کوشا فایل

کوشا فایل بانک فایل ایران ، دانلود فایل و پروژه

کوشا فایل

کوشا فایل بانک فایل ایران ، دانلود فایل و پروژه

دانلود اسباب سعادت و خوشدلى 56 ص

اختصاصی از کوشا فایل دانلود اسباب سعادت و خوشدلى 56 ص دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 فرمت فایل:  ورد ( قابلیت ویرایش و آماده چاپ

 


  قسمتی از محتوای متن 

 

 

  

 

تعداد صفحات : 64 صفحه

 پیر مغان نماینده کل فرزانگی ایران کهنسال است که از آغاز آنچه ما درباره اندیشه ایرانی می ‏دانیم، پیش آمده و در فردی فرضی، تجسم پیدا کرده است که آن را پیر مغان نامیده اند.
پیر بودن یعنی تمام تجربیات جهانی را در خود جمع کرده و منبع یک سلسله تجربه است و دیگر اینکه وابسته به مغان است یعنی کهن‏ ترین دوران ایران.
بنابراین وقتی حافظ تمام سرنوشت دانستگی هایش را به پیر مغان نسبت می‏ دهد، می‏ خواهد بگوید که کل این دانستگی ها را مدیون فردی هستم که تمام تجربه عم دراز ایران را در خود جمع کرده است.
نگاهى به مضمون و مصادیق سعادت نزد حافظ اسباب سعادت و خوشدلى شاید بتوان نخستین مصداق سعادت (دولت) از نگاه حافظ را عشق ورزى و عاشق پیشگى به شمار آورد: دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار‎/ گوشه تاج سلطنت مى شکند گداى تو - چو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق ‎/ که در هواى رخت چون به مهر پیوستم - قدح پر کن که من در دولت عشق ‎/ جوانبخت جهانم گرچه پیرم - گنج عشق خود نهادى در دل ویران ما ‎/ سایه دولت برین کنج خراب انداختى .
در اینجا شاید بتوان با بازشناختن و برشمردن منافعى که حافظ در سلوک عاشقى مى جوید، به فهم مراد حافظ از دولت عشق تقرب حاصل کرد.
دست کم مى توان موارد زیر را به عنوان فایدت عشق ورزى ذکر کرد: ۱‎/۱ از میان بردن خودپرستى و خودفریفتگى : با مدعى مگوئید اسرار عشق و مستى ‎/ تا بى خبر بمیرد در درد خودپرستى - اى که دائم به خویش مغرورى ‎/ گر تو را عشق نیست معذورى ۱‎/۲ از میان بردن نفاق و دورویى و ایجاد یکسویى و صفاى دل: ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق‎/ هرکه عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود - نفاق و زرق نبخشد صفاى دل حافظ ‎/ طریق رندى و عشق اختیار خواهم کرد - سر عاشق که نه خاک در معشوق بود ‎/ کى خلاصش بود از محنت سرگردانى - حافظا سجده به ابروى چو محرابش کن ‎/ که دعایى ز سر صدق جز آنجا نکنى ۱‎/۳ عشق حرمان و پشیمانى در پى ندارد: عشق مى ورزم و امید که این فن شریف ‎/ چون هنرهاى دگر موجب حرمان نشود ۱‎/۴ وارستگى یا آزادى از بار تعلق و حصول استغناى روحى : فاش مى گویم و از گفته خود دلشادم ‎/ بنده عشقم و از هردو جهان آزادم - حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روى ‎/ من از آن روز که در بند توام آزادم - گداى تو از هشت خلد مستغنى ست ‎/ اسیر بند تو از هر دو عالم آزاد است ۱‎/۵ عشق به مثابه اکسیر کیمیاگرى به کمال معنوى و اخلاقى مى برد: دست از مس وجود چو مردان ره بشوى‎/ تا کیمیاى عشق بیابى و زر شوى ۱‎/۶ عشق منجر به وصال عرفانى مى شود و شرط لازم آن است چو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق ‎/ که در هواى رخت چون به مهر پیوستم - حافظ هرآنکه عشق نورزید و وصل خواست ‎/ احرام طوف کعبه دل بى وضو ببست ۱‎/۷ عشق راهبر به نجات است عشقت رسد به فریاد ور خود بسان حافظ ‎/ قرآن زبر بخوانى در چهارده روایت - هرچند غرق بحر گناهم زصد جهت ‎/ تا آشناى عشق شدم ز اهل رحمتم ۱‎/۸ عشق احیاگر است و مشفق طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک ‎/ چو درد در تو نبیند کرا دوا بکند؟
- عاشق که شد ؟
که یار به حالش نظر نکرد ‎/ اى خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست ۱‎/۹ عشق قدر و ارزش آدمى را در پى دارد بکوش خواجه و از عشق بى نصیب مباش ‎/ که بنده را نخرد کس به عیب بى هنرى ۱‎/۱۰ دریادلى و شجاعت قرین عشق ورزى است روندگان طریقت ره بلا سپرند ‎/ رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز - عاشق از قاضى نترسد مى بیار‎/ بلکه از یرغوى دیوان نیز هم ۱‎/۱۱ و در آخر اینکه شادى ناشى از غم عشق یا همان غم شاد که تنها غم مطلوب نزد حافظ است ، هنر عشق به شمار مى رود.

ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق ‎/ برو اى خواجه عاقل هنرى بهتر از این؟
- تا شوم حلقه به گوش در میخانه عشق ‎/ هر دم آید غمى از نو به مبارکبادم حال مى توان پنداشت که چون عشق موجب از میان رفتن خودپرستى و خودفریفتگى و نفاق و دورویى مى شود و ایجاد یکسویى، یکدلى ، وارستگى و استغناى روحى را در پى دارد و همچنین به نجات و رستگارى، و کمال معنوى و اخلاقى و وصال عرفانى راه مى برد، حافظ از آن به «دولت و سعادت» تعبیر مى کند و گویى برآن است که سعادتمندانه زیستن در گرو تحقق این امور است که جملگى به دستاویز عاشقى تحصیل مى شوند.

براینها اضافه کنیم که عشق حرمان و پشیمانى به دنبال ندارد.
غم ناشى از آن مطلوب است .
مسیحا دم است و به دریادلى و جوان دلى نیز منتهى مى شود.
دومین مصداق سعادت (دولت) از نگاه حافظ را مى توان سعادت (دولت) فقر و درویشى محسوب داشت.
ذکر این نکته نیز خالى از فایده نیست که تنها سعادت (دولت) ابدى از نگاه حافظ ، سعادتى (دولت) است که به دستاویز زیستن بر وفق مشى درویشان (گدایان) تحصیل مى شود.


دانلود با لینک مستقیم


دانلود اسباب سعادت و خوشدلى 56 ص

دانلود تحقیق اسباب سعادت و خوشدلى

اختصاصی از کوشا فایل دانلود تحقیق اسباب سعادت و خوشدلى دانلود با لینک مستقیم و پرسرعت .

دانلود تحقیق اسباب سعادت و خوشدلى


دانلود تحقیق اسباب سعادت و خوشدلى

 

 

 

 

 



فرمت فایل : word(قابل ویرایش)

تعداد صفحات:56

چکیده:

پیر مغان نماینده کل فرزانگی ایران کهنسال است که از آغاز آنچه ما درباره اندیشه ایرانی می ‏دانیم، پیش آمده و در فردی فرضی، تجسم پیدا کرده است که آن را پیر مغان نامیده اند. پیر بودن یعنی تمام تجربیات جهانی را در خود جمع کرده و منبع یک سلسله تجربه است و دیگر اینکه وابسته به مغان است یعنی کهن‏ ترین دوران ایران. بنابراین وقتی حافظ تمام سرنوشت دانستگی هایش را به پیر مغان نسبت می‏ دهد، می‏ خواهد بگوید که کل این دانستگی ها را مدیون فردی هستم که تمام تجربه عم دراز ایران را در خود جمع کرده است. نگاهى به مضمون و مصادیق سعادت نزد حافظ
اسباب سعادت و خوشدلى
شاید بتوان نخستین مصداق سعادت (دولت) از نگاه حافظ را عشق ورزى و عاشق پیشگى به شمار آورد: دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار‎/ گوشه تاج سلطنت مى شکند گداى تو – چو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق ‎/ که در هواى رخت چون به مهر پیوستم – قدح پر کن که من در دولت عشق ‎/ جوانبخت جهانم گرچه پیرم – گنج عشق خود نهادى در دل ویران ما ‎/ سایه دولت برین کنج خراب انداختى .
در اینجا شاید بتوان با بازشناختن و برشمردن منافعى که حافظ در سلوک عاشقى مى جوید، به فهم مراد حافظ از دولت عشق تقرب حاصل کرد. دست کم مى توان موارد زیر را به عنوان فایدت عشق ورزى ذکر کرد:
۱‎/۱ از میان بردن خودپرستى و خودفریفتگى :
با مدعى مگوئید اسرار عشق و مستى ‎/ تا بى خبر بمیرد در درد خودپرستى – اى که دائم به خویش مغرورى ‎/ گر تو را عشق نیست معذورى
۱‎/۲ از میان بردن نفاق و دورویى و ایجاد یکسویى و صفاى دل:
ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق‎/ هرکه عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود – نفاق و زرق نبخشد صفاى دل حافظ ‎/ طریق رندى و عشق اختیار خواهم کرد – سر عاشق که نه خاک در معشوق بود ‎/ کى خلاصش بود از محنت سرگردانى – حافظا سجده به ابروى چو محرابش کن ‎/ که دعایى ز سر صدق جز آنجا نکنى
۱‎/۳ عشق حرمان و پشیمانى در پى ندارد:
عشق مى ورزم و امید که این فن شریف ‎/ چون هنرهاى دگر موجب حرمان نشود
۱‎/۴ وارستگى یا آزادى از بار تعلق و حصول استغناى روحى :
فاش مى گویم و از گفته خود دلشادم ‎/ بنده عشقم و از هردو جهان آزادم – حافظ از جور تو
حاشا که بگرداند روى ‎/ من از آن روز که در بند توام آزادم – گداى تو از هشت خلد مستغنى ست ‎/ اسیر بند تو از هر دو عالم آزاد است
۱‎/۵ عشق به مثابه اکسیر کیمیاگرى به کمال معنوى و اخلاقى مى برد:
دست از مس وجود چو مردان ره بشوى‎/ تا کیمیاى عشق بیابى و زر شوى
۱‎/۶ عشق منجر به وصال عرفانى مى شود و شرط لازم آن است
چو ذره گرچه حقیرم ببین به دولت عشق ‎/ که در هواى رخت چون به مهر پیوستم – حافظ هرآنکه عشق نورزید و وصل خواست ‎/ احرام طوف کعبه دل بى وضو ببست
۱‎/۷ عشق راهبر به نجات است
عشقت رسد به فریاد ور خود بسان حافظ ‎/ قرآن زبر بخوانى در چهارده روایت – هرچند غرق بحر گناهم زصد جهت ‎/ تا آشناى عشق شدم ز اهل رحمتم
۱‎/۸ عشق احیاگر است و مشفق
طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک ‎/ چو درد در تو نبیند کرا دوا بکند؟- عاشق که شد ؟ که یار به حالش نظر نکرد ‎/ اى خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست
۱‎/۹ عشق قدر و ارزش آدمى را در پى دارد
بکوش خواجه و از عشق بى نصیب مباش ‎/ که بنده را نخرد کس به عیب بى هنرى
۱‎/۱۰ دریادلى و شجاعت قرین عشق ورزى است
روندگان طریقت ره بلا سپرند ‎/ رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز – عاشق از قاضى نترسد مى بیار‎/ بلکه از یرغوى دیوان نیز هم
