و خارجى- باید مسئولیت وجود خود را مسلم فرض کند. این علائق در پدیدارشناسى معاصر، که از «ادموند هوسرل» آلمانى و شاگردش «ماکس شلر» الهام گرفته است دیده مىشود. در نظر آنها، شعور شخصى عبارت از پیوستن به اصل و غایتحقیقت عینى است. اصالت وجود «کارل یاسپرس»، «بردیانف»، «مارتین هایدگر»، «گابریل مارسل»، «موریس مولو پونتنى» و «ژان پل سارتر»، براى شعور شخصى به عنوان منشا همه تعهدات عینى انسان، تقدم قائل مىشود.
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.
در این درس نمره بیشتری یگیرید!
در بخشی از این تحقیق می خوانیم:
آقایان، خانمها، بسیار خوشوقتم که فرصت گفتگوی علمی با برخی اساتید برجسته کانادا و آمریکا اینجا در دانشگاه تورنتو فراهم آمده است. از همه حضار محترم، از پروفسور جیمز رایمر، دکتر دیوید شنگ، خانم سوزان کنلهاریسون، خانم دکتر لیدیا نیوفلدهاردر، جان هوور وسایر اساتید محترم و دانشجویان عزیز، پیشاپیش تشکر میکنم. هر چه پنجرة فرهنگها و ادیان بر روی یکدیگر گشودهتر باشد بیشتر معلوم میشود که گمشدة حقیقی همه بشریت، یکی است و اگر این گفتگوها در سطح جهانی، فعالتر میبود امروز شاید بشریت مجبور نبود که بیش از زبان، از دستها و سلاحهایش استفاده کند. امیدوارم که گفتگوهای آکادمیک میان جهان اسلام و مسیحیت ادامه یابد و نقاط اشتراک و نیز نقاط تفاوت، واضح و مستدل شود، نقاط مشترک، ما را به یکدیگر نزدیکتر میکند و نقاط اختلاف نظر هم چیزی از دوستی ما کم نخواهد کرد بلکه راه تفکر و دغدغة جستجو را بیشتر باز خواهد کرد. در این دو جلسه خواهم کوشید چهار نکته را به بحث بگذارم. یکی ابهام در مفهوم مدرنیزم است. زیرا مشکل نخست، تعریف مدرنیزم است. نکته دیگر، وضعیت دوگانة ما در برابر مدرنیته است که پاسخ «آری و نه» به آن میدهیم نه پاسخ «آری یا نه».
در دو عنوان دیگر بحث، به اپیستمولوژی مدرنیته و نسبت انسان و خدا در مدرنیته خواهم پرداخت و امیدوارم در فرصت پاسخ به سوالاتاساتید و دانشجویان عزیز، اگر ابهامی در عرائض من بدلیل کمبود فرصت، باقی ماند برطرف شود و در هر حال آماده هستم تا نکات تازهای از شما دوستان بیاموزم. من بحث را با پرسشی تاریخی از ابهام مفهوم مدرنیزم آغاز میکنم؛
1 - گزارش تاریخی: ابهام در مدرنیزم و پست مدرنیزم
مدرنیته را از جهت ابهام و کشداربودن به آکاردئونی تشبیه کردهاند که بلند و کوتاه میشود و با آن موزیکهای متنوع میتوان نواخت. این کلمه برچسبی است که بر امور متعدد و گاه متناقض زده میشود. و اگر در غرب مسیحی، ابهامی را رفع میکند، در شرق اسلامی، ابهاماتی میآفریند.
