کوشا فایل

کوشا فایل بانک فایل ایران ، دانلود فایل و پروژه

کوشا فایل

کوشا فایل بانک فایل ایران ، دانلود فایل و پروژه

تحقیق درباره مولانا

اختصاصی از کوشا فایل تحقیق درباره مولانا دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 14

 

تولد مولانا

مولانا جلال الدین در سال 604هـ. در بلخ به دنیا آمد. مقدمات علوم را ابتدا نزد پدر فرا گرفت وسپس پدر تعلیم فرزند را به سید برهان الدین محقق که از مریدان وی بود ودرفضل وکمال شهرت داشت، واگذار کرد. مولانا بیشتر علوم وفنون را ازوی آموخت. چنانکه گفتیم در هجده یا نوزده سالگی به همراه پدر به قونیه آمد. یک سال پس از فوت پدر در سال 629هـ. که 25 سال داشت برای تکمیل تحصیلات خود به شام رفت. در آن روزگار دمشق و حلب از مراکز عمده علمی شمرده می شدند. ابن جبیر که در سال 587هـ. سفری به دمشق داشته می نویسد که در دمشق بیست دارالعلوم بزرگ دایر بود.الملک الظاهر پسر سلطان صلاح الدین از عطایای قاضی ابوالمحاسن در سال 561هـ چند مدرسه در حلب تاسیس کرد و از آن تاریخ حلب نیز چون دمشق شهری علمی شد.

مولانا ابتدا به حلب رفت و در دارالاقامه (شبانه روزی) مدرسه حلاویه منزل کرد.

کسب فیض از سید برهان الدین

چون پدر مولانا وفات یافت، سید برهان الدین در ترمذ بود. خبر رحلت بهاء الدین را شنید، به راه افتاد و به قونیه آمد. مولانا در آن هنگام در لارنده بود. برهان الدین نامه یی به مولانا نوشت وآمدن خود را به وی خبر داد. مولانا به قونیه آمد. مراد ومرید همدیگر را در قونیه زیارت کدرند و در آغوش کشیدند ودیرزمانی بیخود شدند. چون به خود آمدند سید خواست که مولانا را بیازماید. او را همه علوم کامل یافت و فرمود که حال علم باطن مانده است که امانت پدر شما پیش من است. من آن را باید به شما بسپارم. نه سال سلوک در طریقت را به وی تعلیم داد. به گفته بعضی مولانادست ارادت به سید داد. مطالبی که نوشتیم همه در مناقب العارفین آمده است. مولانا در مثنوی از سید چنان نام برده است که مریدی پاکدل از مرشد ومراد خود نام می برد. اما هنوز بقایای علوم ظاهر در وجود مولانا ظاهر داشت، چنانکه علوم دینی تدریس می کرد، وعظ می گفت و فتوی می داد. از سماع و موسیقی جدا پرهیز می کرد. در حقیقت دوره دوم زندگی مولانا پس از دیدار با شمس تبریزی آغاز می شود وما این بحث ار به تفصیل بیان خواهیم کرد.

آغاز شاعری مولانا

هر چند که نویسندگان تذکره ها صراحت ندارند، ولی از قراین بر می آید که پیش با شمس الدین، ذوق و قریحه شاعرانه در وجود مولانا پنهان بود، چنانکه آتش در درون سنگ پنهان است. گویی دوری شمس ،جرقه یی بود که سبب شد غزلهای خروشان چون شراره زبانه کشد و چنانکه خواهیم گفت مثنوی از همان روز آغاز شد.

در همان زمان بایجو سردار هلاکو به قونیه حمله کردسپاهیان شهر را محاصره کردند. مردم شهر پیش مولانا آمدند و فریاد برآوردند و داد خواستند. مولانا از دروازه شهر بیرون آمد و بر سر تپه یی که چادر بایجو را در دامنه آن تپه زده بودند، به نماز ایستاد. سپاهیان خواستند که مولانا را تیرباران کنند اما دستهایشان بسته شد ونتوانستند کمانها را بکشند. بر اسبان سوار شدند و به بالای تپه تاختند اما هیچ اسبی قدمی پیش ننهاد.