۱‎/۱۱ و در آخر اینکه شادى ناشى از غم عشق یا همان غم شاد که تنها غم مطلوب نزد حافظ است ، هنر عشق به شمار مى رود. ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق ‎/ برو اى خواجه عاقل هنرى بهتر از این؟ – تا شوم حلقه به گوش در میخانه عشق ‎/ هر دم آید غمى از نو به مبارکبادم حال مى توان پنداشت که چون عشق موجب از میان رفتن خودپرستى و خودفریفتگى و نفاق و دورویى مى شود و ایجاد یکسویى، یکدلى ، وارستگى و استغناى روحى را در پى دارد و همچنین به نجات و رستگارى، و کمال معنوى و اخلاقى و وصال عرفانى راه مى برد، حافظ از آن به «دولت و سعادت» تعبیر مى کند و گویى برآن است که سعادتمندانه زیستن در گرو تحقق این امور است که جملگى به دستاویز عاشقى تحصیل مى شوند. براینها اضافه کنیم که عشق حرمان و پشیمانى به دنبال ندارد. غم ناشى از آن مطلوب است . مسیحا دم است و به دریادلى و جوان دلى نیز منتهى مى شود.
دومین مصداق سعادت (دولت) از نگاه حافظ را مى توان سعادت (دولت) فقر و درویشى محسوب داشت. ذکر این نکته نیز خالى از فایده نیست که تنها سعادت (دولت) ابدى از نگاه حافظ ، سعادتى (دولت) است که به دستاویز زیستن بر وفق مشى درویشان (گدایان) تحصیل مى شود. به استناد این ابیات:
دولتى را که نباشد غم از حافظ در نگاهدکتر محمود درگاهی
شریعتی یک دوره مجموعة آثار در ۳۸ مجلد دارد که در همة آنها ـ به استثنای یکی دو مورد ـ چند بار نام حافظ آمده است. این بسامد فراوان حاکی از آشنایی شریعتی با اندیشة این بزرگترین شاعر زبان فارسی است. توجه به این نکته که شریعتی در شرایط اجتماعی ـ سیاسی خاصی به سر می‌برد که غالباً تلألؤ اندیشه‌های فلسفی، سیاسی، و ایدئولوژیک نوپدید، هرگونه اندیشة بومی را در سایه برده بود، اهمیت این آشنایی را دوچندان می‌سازد. هم چنین تعیین جایگاه شاعری و نیز اندیشه حافظ از زبان مردی که هر اندیشه و آیینی را به دقت نقادی می‌کرد و به دشواری می‌پذیرفت و با همة عناصر فرهنگی بومی یا بیگانه نقادانه روبه‌رو می‌شد، ارزش و اعتباری بلند دارد. شریعتی در رشتة ادبیات فارسی تحصیل کرده بود، مطالعة ممتدی روی آثار شاعران و نویسندگان سرزمین خود داشت و یکی از نخستین ترجمه‌های نقد ادبی را پدید آورده بود. او هم شعر می‌سرود، هم داستان برای کودکان و نوجوانان می‌نوشت، و در کنار این همه، خالق یکی از شاهکارهای نثر معاصر فارسی، یعنی «کویر» بود. به علاوه تفسیرها و تحلیل‌های نو و دقیقی دربارة ادبیات داشت و صاحب نوعی نظریة ادبی و نقد ادبیات بود. از این رو توجه او به حافظ اهمیت بسیار دارد، بویژه این که او به پرداخت و ترویج نوعی ایدئولوژی متهم است و اتهام خود ایدئولوژی‌ها نیز این است که ادبیات را ابزار قدرت‌جویی و وسیلة تبلیغ سیاسی می‌کنند؛ و بدین گونه آن را تحریف یا تباه می‌سازند! پس، امعان نظر در تفسیر و تحلیل‌های شریعتی از حافظ و شیوة نگاه او به شعر و اندیشة وی می‌تواند نوع ایدئولوژی شریعتی و تفاوت آن را با ایدئولوژی‌های معاصر او نیز روشن سازد.
آثار شریعتی در کنار اندیشه‌های تازه و بدیعی که در خود جای داده، تنیده با این گونه روی‌آوری‌ها به ادبیات و فرهنگ سنتی و بومی ایران است و چنین کاری در روزهایی که توجه به سرمایه‌های فرهنگی بومی نوعی ارتجاع و عقب ماندگی شمرده می‌شد و در برابر، آشنایی با فرهنگ بیگانه نشانة ترقی و تجدد بود، بسیار شایستة درنگ و تأمل است. یک مرور کلی در فهرست اعلام آثار شریعتی نشان می‌دهد که اندیشة او تا چه حد با فرهنگ و ادبیات بومی سرزمین خود گره خورده است. از این میان اشارة به آثار و اندیشه‌های فردوسی، سعدی، مولوی و حافظ بیش از دیگران است. شریعتی هر یک از این شاعران را از بعد ویژه‌ای مورد بررسی قرار می‌دهد. عظمت اندیشة مولوی را در تاریخ تفکر انسانی، یگانه و بی‌همانند می‌شناسد؛ دلبستگی‌های ملی و میهنی فردوسی را می‌ستاید. بر سعدی نکته‌های سخت می‌گیرد. اما در این میان حافظ را شاعری متفاوت می‌شمارد. شاعری که ـ به تعبیر او ـ هم در بند دلبستگی‌های زمینی است و هم در جست و جوی ماوراء: «حافظ چیز دیگری است، نه منوچهری زمینی است و نه مولوی آسمانی، روحش فاصلة زمین و آسمان را پر کرده است».[۱]


دانلود با لینک مستقیم