براستی امر مدرن از غیرمدرن، با چه چیز، تفکیک میشود؟! آیا با زمان خاص و دقیق تاریخی؟! آیا با فیلسوف، متکلم یا هنرمند خاصی؟! آیا با سرزمین ویژهای؟! مدرنیته آیا در قرن 14 و 15 با رنسانس و بازتولید اومانیزم باستانی در ایتالیا آغاز شده و یک پدیده در عرصه ادبیات، هنر، مجسمهسازی و نقاشی است؟! آیا در قرن 16 و با رفرماسیون مذهبی و پروتستانیزم و جنبش نفی کلیسای کاتولیک روم در آلمان و انگلیس، در گرفته است؟! آیا در قرن 17 و اوایل قرن 18 با نظریات دکارت، کانت، هابز، لاک، گالیله و نیوتن، هویت یافته؟! یا اواخر قرن 18 و قرن 19 با انقلاب صنعتی و پیدایش کارخانهها و صنایع جدید و شهرنشینی و... در اروپا پدید آمده است؟! و یا با نظریههای سیاسی جمهوری خواهانه فرانسه و آمریکا؟! آیا رئالیسم گوستاوکوربه، سمبل نقاشی مدرنیستی است یا امپرسیونیسم کلودمونه یا اکسپرسیونیزم تجریدی پولاک؟! آیا ادبیات مدرنیستی، نوع روایت ویرجینیاولف و جیمزجویس است یا ارنست همینگوی؟! آیا موسیقی مدرن، صداهای غیرهموزن آرنولد شوئنبرگ است یا آثار استراوینسکی؟! آیا معماری مدرن، آثار لوکوربوزیه است یا والتر گروپیوس؟! آیا مدارا وتولرانس، مظهر مذهب مدرن است و در قرن 16 که قرن اصلاح مذهب است، آیا مدارا بیشتر شده است؟! و مذهب مدرن، کدامیک از مذاهب پدید آمده در قرن 16 اروپاست؟! و خروج از ولایت کلیسا با کدام مقصد اصلی و ایجابی صورت گرفت؟!
معرفتشناسی مدرن، معرفتشناسی استقرائی بیکنی(Induetion) است یا شناخت قیاسی (Deduction) دکارتی؟! آیا تجربهگرائی کلاسیک انگلیسی و نگاه خشک پوزیتیویستی به عالم و آدم، یا نگاه رمانتیک به انسان و جهان، کدامیک مدرن است؟! دستگاه شناخت لاک یا بار کلی؟! هیوم یا اسپینوزا؟! و یا روش انتقادی کانت؟! کدام اپیستمولوژی، مدرنتر است؟! آیا شکاکیت و نسبی گرایی جدید فرانسوی یا اصالت تجربه انگلیسی، یا ایدهآلیسم آلمانی یا پراگماتیزم آمریکایی کدام فرزند اصلی مدرنیزماند؟! مدرنیته، منادی امکان شناخت صد در صد است یا امتناع صد در صد شناخت؟!
در برجستهترین مکاتب اجتماعی جدید غرب، فاشیزم، استالینیزم و لیبرالیزم، کدام مدرن ترند؟! این هر سه، محصول مدرنیتهاند و اتفاقاً هر سه با شمائل امپریالیستی در قرن بیستم به سروقت جهان اسلام آمدهاند و ما هر سه را تجربه کردهایم. در فلسفه سیاسی، آیا تمرکز قدرت هابز، «دولت مدرن» است یا تکثر قدرت و تفکیک قوای منتسکیو؟! آیا قرارداد اجتماعی روسو یا لیبرالیزم جان لاک و یا سوسیالیزم مارکس، کدام مدرناند؟! یوتوپیا یا ضد یوتوپیا؟ ایدئولوژی یا نفی ایدئولوژی؟! دمکراسی یا توتالیتریزم؟ سرمایهداری بازار آزاد یا سرمایهداری دولتی؟! کاپیتالیزم یا سوسیالیزم؟! اصالت فرد یا جمع؟! برابری خواهی یا نفی عدالت توزیعی و دفاع از نظم خودجوش (گالاتاکسی)؟! ناسیونالیزم و مفهوم دولت - ملت یا انترناسیونالیزم و جهانی شدن؟! آیا اخلاق ستیزی و شخصی کردن ارزشها یا اخلاق سازی غیردینی؟! آیا اخلاق عملی کانت، مدرن است یا اخلاق پوزیتویستی کارناپ؟! آیا چون بنتام و میل، «خیراخلاقی» را به «لذت و سود» (فردی یا جمعی)، ارجاع دادن، تفسیر مدرن اخلاق است یا تحویل اخلاق به عاطفه و احساس یا شهود؟، اخلاق طبیعی، اخلاق تکاملی و تطورگرایی یا نیهیلزم اخلاقی؟ پذیرش کدامیک، جواز ورود به مدرنیته است؟!