مولانا که از دوری شمس آرام و قرار نداشت، روزی با شور وحالی عجیب از مقابل دکان صلاح الدین زرکوب گذر می کرد. صلاح الدین در دکان خود به زرکوبی مشغول بود. از صدای چکش زرکوبی ، مولانا ناگهان جستی زد و به سماع پرداخت. صلاح الدین چون دید که سماع مولانا به ضربه چکش است از کوبیدن نایستاد و از تلف شدن زر نیدیشید. بعد از زمانی خداوندگار شیخ صلاح الدین را از دکان برگرفت وبیرون آمد. او نیز مدتی با مولانا سماع کرد. از وقت ظهر تا نزدیک نماز مغرب سماع کردند.مولانا این غزل را آغاز فرمود:

یکی گنجی پدید آمد در آن دکان زرکوبی

زهی صورت زهی معنی زهی خوبی زهی خوبی

صلاح الدین کار و بار و دکان را رها کرد و درحلقه بیکاران نگین کار شد و از آن عنایت مشهورجان گشت. او ابتدا مرید سید برهان الدین محقق بود، از این رو هم مرشد مولانا و هم مرید مرید پدر او بود.

فرزندان مولانا

مولانا دو پسر داشت: علاء‌الدین محمد و بهاءالدین سلطان ولد، علاءالدین بدان سبب شهره است که در شهادت شمس تبریز دخالت داشته است. اما سلطان ولد که فرزند بزرگ مولانا خلف صدق بوده است اگر چه در برابر شهرت عالمگیر مولانا نام او فروغی نیافته است ولی در علوم ظاهر و باطن یگانه عصر بود. بعد از وفات مولانا مریدان خواستند که وی به جای پدر نشیند و مریدان را ارشاد کند، ولی پاک نهادی او این کار را پسندیده ندانست و به حسام الدین گفت چون در زمان پدرم خلافت از آن شما بوده حالا هم شما بر این مسند بنشینید. حسام الدین در سال 684هـفوت کرد و بعد از او سلطان ولد به اتفاق آرای مریدان بر مسند خلافت و ارشاد نشست.

سلسله باطنی

سلسله مولانا هنوز موجود است. ابن بطوطه در سفرنامه خود می نویسد که فرقه او را جلالیه می گویند. چون مولانا جلال الدین لقب داشت. پیروان او بدین نام خوانده شدهاند لیکن امروز در آناطولی ،شام، مصر و استانبول آنان را مولویه می نامند. من در سفر به ترکیه جلسات این فرقه را دیده ام.آنان کلاه نمدی بدون ترک بر سر می گذارند. مشایخ والامقام این طریقت کلاه دستاری می بندند وبه جای خرقه یا عبا فرجی می پوشند. در ذکر و مراقبه رسمشان این است که حلقه وار دور هم می نیشینند. از میان آنان یک نفر قیام می کند، دستی روی سینه می گذارند و دست دیگر را می گشاید و به سماع می پردازد. در سماع به جلو یا عقب نمی رود، در نقطه یی می ایستد و چرخ می زند. در سماع دف و نی می زنند ، من سماع را ندیده ام. چون همیشه مولانا حالت وجد و سکری غلبه داشت وچنانکه بعدا اشاره خواهم کرد، مولانا اکثر در حال شور ومستی چرخ می زند و مریدان هم این شیوه را به تقلید برگزیده اند و در حالی که حال اختیاری نیست و تقلید در آن بی معنی است.

