لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 14
تولد مولانا
مولانا جلال الدین در سال 604هـ. در بلخ به دنیا آمد. مقدمات علوم را ابتدا نزد پدر فرا گرفت وسپس پدر تعلیم فرزند را به سید برهان الدین محقق که از مریدان وی بود ودرفضل وکمال شهرت داشت، واگذار کرد. مولانا بیشتر علوم وفنون را ازوی آموخت. چنانکه گفتیم در هجده یا نوزده سالگی به همراه پدر به قونیه آمد. یک سال پس از فوت پدر در سال 629هـ. که 25 سال داشت برای تکمیل تحصیلات خود به شام رفت. در آن روزگار دمشق و حلب از مراکز عمده علمی شمرده می شدند. ابن جبیر که در سال 587هـ. سفری به دمشق داشته می نویسد که در دمشق بیست دارالعلوم بزرگ دایر بود.الملک الظاهر پسر سلطان صلاح الدین از عطایای قاضی ابوالمحاسن در سال 561هـ چند مدرسه در حلب تاسیس کرد و از آن تاریخ حلب نیز چون دمشق شهری علمی شد.
مولانا ابتدا به حلب رفت و در دارالاقامه (شبانه روزی) مدرسه حلاویه منزل کرد.
کسب فیض از سید برهان الدین
چون پدر مولانا وفات یافت، سید برهان الدین در ترمذ بود. خبر رحلت بهاء الدین را شنید، به راه افتاد و به قونیه آمد. مولانا در آن هنگام در لارنده بود. برهان الدین نامه یی به مولانا نوشت وآمدن خود را به وی خبر داد. مولانا به قونیه آمد. مراد ومرید همدیگر را در قونیه زیارت کدرند و در آغوش کشیدند ودیرزمانی بیخود شدند. چون به خود آمدند سید خواست که مولانا را بیازماید. او را همه علوم کامل یافت و فرمود که حال علم باطن مانده است که امانت پدر شما پیش من است. من آن را باید به شما بسپارم. نه سال سلوک در طریقت را به وی تعلیم داد. به گفته بعضی مولانادست ارادت به سید داد. مطالبی که نوشتیم همه در مناقب العارفین آمده است. مولانا در مثنوی از سید چنان نام برده است که مریدی پاکدل از مرشد ومراد خود نام می برد. اما هنوز بقایای علوم ظاهر در وجود مولانا ظاهر داشت، چنانکه علوم دینی تدریس می کرد، وعظ می گفت و فتوی می داد. از سماع و موسیقی جدا پرهیز می کرد. در حقیقت دوره دوم زندگی مولانا پس از دیدار با شمس تبریزی آغاز می شود وما این بحث ار به تفصیل بیان خواهیم کرد.
آغاز شاعری مولانا
هر چند که نویسندگان تذکره ها صراحت ندارند، ولی از قراین بر می آید که پیش با شمس الدین، ذوق و قریحه شاعرانه در وجود مولانا پنهان بود، چنانکه آتش در درون سنگ پنهان است. گویی دوری شمس ،جرقه یی بود که سبب شد غزلهای خروشان چون شراره زبانه کشد و چنانکه خواهیم گفت مثنوی از همان روز آغاز شد.
در همان زمان بایجو سردار هلاکو به قونیه حمله کردسپاهیان شهر را محاصره کردند. مردم شهر پیش مولانا آمدند و فریاد برآوردند و داد خواستند. مولانا از دروازه شهر بیرون آمد و بر سر تپه یی که چادر بایجو را در دامنه آن تپه زده بودند، به نماز ایستاد. سپاهیان خواستند که مولانا را تیرباران کنند اما دستهایشان بسته شد ونتوانستند کمانها را بکشند. بر اسبان سوار شدند و به بالای تپه تاختند اما هیچ اسبی قدمی پیش ننهاد.
مولانا که از دوری شمس آرام و قرار نداشت، روزی با شور وحالی عجیب از مقابل دکان صلاح الدین زرکوب گذر می کرد. صلاح الدین در دکان خود به زرکوبی مشغول بود. از صدای چکش زرکوبی ، مولانا ناگهان جستی زد و به سماع پرداخت. صلاح الدین چون دید که سماع مولانا به ضربه چکش است از کوبیدن نایستاد و از تلف شدن زر نیدیشید. بعد از زمانی خداوندگار شیخ صلاح الدین را از دکان برگرفت وبیرون آمد. او نیز مدتی با مولانا سماع کرد. از وقت ظهر تا نزدیک نماز مغرب سماع کردند.مولانا این غزل را آغاز فرمود:
یکی گنجی پدید آمد در آن دکان زرکوبی
زهی صورت زهی معنی زهی خوبی زهی خوبی
صلاح الدین کار و بار و دکان را رها کرد و درحلقه بیکاران نگین کار شد و از آن عنایت مشهورجان گشت. او ابتدا مرید سید برهان الدین محقق بود، از این رو هم مرشد مولانا و هم مرید مرید پدر او بود.