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.
در این درس نمره بیشتری بگیرید!
در این تحقیق می خوانیم:
تردیدى نیست که نگرشها یا به تعبیرى جهانبینى رهبر فقید انقلاب؛ درآمد کامیابیهاى شخصى و اجتماعى و سیاسى وى تلقى میشود. بسا کسانى که چون بینش واقعبینانهاى درباره انسان و اسلام نداشته و به تعصب ورزیهاى جاهلانه خود اصرار ورزیده بودند، توفیق راهیابى به مقام رهبرى فکرى و سیاسى انقلاب را به دست نیاوردند. از کلام و رفتار و مواضع سیاسى پیش و پس از پیروزى انقلاب که امام خمینى آشکار ساختهاند، به روشنى میتوان خطوط معرفتى ایشان را در باب انسان شناسى و نیز در حوزه اسلام شناسى به چنگ آورد. دستپروردگان آن پیشوا را که مینگریم هر کدام بهرههایى درخور استعداد از این عرصه برگرفتهاند. البته جایگاه شهید بهشتى و شهید مطهرى در این میانه در خور تأمل است. به هر حال آنچه امام خمینى درباره انسان و اسلام اظهار داشته و یا در رفتار و سلوک و تربیت شاگردان خود نشان دادهاند، به دست میدهد که همین درستى و راستى نگرشهاى او بود، که بسترساز تحّول حوزوى و انقلاب و نوسازى اجتماعى در عصر حاضر شده است. در این مجال برآنیم که کوششى در ارایه جهانبینى و ایدئولوژى رهبرى داشته باشیم و تفاوتها و تمایزهاى فکرى و دینى را آشکار سازیم.
1- انسان شناسىِ امام خمینی
رهبر فقید انقلاب، پیش از آنکه بنیانگذار یک نظام سیاسى مبتنى بر ارزشهاى متعالى باشد، آموزگار اخلاق و عرفان بوده است؛ از این رو جست و جوى ما براى دریافت دیدگاه انسان شناسانهاش ممکن و برکت خیز است. در این جا میتوان از مکتب اخلاقى امام در مدرسه فیضیه (روزهاى پنج شنبه)، و نصایح
شفاهى و نامههاى معنوى و عرفانى به فرزندان دلبند و بزرگوارش، و همچنین کتاب گرانقدر چهل حدیث، و پارهاى از خطابههاى تفسیرى مانند تفسیر سوره حمد یاد کرد. گفتنى است که مراد ما از طرح دیدگاههاى امام، صرفاً مسایل نظرى و به عبارتى تئوریک و آکادمیک نیست. آنچه ما را وامیدارد تا به انسان شناسى رهبر فقید پى ببریم و توشه اندوزیم، همانا شناختهایى میباشد که در بوته عمل و سلوک، روشنى و زلال خود را نمایانده است. به عبارتى دیگر، میکوشیم تا از رهگذر طرح نگرش انسانشناسانه امام، راهى به جهان معنوى او بگشاییم و از پیروزیها و تأثیرگذاریهاى شخصیتیاش، رازگشایى کنیم. سخن استاد مطهرى در این رابطه، شاهد گویاست:
«آن ایام، تازه با حکمت الهى اسلامى آشنا شده بودم، آن را نزد استادى [امام خمینی] که برخلاف اکثریت قریب به اتفاقِ مدعیان و مدرسان این رشته، صرفاً داراى یک سلسله محفوظات نبود. بلکه الهیات اسلامى را واقعاً چشیده و عمیقترین اندیشههاى آن را دریافته بود و با شیرینترین بیان آنها را بازگو میکرد- میآموختم... خلاصه یک طرح اساسى در فکرم ریخته شده بود که زمینه حل مشکلاتم در یک جهان بینى گسترده بود... معارف توحیدى قرآن و نهجالبلاغه و پارهاى از احادیث و ادعیه پیامبر اکرم و اهل بیت اطهار را در یک اوج عالى احساس میکردم.»[33]
1-1- فطرتِ کمال گرایانه انسان