معاصران ویاران مولانا

امروز بیش از پانزده قرن از تاریخ اسلام می گذرد. اگر چه اسلام در این مدت بارها صدمات بزرگ و طاقت فرسایی بر خود دیده است، لیکن در سده هفتم ضربه بسیار وحشتناکی به خود دید که اگر به هر مذهب و ملت دیگری رسیده بود، مطمئنا شیرازه اش می گسست ونابودش می کرد. آن سیل بنیان کن تاتار بود که آن روزگار حمله کردند و ناگهان سراسر بلاد اسلامی را گرفتند. هزاران شهر را کاملا ویران وبا خاک یکسان کردند و حداقل نه میلیون انسان از بین رفتند. بغداد که تاج تارک اسلام بود چنان ویران شد که هنوز نتوانسته قامت راست کند. شیل تاتار در سال 615هـ سرازیر شد و تا پایان سده هفتم ادامه یافت. اگر چه این یورش خانمان برانداز بود، ولی بارگاه علمی اسلام به رونق پیشین خود باقی ماند وخللی در آن پیدا نشد. چنانکه خواجه نصیر طوسی، سعدی،فریدالدین عطار، عراقی، شهاب الدین سهروردی، محیی الدین بن عربی، صدرالدین قونوی، یاقوت حموی ، شاذلی، ابن اثیر مورخ، ابن فارض، عبدالطیف بغدادی، نجم الدین رازی، سکاکی، سیف الدین آمدی، شمس الائمه کردی، ابن صلاح محدث، ابن نجار مورخ بغداد، ضیاء الدین بیطار، ابن حاجب، ابن القفطی، مولف تاریخ الحکما، خونجی منطقی، شاه بوعلی قلندر و دیگران در همین عصر پرآشوب می زیستند. سلطنت ها و حکومت ها از میان رفتند. اما علوم وفنون گسترش پیدا می کرد. در همین زمان خواجه نصیر طوسی ریاضی را از نو سامان بخشید.

اخلاق و عادات

تذکره نویسان، عادات و اخلاق مولانا را درعنوانی جداگانه و به ترتیب ننوشته اند از این رو ما هم اقوال و حکایاتی را که در این باب به سدت آورده ایم بدون ترتیب از نظر خوانندگان می گذرانیم. قبل از ان که این مرد بزرگ به دایره تصوف در آید زندگی عالمانه و با شکوهی داشت. چون سوار می شد جمعی از علما و طلاب وحتی امرا در رکابش بودند. مولانا در مناظره ومجادله که طریقه عام اهل علم بود، گامها جلوتر از دیگران بود. با دربار امرا و پادشاهان هم ارتباط داشت. لیکن بعد از ورود به سلوک شیوه خود را


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره مولانا

تضاد و تقابل جسم و روح در دفتر اول و دوم مثنوی مولانا

اختصاصی از کوشا فایل تضاد و تقابل جسم و روح در دفتر اول و دوم مثنوی مولانا دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تضاد و تقابل جسم و روح در دفتر اول و دوم مثنوی مولانا


تضاد و تقابل جسم و روح در دفتر اول و دوم مثنوی مولانا

پایان نامه کارشناسی ارشد   با فرمت    pdf       صفحات      195

فصل اول :کلیات پژوهش

فصل دوم ادبیات تحقیق

فصل سوم تضاد و تقابل جسم و روح

فصل چهارم نتیجه گیری و پیشنهادات

 


دانلود با لینک مستقیم


تضاد و تقابل جسم و روح در دفتر اول و دوم مثنوی مولانا

تحقیق درباره زندگی نامه مولانا 55ص

اختصاصی از کوشا فایل تحقیق درباره زندگی نامه مولانا 55ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 66

 

 

زادگاه مولانا:

جلال‌الدین محمد درششم ربیع‌الاول سال604 هجری درشهربلخ تولد یافت. سبب شهرت او به رومی ومولانای روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونیه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نویسان وی درهنگامی که پدرش بهاءالدین از بلخ هجرت می‌کرد پنجساله بود. اگر تاریخ عزیمت بهاءالدین رااز بلخ  در سال 617 هجری بدانیم، سن جلال‌الدین محمد درآن هنگام قریب سیزده سال بوده است. جلال‌الدین در بین راه در نیشابور به خدمت شیخ عطار رسید و مدت کوتاهی درک محضر آن عارف بزرگ را کرد.