فرزندان مولانا
مولانا دو پسر داشت: علاءالدین محمد و بهاءالدین سلطان ولد، علاءالدین بدان سبب شهره است که در شهادت شمس تبریز دخالت داشته است. اما سلطان ولد که فرزند بزرگ مولانا خلف صدق بوده است اگر چه در برابر شهرت عالمگیر مولانا نام او فروغی نیافته است ولی در علوم ظاهر و باطن یگانه عصر بود. بعد از وفات مولانا مریدان خواستند که وی به جای پدر نشیند و مریدان را ارشاد کند، ولی پاک نهادی او این کار را پسندیده ندانست و به حسام الدین گفت چون در زمان پدرم خلافت از آن شما بوده حالا هم شما بر این مسند بنشینید. حسام الدین در سال 684هـفوت کرد و بعد از او سلطان ولد به اتفاق آرای مریدان بر مسند خلافت و ارشاد نشست.
سلسله باطنی
سلسله مولانا هنوز موجود است. ابن بطوطه در سفرنامه خود می نویسد که فرقه او را جلالیه می گویند. چون مولانا جلال الدین لقب داشت. پیروان او بدین نام خوانده شدهاند لیکن امروز در آناطولی ،شام، مصر و استانبول آنان را مولویه می نامند. من در سفر به ترکیه جلسات این فرقه را دیده ام.آنان کلاه نمدی بدون ترک بر سر می گذارند. مشایخ والامقام این طریقت کلاه دستاری می بندند وبه جای خرقه یا عبا فرجی می پوشند. در ذکر و مراقبه رسمشان این است که حلقه وار دور هم می نیشینند. از میان آنان یک نفر قیام می کند، دستی روی سینه می گذارند و دست دیگر را می گشاید و به سماع می پردازد. در سماع به جلو یا عقب نمی رود، در نقطه یی می ایستد و چرخ می زند. در سماع دف و نی می زنند ، من سماع را ندیده ام. چون همیشه مولانا حالت وجد و سکری غلبه داشت وچنانکه بعدا اشاره خواهم کرد، مولانا اکثر در حال شور ومستی چرخ می زند و مریدان هم این شیوه را به تقلید برگزیده اند و در حالی که حال اختیاری نیست و تقلید در آن بی معنی است.
معاصران ویاران مولانا
امروز بیش از پانزده قرن از تاریخ اسلام می گذرد. اگر چه اسلام در این مدت بارها صدمات بزرگ و طاقت فرسایی بر خود دیده است، لیکن در سده هفتم ضربه بسیار وحشتناکی به خود دید که اگر به هر مذهب و ملت دیگری رسیده بود، مطمئنا شیرازه اش می گسست ونابودش می کرد. آن سیل بنیان کن تاتار بود که آن روزگار حمله کردند و ناگهان سراسر بلاد اسلامی را گرفتند. هزاران شهر را کاملا ویران وبا خاک یکسان کردند و حداقل نه میلیون انسان از بین رفتند. بغداد که تاج تارک اسلام بود چنان ویران شد که هنوز نتوانسته قامت راست کند. شیل تاتار در سال 615هـ سرازیر شد و تا پایان سده هفتم ادامه یافت. اگر چه این یورش خانمان برانداز بود، ولی بارگاه علمی اسلام به رونق پیشین خود باقی ماند وخللی در آن پیدا نشد. چنانکه خواجه نصیر طوسی، سعدی،فریدالدین عطار، عراقی، شهاب الدین سهروردی، محیی الدین بن عربی، صدرالدین قونوی، یاقوت حموی ، شاذلی، ابن اثیر مورخ، ابن فارض، عبدالطیف بغدادی، نجم الدین رازی، سکاکی، سیف الدین آمدی، شمس الائمه کردی، ابن صلاح محدث، ابن نجار مورخ بغداد، ضیاء الدین بیطار، ابن حاجب، ابن القفطی، مولف تاریخ الحکما، خونجی منطقی، شاه بوعلی قلندر و دیگران در همین عصر پرآشوب می زیستند. سلطنت ها و حکومت ها از میان رفتند. اما علوم وفنون گسترش پیدا می کرد. در همین زمان خواجه نصیر طوسی ریاضی را از نو سامان بخشید.
اخلاق و عادات
تذکره نویسان، عادات و اخلاق مولانا را درعنوانی جداگانه و به ترتیب ننوشته اند از این رو ما هم اقوال و حکایاتی را که در این باب به سدت آورده ایم بدون ترتیب از نظر خوانندگان می گذرانیم. قبل از ان که این مرد بزرگ به دایره تصوف در آید زندگی عالمانه و با شکوهی داشت. چون سوار می شد جمعی از علما و طلاب وحتی امرا در رکابش بودند. مولانا در مناظره ومجادله که طریقه عام اهل علم بود، گامها جلوتر از دیگران بود. با دربار امرا و پادشاهان هم ارتباط داشت. لیکن بعد از ورود به سلوک شیوه خود را
تحقیق درباره مولانا