انسان از دیدگاه امام خمینی، موجودى کمال طلب است. باطنِ ناآرام او همواره طلب عاشقانه دارد. مردمان هرکدام به نوعى میکوشند تا به خواستههاى متنوع خویش دست یابند. عالم و عامی، فقیر و غنی، ضعیف و قوى در این وادی، سلوک میکنند. تفاوت سلوکها و شخصیتهاى افراد به خاطر وضع خاص مادى و معنوى است که در آن به سر میبرند. گریز از وضع موجود و امید به آرزوى وضع مطلوب، در هر صنف و جماعتى دیده میشود. استعدادها و سرمایهها و برخوردها و امتیازهاى عادلانه و غیر عادلانه، سبب اختلافهاى فردى و جمعى میشود. بنابراین، ناکامیها و کامیابیهاى آدمیان در عرصههاى گوناگون، حاکى از عوامل اختیارى و غیر اختیارى است که نظامهاى تربیتى و سیاسى تحمیل میکنند. امّا آنچه در وجود آن نمیتوان شکى به خود راه داد و عمومیت یا فطری
بودنش را انکار نمود، همانا عشق ورزیدن و کمال جستنِ انسانهاست. هابیل یا قابیل، نیکوکار یا تبهکار، دادگر یا ستمگر، هر یک به دنبال توسعه و فزونى و پیشرفت خود میباشند. آنگاه که سخن از انگیزهها یا نیتها به میان میاید، تقرّب به خداوند یا راندگى از پیشگاه حق مطرح میشود. به عبارتى دیگر، مطلوبها و معشوقهاى انسانها نشان میدهد که کدام فرد یا گروه، به تشخیص و تمیز حق از باطل نایل گشتهاند. در این جاست که فلسفه بعثتهاى ابراهیمى رخ نشان میدهد و نقش و تأثیر پیامبران را به دست میآوریم. آنان با اعلام توحید و نفى شرک و کفر، در حقیقت خواستهاند سلوک عاشقانه حق را متجلى سازند. معیارهاى عشق ورزیدن و کمال گرایى را براساس حقیقت و خیر و عدل آشکار سازند. انبیا هدایتگران نسلها به سوى عشق و طلب و کمالى بودهاند که با رستگارى دنیوى و اخروى آنان سازگار است. بدین سان، انسان موجودى متمایل به خوبیها و توانمندیها میباشد، تربیتها و توارثها و کنشها و منشهاست که او را به خطا یا صواب راه میبرد. پیش از آنکه انتخابها و پیامدها را به تصویر کشیم، گوش جان به سخن معلم اخلاق میسپاریم:
برای دانلود متن کامل تحقیق به لیک زیر مراجعه کنید.
در این درس نمره بشتری بگیرید!
در این تحقیق می خوانیم:
درباره انسان و کمالات انسانى او تفسیرهاى متفاوتى در مکتب هاى مختلف ارائه شده است که هر کدام از آنها به جنبه خاصى از ابعاد وجودى انسان مى پردازند, اما مکتب عرفان از مقام مکتبهاى قدیم و جدید در باب انسان کامل غنى تر است; به طورى که عارفان مسلمان از منظرى بسیار بالا و والا و در عین حال, جامع از کمالات انسانى بحث کرده اند.
ضرورت بحث انسان کامل در عرفان بدان جهت است که مسائل اصلى عرفان نظرى, شناخت توحید و در درجه بعد شناخت موحد است; یعنى بعد از شناخت توحید, بحث انسان کامل یکى از ضرورى ترین حقایق عرفانى, علمى, نظرى, اخلاقى, تربیتى و بلکه اعتقادى است. در بحث از مقامات و جایگاه انسان کامل د رنظام هستى, سؤال اصلى آن است که آیا این جایگاه و کرامتى که انسان کامل در نظام هستى از آن برخوردار است تکوینى است یا اینکه اراده و اختیار خود او نیز نقشى ایفا مى کند؟
از آنجا که افکار و اندیشه هاى احیاگر حضرت امام خمینى(ره) در تفسیر و شناخت معارف اسلامى و عرفانى, نقش مهمى دارد, این مقاله در صدد است که با استفاده از محوریت مباحث انسان کامل در اندیشه عرفانى امام خمینى, به تبیین و پاسخ این سؤال اصلى بپردازد.