چون بهاءالدین به بغدادرسیدبیش ازسه روزدرآن شهراقامت نکرد و روز چهارم بار سفر به عزم زیارت بیت‌الله‌الحرام بر بست. پس از بازگشت ازخانه خدا به سوی شام روان شد و مدت نامعلومی درآن نواحی بسر برد و سپس به ارزنجان  رفت. ملک ارزنجان آن زمان امیری ازخاندان منکوجک بودوفخرالدین بهرامشاه‌نام داشت، واو همان پادشاهی است حکیم نظامی گنجوی کتاب مخزن‌الاسرار را به نام وی به نظم آورده است. مدت توقف مولانا در ارزنجان قریب یکسال بود.

بازبه قول افلاکی، جلال‌الدین محمددرهفده سالگی ‌درشهرلارنده به‌امرپدر، گوهرخاتون دخترخواجه لالای سمرقندی را که مردی محترم و معتبر بود به زنی گرفت و این واقعه بایستی در سال 622 هجری اتفاق افتاده باشد و بهاءالدین محمد به سلطان ولد و علاءالدین محمد دو پسر مولانا از این زن تولد یافته‌اند.

مولانا و خانواده او

مولانا جلال الدین محمد مولوی  در سال 604 روز ششم ریبع الاول هجری قمری متولد شد.هر چند او در اثر خود فیه مافیه اشاره به زمان پیش تری می کند ؛ یعنی در مقام شاهدی عینی از محاصره و فتح سمرقند به دست خوارزمشاه سخن می گوید .در شهر  بلخ زادگاه او بود و خانه آنها مثل یک معبد کهنه آکنده از روح ،انباشته از فرشته سر شار از تقدس بود .کودک خاندان خطیبان محمد نام داشت اما در خانه با محبت و علاقه ای آمیخته به تکریم و اعتقاد او را جلال الدین می خواندند –جلال الدین محمد .پدرش بهاء ولد که یک خطیب بزرگ بلخ ویک واعظ و مدرس پر آوازه بود از روی دوستی و بزرگی او را ((خداوندگار)) می خواند خداوندگار برای او همه امیدها و تمام آرزوهایش را تجسم می داد .با آنکه از یک زن دیگر ـدختر قاضی شرف – پسری بزرگتر به نام حسین داشت ،به این کودک نو رسیده که مادرش مومنه خاتون از خاندان فقیهان  وسادات سرخس بود ـ ودر خانه بی بی علوی نام داشت- به چشم دیگری می دید.خداوندگار خردسال برای بهاءولد که در این سالها از تمام دردهای کلانسالی رنج می برد عبارت از تجسم جمیع شادیها و آرزوها بود .سایر اهل خانه هم مثل خطیب سالخورده بلخ ،به این کودک هشیار ،اندیشه ور و نرم و نزار با دیده علاقه می نگریستند .حتی خاتون مهیمنه مادربهاء ولد که در خانه ((مامی)) خوانده می شد و زنی تند خوی،بد زبان وناسازگار بود ،در مورد این نواده خردسال نازک اندام و خوش زبان نفرت وکینه ای که نسبت به مادر او داشت از یاد می برد. شوق پرواز در ماورای ابرها از نخستین سالهای کودکی در خاطر این کودک خاندان خطیبان شکفته بود .عروج روحانی او از همان سالهای کودکی آغاز شد –از پرواز در دنیای فرشته ها ،دنیای ارواح ،و دنیای ستاره ها که سالهای کودکی او را گرم وشاداب و پر جاذبه می کرد . در آن سالها رؤیاهایی که جان کودک را تا آستانه عرش خدا عروج می داد ،چشمهای کنجکاوش را در نوری وصف ناپذیر که اندام اثیری فرشتگان را در هاله خیره کننده ای غرق می کرد می گشود .بر روی درختهای در شکوفه نشسته خانه فرشته ها را به صورت گلهای خندان می دید . در پرواز پروانه های بی آرام که بر فراز سبزه های مواج باغچه یکدیگر را دنبال می کردند آنچه را بزرگترها در خانه به نام روح می خواندند به صورت ستاره های از آسمان چکیده می یافت .فرشته ها ،که از ستاره ها پائین می مدند با روحها که در اطراف خانه بودند از بام خانه به آسمان بالا می رفتند  طی روزها وشبها با نجوایی که در گوش او   می کردند او را برای سرنوشت عالی خویش ،پرواز به آسمانها ،آماده می کردند –پرواز به سوی خدا .

