مقاله با عنوان ده اصل تغییر مدیریت در فرمت ورد در 10 صفحه و شامل مطالب زیر می باشد:
* چکیده
* به طور مستمر و منظم به بعد انسانی توجه کنید
* آغاز از مراتب بالای سازمان
* مشارکت همه سطوح سازمان
* رسمیت بخشیدن به برنامه تغییر
* ایجاد حس مالکیت و مسئولیت پذیری
* مطلع کردن کارکنان
* بررسی و ارزیابی فرهنگ
* شناسایی صریح و دقیق فرهنگ
* آمادگی برای مسائل غیرمنتظره و پیش بینی نشده
* گفتگو با اعضای سازمان
ده اصل تغییر مدیریت در فرمت ورد در 12 صفحه و شامل مطالب زیر می باشد:
* چکیده
* به طور مستمر و منظم به بعد انسانی توجه کنید
* آغاز از مراتب بالای سازمان
* مشارکت همه سطوح سازمان
* رسمیت بخشیدن به برنامه تغییر
* ایجاد حس مالکیت و مسئولیت پذیری
* مطلع کردن کارکنان
* بررسی و ارزیابی فرهنگ
* شناسایی صریح و دقیق فرهنگ
* آمادگی برای مسائل غیرمنتظره و پیش بینی نشده
* گفتگو با اعضای سازمان
دانلود کتاب سفر زندگی و پیدا کردن پاسخ ده سؤال اساسی در زندگی که شامل 156 صفحه میباشد بشرح زیر است :
مقدمه :ما تحتتأثیر نیروهایی که درون ما حضور دارند زندگی میکنیم ، ما وانمود میکنیم آنها را به خوبی درک میکنیم. این نیروها عشقهای ما را برای ما تدراک میبینند، این نیروها در نهایت زندگی ما را هدایت میکنند: تیر دشمن، بیماری و حتی کارهایی که با دستانمان یا حتی ورقی که در بازی به دستمان میدهند. دابلیو. راچ. آدِن انجام میدهیم.
من جز آن دسته از افراد هستم که معتقدند یونگ هنوز کشف نشده است یا حداقل اینکه به درستی به رسمیت شناخته نشده است، با اینکه چندین دهه از مرگ او در سال 1961 میگذرد. یونگ، به عنوان یک فرد، مردی پر از ایراد بود، همانگونه که بسیاری از ما اینگونه هستیم. او که مردی بزرگ بود، ایرادهای بزرگی نیز داشت. وقتی براساس ناخودآگاهش عمل میکرد، به خودش و دیگران لطمه میزد، همانگونه که ما گاهی به خودمان و دیگران لطمه میزنیم. درآمیختن شخصیت انسانی او با کمکی که او در زمینه شناخت خودمان به ما کرد مانند این است که (همانگونه که یکی از همکاران مدتی قبل عنوان کرد) بگوییم از آنجایی که انیشتین یک مورد رابطه نامشروع داشته است، اکنون باید به تئوری نسبیت او به دیده تردید نگریست. یونگ گاهی اشتباهاتی داشته است، گاهی متهم به خودبزرگبینی بوده است و گاهی در روابطش با دیگران سوءاستفاده کرده است، اما چه کسانی در میان ما این کارها را نکردهایم.
یونگ بهعنوان یک متفکر (مذهبی) در زمینه چشمانداز مدرنیسم، و کسی که نقشه جابهجایی محل روانی معنا از یکسری نهادهای اجتماعی مقدس به فرد را طراحی کرد، بینظیر بود. با این که هیچیک از ما نباید یونگ را هدایتگر زندگیمان بدانیم و نباید اختیارمان در مورد تجربیات شخصیمان را بهدست او دهیم، هیچکس به اندازه او در زمینه هدایت آگاهانهی «سفری که ما آن را زندگی مینامیم» به ما بینش نداده است. با این حال، او در اواخر عمرش اعتراف کرد که احساس میکند که گویی در مأموریت زندگیاش ناکام مانده است....
مصاحبه شماره 1 – فروزان: 48 ساله
پانزده ساله بودم که راهی خانه بخت شدم. بهمن شوهرم مرد خوبی بود و فروشنده پوشاک بچگانه بود. همه خانواده ام بهمن را بخاطر دست و دل بازی و مردانگی اش دوست داشتند. حاصل ازدواج ما 5 بچه بود. 3 دختر و 2 پسر.