جایگاه انسان کامل در نظام هستى
از مجموع تحقیقات و کاوش ها در متون عرفانى روشن مى شود که مباحث مربوط به انسان شناسى و مقام انسان از جمله محورهاى مهم مورد بحث عرفا است; به طورى که در آثار عرفانى مقام عرفاى اسلامى, مطالب بسیار بلند و ارزشمندى در باب انسانى که جامع جمیع اسما و صفات الهى و مظهر تام خداوند است, عنوان شده است که از جمله آنان مى توان به ابن عربى, حلاج, ترمذى, عطار نیشابورى, اشاره کرد اما اصطلاح عمیق و پرجاذبه (انسان کامل) اولین بار در قرن هفتم هجرى از سوى عارف نامدار این قرن یعنى محى الدین عربى, به کار برده شد و پیش از این عارف, اگرچه مباحث و مسائل مربوط به انسان کامل در عرفان اسلامى وجود داشت, اما از چنین لفظى استفاده نمى شد. (عارف عربى), انسان کامل را به عنوان فصّ(نگین) انگشتر هستى معرفى مى کند, در آنجا که مى گوید:
انسان کامل نگین انگشتر عالم آفرینش است که خداى تعالى او را خلیفه و جانشین خود در حفظ عالم قرار داده است و نظام آفرینش در پرتو وجود انسان کامل حفظ و نگهدارى مى شود .1
گرچه دیدگاه امام خمینى(ره) به عنوان عارفى سترگ در باب انسان کامل مبسوط بوده و در ادامه به آن اشاره خواهد شد, اما در این قسمت به منظور بیان اجمالى سیماى انسان کامل به این حد اکتفا مى شود که از منظر ایشان انسان کامل مانند آیینه اى است که دو چهره دارد: در یک چهره آن اسما و صفات الهى, تجلى مى کند و حق سبحانه خود را در آن آیینه شهود مى کند و در چهره دیگر آن, عالم هستى را با تمام اوصاف و کمالات وجودى نشان مى دهد:
انسان کامل همچنان که آیینه حق نماست و خداى سبحان ذات خود را در آن مشاهده مى کند, آیینه شهود تمام عالم هستى نیز مى باشد.2
قبل از ورود به بحث مقام انسان کامل و وجوه کرامت او در نظام هستى, یکى از مطالبى که ذکر آن در تبیین بحث ضرورى است, تفسیر هستى شناسانه عرفا از جهان آفرینش است. از دیدگاه عرفا, نظام هستى به دو بخش یا مرحله (قوس نزول) و (قوس صعود) قابل تقسیم است که قوس نزولى وجود, نتیجه تجلى یا ظهور هویت غیبه است. اساس سیر نزولى وجود (کنت کنزاً مخفیاً فاجبت ان اعرف) است که آن هویت غیبیه بر اساس این حب ّ به خود, در همه مراتب هستى, ظاهر و جلوه گر شده و سراسر هستى را آیینه و جلوه گاه خود ساخته است. حقیقت انسان کامل در قوس نزول به اعتبار جنبه روحانى وى, در هر مرتبه اى از مراتب وجود, مقامى دارد; چنان که به اعتبار کلیت و تجرد تنزلاتى کرده تا به مرتبه انسان شخصى در عالم فلک رسیده است. تبیینى از قوس نزولى وجود در ابیات زیر جلوه گر است:
احد در میم احمد گشته ظاهر
در این دور (اوّل) آمد عین آخر
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانى اندر این یک میم غرق است
پس از پایان یافتن قوس نزول و متحقق شدن عالم مادون, قوس صعودى وجود, بر اساس جذبه و جاذبه میان کل و جزء و اصل وضع آغاز مى شود. این صعود بر اساس سیر جلّى از نخستین درجات جهان ماده آغاز مى شود و از مسیر انسان کامل(به دلیل جا معیتش و شمول وجودى اش به عنوان کون جامع) به جهان تجرّد راه مى یابد و با طى ّ مدارج تجرّد به مقام اطلاقى و اصل خود باز مى گردد.