موقعیت خانواده و اجتماع در زمان رشد مولانا

-پدر مولانا بهاء ولد پسر حسین خطیبی در سال (546) یا (542)هجری قمری در بلخ  خراسان آنزمان متولد شد.خانواده  ای مورد توجه خاص و عام و نه بی بهره از مال و منال و همه شرایط مهیای ساختن انسانی متعالی


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره زندگی نامه مولانا 55ص

مقاله زادگاه مولانا

اختصاصی از کوشا فایل مقاله زادگاه مولانا دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

مقاله زادگاه مولانا


مقاله زادگاه مولانا

لینک پرداخت و دانلود در "پایین مطلب"

 فرمت فایل: word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 تعداد صفحات:12

مقدمه:

زادگاه مولانا:

جلال‌الدین محمد درششم ربیع‌الاول سال604 هجری درشهربلخ تولد یافت. سبب شهرت او به رومی ومولانای روم، طول اقامتش‌ و وفاتش درشهرقونیه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکره‌نویسان وی درهنگامی که پدرش بهاءالدین از بلخ هجرت می‌کرد پنجساله بود. اگر تاریخ عزیمت بهاءالدین رااز بلخ  در سال 617 هجری بدانیم، سن جلال‌الدین محمد درآن هنگام قریب سیزده سال بوده است. جلال‌الدین در بین راه در نیشابور به خدمت شیخ عطار رسید و مدت کوتاهی درک محضر آن عارف بزرگ را کرد.

چون بهاءالدین به بغدادرسیدبیش ازسه روزدرآن شهراقامت نکرد و روز چهارم بار سفر به عزم زیارت بیت‌الله‌الحرام بر بست. پس از بازگشت ازخانه خدا به سوی شام روان شد و مدت نامعلومی درآن نواحی بسر برد و سپس به ارزنجان  رفت. ملک ارزنجان آن زمان امیری ازخاندان منکوجک بودوفخرالدین بهرامشاه‌نام داشت، واو همان پادشاهی است حکیم نظامی گنجوی کتاب مخزن‌الاسرار را به نام وی به نظم آورده است. مدت توقف مولانا در ارزنجان قریب یکسال بود.

بازبه قول افلاکی، جلال‌الدین محمددرهفده سالگی ‌درشهرلارنده به‌امرپدر، گوهرخاتون دخترخواجه لالای سمرقندی را که مردی محترم و معتبر بود به زنی گرفت و این واقعه بایستی در سال 622 هجری اتفاق افتاده باشد و بهاءالدین محمد به سلطان ولد و علاءالدین محمد دو پسر مولانا از این زن تولد یافته‌اند.

ومحور اول: نگاهی اجمالی به سوانح زندگی مولانا جلاالدین رومی و ویژگیهای شخصیتی وی

 جلاالدین محمد بلخی رومی در روز ششم ربیع الاول سال 604 ه. ق. در بلخ به دنیا آمد و پس از 68 سال زندگی در روز پنجم جمادی الآخر سال 672 ه. ق. در قونیه خاک نشینان را وداع گفت.

 پدرش بهاءالدین محمد بن حسین خطیبی بکری مشهور به بهاء ولد و نیز (سلطان العلما) از بزرگان و عارفان عصر خود بود و روزگار خویش را به وعظ و خطابه می گذراند. بهاء ولد در سال 628 ه. ق. درگذشت و سپس پسر بر مسند تدریس و منبر و وعظ پدر نشست.

در این زمان، حدود بیست و پنج سال از عمر جلاالدین می گذشت و او در اکثر علوم و فنون (ادبیات، فقه، حدیث، تفسیر، عرفان، کلام، فلسفه و سیر و سلوک ...) سرمایه ها اندوخته بود. در فقاهت به مرتبه اجتهاد رسیده بود و فتوا می داد و در شمار فقیهان حنفی درآمده بود.