همه چیز خوب بود تا اینکه شوهرم بر اثر یک بیمار کبدی مریض شد و دیری نگذشت که فوت کرد و من بدون هیچ درآمد و پشتوانه ای تنهای تنها با پنج بچه قد و نیم قد ماندم. اوایل از پدر و مادر و برادرهایم تقاضای پشتیبانی و حمایت کردم ولی آنها که هر کدام به نوعی مشکلات خاص زندگی خودشان را داشتند بعد از مدتی به طور کامل مرا با تمام بدبختی هایم تنها گذاشتند. آن زمان پسرهایم خیلی کوچک بودند ولی بخاطر وضع نابسمان زندگی مدرسه را رها کرده و صبح تا شب کار میکردند اما پول خیلی خیلی کمی میگرفتند. دخترها هم که کاری نمیتوانستند بکنند. چندین بار به فکر ازدواج مجدد افتادم اما هیچکس بچه هایم را نمیپذیرفت. بنابراین من ماندم و آن تصمیم اجباری!
از آنجایی که جوان و زیبا بودم، کم کم نگاهها و پیشنهادها مرا به سوی خود فروشی کشاند که درآمد خیلی خوبی هم داشت. بعد از فوت بهمن فروشنده هایی که بهمن از آنها لباس بچگانه خریده بود مدام به خانه ما می آمدند و پولشان را طلب میکردند و وقتی درماندگی من را میدیدند بی درنگ با من وارد معامله میشدند و در نهایت من نیز از سر ناچاری تسلیم خواسته آنها شدم. با پولی که از تن فروشی بدست آوردم بدهی های بهمن را دادم و دخترانم را راهی خانه بخت کردم، هر چند آنها هم سرانجامی شبیه من و یا حتی بدتر پیدا کردند! از آنجایی که به خاطر پول خود را به هر بی سر و پایی تسلیم کرده بودم، به مواد مخدر هم آلوده شدم. از تریاک شروع شد و به بدترین مواد مخدر صنعتی هم رسیدم. پسرها که حالا دیگر بزرگتر شده بودند و از کارهایم باخبر شده بودند رهایم کردند و رفتند دنبال زندگی خودشان. دختر بزرگم بعد از ازدواج با مردی معتاد و عقیم طلاق گرفت و راه من را در پیش گرفت و تقریبا تمام مشتری های من حالا دیگر به سراغ او میرفتند!!!!یکی دیگر از دخترهایم به سرطان سینه مبتلا شد و بخاطر بی پولی خیلی زود فوت کرد و دختر دیگرم بخاطر اعتیاد به کراک آواره کوچه و خیابانها شد و مدت هاست که از او بی خبرم اما دختر و پسر کوچکش از بچگی با من هستند! پدر و مادر و برادر و خواهرهایم به کلی مرا فراموش کرده اند، انگار که هیچوقت وجود نداشته ام!
با گذشت زمان هم که جوانی از چهره ام رفت، دیگر مشتری خوب و دندانگیری نداشتم و برای به دست آوردن پول مواد، به دزدی روی آوردم. یکبار که در حال خالی کردن دخل مغازه ایی بودم توسط پلیس دستگیر شدم و چند ماهی روانه زندان شدم. در زندان هروئین را تجربه کردم و بخاطر زیاده روی اور دوز شدم و تا پای مرگ رفتم. بعد از برگشت از زندان متوجه شدم صاحبخانه اثباب و اثاثیه ام را بیرون ریخته و نوه هایم را نیز راهی پرورشگاه کرده. دیگر هیچ چیز و هیچکس را نداشتم و آواره ی خیابان ها شدم و در پارک ها برای مردی جنس میفروشم که بجای دستمزدم مواد روزانه ام را تامین میکند. در تمام این سالهای بعد از مرگ بهمن هیچوقت نتوانستم روی آرامش را ببینم و هرچه در این منجلاب بیشتر دست و پا می زدم بیشتر فرو می رفتم و همه این بدبختی ها را تنها از چشم خانواده ام می بینم که مرا به حال خود رها کردند. شاید اگر بهمن نمرده بود و خانواده ام پشتم را خالی نمیکردند هیچوقت به اینجا نمیرسیدم.
برای دانلود کل مصاحبه ها از لینک زیر استفاده کنید.