امام خمینى در تفسیرى بدیع و زیبا, قوس نزول را (لیلة القدر محمدى) و قوس صعود را (یوم القیامة احمدى) مى دانند:
مراتب نزول حقیقت وجود به اعتبار احتجاب شمس حقیقت در افق تعنیات (لیالى) است, و مراتب صعود به اعتبار خروج شمس حقیقت از آفاق تعیّنات (ایام) است و به اعتبارى قوس نزول (لیلة القدر محمدى) و قوس صعود (یوم القیامه احمدى) است.3
مقدمه دوم در تعیین جایگاه و ابعاد کرامت انسان کامل در نظام هستى, درباره انواع کرامت در نظام دینى است. با استفاده از متون دینى, دو نوع کرامت براى انسان تعریف شده است:
1. کرامت ذاتى: این کرامت به دلیل نعمت ها و قابلیت هاى خاصى است که به طور تکوینى از جانب خداوند به انسان اعطا مى شود; به طورى که اختیار انسان در کسب این مقام, نقشى ندارد; مقام که به واسطه آن انسان در جایگاهى برتر نسبت به سایر موجودات قرار مى گیرد.
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.
در این درس نمره بیشتری بگیرید!
در این تحقیق می خوانیم:
چکیده: انسان از نظر اسلام خلقتی ویژه دارد خداوند او را از روح خود در وجود او دمیده وگرامی داشته و اورا برمخلوقات خویش برتری داده وخلیفه خود در زمین قرار داده است واو بهره مند از علم به حقایق هستی ونامگذاری موجودات است به این جهت خداوند این موجودی را که بهره مند از روح خداست بر بسیاری از مخلوقات خویش برتری داده وجانشینی خود را در زمین به او اعطاء کرده است اوکه هم از نظر روحی وعقلی وهم از نظر جسمی موزون وشایسته آفریده شده ومسجود فرشتگان می باشد خداوند تمام موجودات وشب وروز وهستی را مسخر او ساخته وبه او قدرت اختیار وانتخاب داده است وباید در تصمیم گیریها وامور جامعه طرف مشورت قرار گیرد.
در این مکتب زمامدار اسلامی باید با قلبی آکنده از مهر نسبت به مردم باید به اعتبار انسان بودن ، آنها را همسطح خود پندارد . وبا اغماض از خطارهای آنها در گذرد وقبام به اصلاح آنان نماید وبا فراهم کردن مقدمات دادخواهی عادلانه از ظلم نسبت به همدیگر جلوگیری نموده و مانند پدری غیور بر عیوب ملت پرده کشد ودر مقابل بدکاران شیوه ای اصلاحگر داشته واسباب هرگونه انتقام ودشمنی را از ریشه قطع کند . در ن ظا م اسلامی نیکوکاران به تناسب رفتار وکردار خویش از پاداش حکومت اسلامی بهره مند هستند. عدالت اجتماعی در این نظام به منظور بهره مندی از حقوق ومزایای انسانی – اجتماعی به تناسب استعدادها اولویت ویژه ای داشته واز جمله مهمترین ملاکهای تشخیص نظام عادلانه اسلامی است .
با تأسی از تعالیم مکتبی فوق از چند اهرم استفاده شده است که مقررات قانون اساسی که تنظیم کننده روابط متقابل دولت ومردم وپایه واساس نظام اسلامی ایران است مطابق با خواست ورأی باشد از طرفی درجای جای این میثاق ملی به حقوق ونظر افراد وآحاد جامعه به عنوان مالکین واقعی نظام وتشکیلات آن توجه مضاعف معطوف داشته وروند تحول را در گرو مشارکت آنها قابل تحقق دانسته در این قانون حاکمیت مردم بر سرنوشتشان حقی خداداد تلقی در نتیجه عملکرد مسئولین باید تحت نظارت ملت وانتخاب آنها توسط مردم صورت گیرد.نمود چنین حاکمیتی جواز دخالت در تغییر ساختار اجتماع ، ایجاد نهادهای اجتماعی وتعیین مقررات حاکم بر روابط اجتماعی است که غیرقابل اسقاط تلقی شده است . وحکومت باید اعمال این حقوق را در مسیر سیر الی الله قراردهد .