در تذکره الشعرا آمده است:

 گویند چهارصد طالب علم به درس مولانا حاضر شدندی و سلطان روم را اعتقادی بلیغ در حق مولانا جلاالدین بودی

تا سال 642 ه. ق. چونان عالمان اهل معرفت می زیست و مدار درس و بحثهای گوناگون در قونیه بزرگ بود. سال 642 ه. ق. برای عرفان اسلامی ، سالی شگرف است و آنرا باید نقطه عطفی در سیر تحول عرفان اسلامی دانست. زیرا در یکی از روزهای چنین سالی است که بین مولوی و درویشی به نام شمس الدین محمد بن علی بن ملک داد تبریزی معروف به شمس تبریزی ملاقاتی رخ می دهد و این ملاقات مولوی را که تا آن زمان شیخ موقر و فقیهی عالیقدر و دانشمندی بنام بود یکسره دگرگون کرد و جلاالدینی دیگر آفریده شد، به گونه ای که مولوی خود می گوید:

 


دانلود با لینک مستقیم


مقاله زادگاه مولانا

مولانا، آموزگار معنا

اختصاصی از کوشا فایل مولانا، آموزگار معنا دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 14

 

مولانا، آموزگار معنا

مقدمه :روی آوری قشرهای گوناگون جویندگان حقیقت در سراسر جهان به آثار مولانا، آدمی را به یاد آن مصرع خود او در نی نامه می اندازد: که جفت بدحالان و خوشحالان1 شده است، بدحالان و خوش حالانی که هر یک از ظن خود یار2 او شده اند و هر یک به گوشه ای از ساحت روان او ورود کرده‎اند. خیل بی شمار مشتاقان، چاپ های متعدد آثار مولانا به زبانهای گوناگون، برگزاری کنگره ها و سمینارها... در جهان این سئوال را پیش می آورد که براستی در بازار نوفروشی3 مولانا چه متاعی عرضه می شود که این همه بر گرد او جمع آمده اند و این خریداران کالای او چه کسانی هستند، چه می خواهند؟...

بی گمان اینان هر که هستند آنانند که در فرآیند طلب خویش ز هزار خم چشیده اند و همه را بیازموده اند4 و سرانجام به شراب سرکش مولانا رسیده اند چرا که به این نتیجه رسیده اند بی مدد چون اویی، درهم ریختن ارزشها، اعتبارهای جهان و فرو شدن به دریا و در پی گوهر حقیقت کاری آسان نیست.

معنا، گمشده آنانی، نه چونان همه

غالب انسانها در اجبار چارچوب ها و قالب های عرفی و معمول زندگی، مجال و فرصت باطنی آن را نمی یابند که لحظه ها را به چراگاه رسالت5 ببرند و روزن وجود را به روی آفتابی که لب درگاه آنهاست بگشایند6... در روند زندگی هر چه این قیدها و بندها محکم تر می شوند رفته رفته اکثر آدمها نمادی از آن گاو در مثنوی می شوند که از دروازه تولد وارد جهان شده و از دروازه مرگ خارج می شوند و از آن همه زیبائیها، هنرها و معرفت‎ها... جز قشر خربره اعتباریات و ظواهر زندگی بیشتر چیزی را ادراک نمی کنند و نمی فهمند7.

اما در این میانه، کسانی پیدا می شوند که بیقرارند و طالب بیقرار شده اند آن چه که همه را راضی می کند آنان را ارضاء نمی‎کند، چیزی فراتر از آنچه هست می خواهند، تشنگی آنان از جنس دیگری است، بی تاب و آشفته، در وادی حیرت سرگشته اند و به هر جایی که نام و نشانی از آن معشوقه هر جایی است سر می کشند تا شاید آرام گیرند.

سالها سرگشته گفت و شنود هر کجا نام و نشانی از تو بود8

این تشنگان حقیقت، آرام آرام بوی آن دلبر نهان9 در عرصه جانشان پران می شود و با زبانی گنگ، هر دم به سویی کشیده می‎شوند و مدام از خود می پرسند: چیست که هر دمی چنین می کشدم به سوی او؟10، در کشاکش این جستجو، گاه آشفتگیها به اوج می رسد و سئوالاتی به جان آنان هجوم می آورد و هر دم از خود می‎پرسند:

چه کسم من؟ چه کسم من؟ که بسی وسوسه مندم

گه از آن سوی کـشندم، گه از این سوی کشنـدم

ز کشاکش چو کمانــم، بـــه کف گـوش کشـانم

قدر از بــــام درافتـد چـــو در خانه ببنـــدم

نفسی آتش سوزان، نفســـی سیل گــــریـزان

ز چه اصلم؟ ز چه فصلم؟ به چه بازار خـ ـرندم؟

سالکان روزگار ما

در چنین هیاهوی هول آور درونی و تهاجمات برونی ارزشهای تکنولوژیک و ابزاری که جملگی برآمده از عقل جزیی هستند گرفتار آمده اند، در جان پاره ای از این جویندگان آتشین مزاج حقیقت کسی چون شرر می خندد11 و راه را بر آنانی که ساختارهای معمول زندگی را شکسته و در پی معنا به راه افتاده اند می بندد و مدعی می شود که عشق او را نوع دگر خندیدن12 آموخته و عشق از آسمان آمده است تا اهل تردید و گمان را درهم کوبد13 و آنان را به خود می خواند. او خویشتن را تحصیلکرده مدرسه احمد امی معرفی می کند و بر فضل و هنر که جملگی حجاب آفتاب جانان است می خندد14 و حیران از این که خوب است یا زشت، این است یا آن، و چه نامی دارد، دلبر است یا دل داده بر سر راه تمامی طالبان حقیقت قرار می گیرد می گوید:

گر زان که نئی طالب، جـــوینده شوی با ما

ور زان که نئی مطرب، گـــوینده شوی با ما

گر زان که تو قارونی، در عشـق شوی مفلس

ور زان که خداوندی، هم بنــده شوی با مــا

یک شمع از این مجلس صد شمع بگیرانــد

گر مرده ای ور زنده، هم زنده شوی بـــا ما

پاهای تو بگشاید، روشن بـــه تو بنمــاید

در ژنده درآ یکدم تــا زنــده دلان بینـــی

اطلس به در اندازی در ژنده شوی بـــا مـا

چون دانه شد افکنده بر رست و درختی شد

این رمز چو دریابـــی افکنده شوی بــا ما

شمس الحق تبریزی با غنچه دل گـویــــد

چون باز شود چشمت بیننده شوی بـــا ما

و این گونه است که او تمامی آنانی که فراسوی نیک و بد و دانایی در پی حقیقتند را مجذوب خود می سازد. سالکان راستین در راه سپاری با او در جستجوی معنای زندگی است که در نهایت دلاورانه قفل زندان جهان را گشوده و گردن گردنکشان را در پیش سلطان عشق می شکنند15.

رویکردهایی برای تبیین معنای زندگی

دو رویکرد عمده برای تبیین معنای زندگی وجود دارد:

1- رویکرد مجعول (قراردادی)

در این رویکرد، جوینده معنا، تفسیری از عالم پیدا می کند و بر اساس آن به زندگی معنایی می بخشد، و در واقع معنای زندگی بر ساخته تجزیه و تحلیل ها و برداشتهای اوست بقول دکتر فرانکل، چنین آدمی زندگی اش را یک پروژه تعریف شده و هدفمند از سوی دیگران نمی داند، بلکه به زندگی با تجارب خاص خویش معنا می دهد و برای گریز از هجوم خالی اطراف چونان سپهری فریاد برمی‎آورد که زندگی خالی نیست، سیب هست... و نتیجه می‎گیرد تا شقایق هست زندگی باید کرد. یا در سطح عقلایی تری، کسی چون راسل در ابتدای زندگینامه خود می نویسد:

سه چیز به زندگی ام معنا داده است: یکی علم و ارضاء کنجکاوی علمی، دیگری شفقت به حال انسانها و کاستن از درد و رنج های آنها و سومی عشق ورزی

2-رویکرد مکشوف


دانلود با لینک مستقیم


مولانا، آموزگار معنا