بدیهی است که اوامر ونواهی مکاتب اجتماعی وباید ونبایدهای نظریات فلسفی در هر مورد از مسائل اجتماعی از جمله جایگاه وارزش انسان متأثر از نگرش آن مکاتب نسبت به موضوع مورد نظر است ، مکاتب دیدگاههای مختلفی در مورد ارزش انسان دارند بعضی از آنها دراین مورد دیدگاهی مادی دارند ولی در مکتب اسلام هم در احادیث وهم در قرآن به جهاتی که طرح خواهد شد انسان جایگاهی معنوی دارد. براین اساس هرچند فرد با ارتکاب جرم شایسته سرزنش ومجازات است ولی به اعتبارانسان بودن سزاوار هرگونه برخورد ویا اقدام خلاف کرامت نیست ، بلکه او صرفاً سزاوار تحمل مجازتی است که شارع وقانونگذار برای او منظور کرده است حتی در مقابل ارتکاب جرم در مقام تعقیب و مجازات مرتکب نباید به نحوی اقدام شود که با عث هتک حیثیت او گردیده ونافی کرامت او باشد .
به اعتبار همین کرامت وارزش وجایگاه ویژه ما در این نوشته برآنیم که با بیان آیاتی از قرآن ذکر نمونه هایی از تاریخ معصومین ودرج اصولی از قانون اساسی ونیز باگذری به تاریخ انقلاب وچگونگی شکل گیری نظام اسلامی با ذکرشواهد ، مبرهن سازیم که مسئولین نظام به فرد خواست امت اسلامی ولزوم رعایت احترام واکرام آنها توجه خاصی دارند .
جهات ومبانی تکریم انسان در اسلام
در مکتب اسلام باتوجه به اینکه طبق منابع مختلف فقهی به انسان بادید احترام نگریسته شده است ؛ دربین منابع فقهی چون قرآن کریم محکمترین ادله وقطعی الصدور است لذا بدواً از این کلام الهی آیات ومستنداتی که متضمن بیان این کرامت ومبانی آن است ذکر می شود . سپس از سنت رسول اکرم وائمه معصومین علیهم السلام ، شواهدی را در این خصوص خواهیم آورد .
الف : قرآن
با دقت در آیات قرآن کریم ، در می یابیم که در این کلام الهی در باب ارزش والا وکرامت انسان به صراحت اشاره دارد . در آیه 70 سوره بنی اسرائیل آمده است : إ لقد کرمنا بنی آدم وحملنا هم فی البر والبحر ورزقناهم من الطیبات وفضلناهم علی کثیرا ممن خلقناتفضیلا » آری خداوند فرزندان آدم را گرامی داشته وآنها را بر مرکب بر وبحر سوار کرده وبر بسیاری از مخلوقات خود برتری وفضیلت بخشیده است . این کرامت انسان وتوجه خاص خداوند نسبت به او آن سان که در قرآن قید شده است مبانی گوناگونی دارد که به آن اشاره می شود :
1 – مقام خلیفه الهی انسان
یکی از مبانی کرامت انسان که در قرآن به آن اشاره شده است مقام خلیفه اللهی اوست . خلیفه از خلف گرفته شده یعنی کسی که جای دیگری بنشیند وقائم مقام او باشد وکار او را سامان بخشد ؛ « تاء » مذکور در آخر کلمه برای مبالغه است . خداوند در آیه ی 30 سوره بقره در این مورد می فرماید :
« واذ قال ربک للملائکته انی جاعل فی الارض خلیفه قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها ویسفک الدماء ونحن نسبح بحمدک ونقدس لک قال انی اعلم مالا تعلمون »
وچون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمین جانشینی خواهم گماشت ، ( فرشتگان ) گفتند آیا کسی را می گماری که در آن فساد انگیزد وخون ها بریزد وحال آنکه ما با ستایش تو ( تو را ) تنزیه می کنیم وبه تقدیست می پردازیم ؟ فرمود : من چیزی می دانم که شما نمی دانید .
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.