بررسی آموزههای تربیتی در مثنوی و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر (مکتب روانکاوی، مکتب رفتارگرایی و مکتب انسانگرایی)
218 صفحه فایل ورد و قابل ویرایش
فصل چهارم تهذیب اخلاق در مثنوی
همانطور که میدانیم، مدارک تکامل و نقصان هر کسی به اراده و فکر و اندیشه او وابسته است. بنابراین هر انسانی که این نیرو (اراده و فکر)، در او کامل باشد و با استفاده از ابزار و وسایل و همچنتین با ادراک مقدمات و بدیهیات از نقصانی به کمالی بهتر بتواند برسد، فضیلت و شرافت او بیشتر از افرادی است که این نیرو در آنها حاکمتر است. در جامعه انسانی اگر تقسیمی صورت پذیرد، میگوییم:
این مرحله، بالاترین درجه نوع انسان است و تفاوت در این نوع بیشتر از تفاوت در انواع جانوران است. این مقام، آغاز اتصال به عالم اعلی و رسیدن به مقام فرشتگان پاک است. پس از این شرح که گذشت، شرف مقام انسان و فضیلت او بر سایر موجودات جهان و ویژگی خاص او روشن میگردد، حتی ارزش مقام کسانی نیز روشن میشود که دلهایشان مَحَلِ طلوع تابش انوار الهی و جایگاه فیض وحدت حق است و همچنین وجود آنان، هدف و نهایت همه نهایتهاست که اینان انبیاء و اولیاء(ع) میباشند و خلاصه و برگزیده هستی و کاینات هستند و جمله (لُو لاکْ لَما خَلَقْتُ الاَفْلاکْ) مصداق این معنی است.
مقصود از شرح مراتب، آن است که دانسته شود که انسان در آفرینش در میان مراتب کاینات، مرتبه میانه دارد و بدین معنی که به کمک اراده و تفکر به مرتبه بالا راه دارد و با روی آوردن به طبیعت و غریزه، به سوی درجه پست و پایین میرود، زیرا نیازهای ظاهری جانوران مثل غذا که جانشین مواد تحلیل رفته بدن است یا موی و پشم که آنها را از آسیب و گزند و سرما و گرما حفظ میکند و ابزار دفاع در برابر دشمنان و امور ناخوش، طبیعت، برابر با مصلحت هر یک از جانوران در وجود آنان ساخته شده است، چنانکه برای آنان جای هیچ عذر و بهانهای را باقی نگذاشته است.
اما اینگونه نیازمندیهای انسان، به عهده تدبیر و تفکر و اختیار و اراده اوست تا هرطور که میتواند نیکوتر بسازد، زیرا غذای انسان بدن درو کردن، آرد کردن، خمیر کردن و پختن و آمیختن بدست نمیآید، جامه او بدون ریسندگی و بافندگی، دباغی و دوزندگی به دست نمیآید و سلاح او بدون مهندسی ساخته نمیشود.
پس کمال انسان و شرف فضیلت انسان به تفکر و اندیشه و خرد و اراده، سپرده شده است و کلیه سعادت و بدبختی و تکامل و نقصان او در دست اندیشه و اراده و اخلاق اوست. اگر مطابق با مصلحت و با اراده کامل به راه راست حرکت کند و به تدریج به سوی علوم و معارف و آداب و فضایل گرایش پیدا کند، اشتیاق و عشقی که در سرشت او برای رسیدن به کمال جای دارد، او را بر راهی راست و هدفی پسندیده و از مرتبهای به مرتبه دیگر و از مرزی به مرزی دیگر میرساند.
تا اینکه انوار الهی به او میتابد و مجاور فرشتگان گردد و از مقربان درگاه پروردگار جاوید میشود و در مقام اصل خود ساکن میگردد.
یاد در مردم هوا و آرزوست
چون هوا بگذاشتی پیغام هوست
خوش بود پیغامهای کردگار
کو ز سر تا پای باشد پایدار
خطئه شاهان بگردد و آن کیا
جز کیا و خطبههای انبیا
ز آنکه بوش پادشاهان از هواست
بارنامه انبیاء از کبریاست
(1104-1101/1)
و اگر زمام خودش را به دست طبیعت (غریزه) و هوا و هوس بدهد، طبیعت او را به طرق معکوس به سوی قهقرا میبرد و تمایل به تباه، مثل شهوتهای پست که در وجود بیماران است، با آن همراه میشود.
تا آنجا که روز به روز و لحظه به لحظه ناقصتر میشود و انحطاط و نقصان بر او غلبه میکند، تا آنجه که همچون سنگی از بلندی به طرف پایین میغلتد و در اندک مدتی به پایینترین و پستترین درجه میرسد که آن مقام هلاکت و نابودی انسان است[1].
بخش عمده دردها و بیماریهای انسانی را مولانا، عبارت میداند از: جهل و نادانی، تکیه کردن بر دستاوردهای عقل جزئی، دل بستن به تعلقات دنیوی و قیود بشری، دوری از معشوق حقیقی و پیروی از نفس اماره که چونان اژدهایی همه معنویات آدمی را فرد میبلعد؛ آنگاه درمانی که مولانا برای این دردها معرفی میکند، جرعهای از جام محبت است که چون کسی از این شراب بنوشد، به همه آن مصایب خاتمه بخشیده است.
پس شناخت مثنوی یعنی شناخت نی (انسان)؛ نی نماد انسان است که از اصل خویش دور مانده است. اغلب مباحث به نحوی با انسان در پیوند است و از طرفی انسانشناسی او نیز از جهلشناسی او منفک نیست.
تصویری که او از جهان کبیر ارائه میکند، عیناً آن را در جهان صغیر پیاده میکند. اگر در جهان کبیر عالمی به نام عالم مثال یا برزخ یا هور قلیا نیست، در جهان صغیر نیر عالم خیال وجود دارد. اگر در جهان قیامتی است، در خود انسان نیز قیامتی وجود دارد. اگر موجودات عالم پس از رسیدن اجل مقدر میمیرد، یک نوع مرگ اختیاری نیز وجود دارد.
ما انسان جدای از جهان زندگی نمیکنیم، بلکه در جهان و یا جهان زندگی میکنیم. ما اصلاً میوه آفرینشیم، برخی کال و خام و برخی رسیده و پخته[2].
این درخت همچون درخت است ای کرام
ما برو چون میوههای نیم خام
سخت گیرد خامها مرشاخ را
ز آنکه در خامی نشاید کاخ را
چون بپخت و گشت شیرین لب گزان
سست گیرد شاخهها را بعد از آن
(1295-1293/3)
هر موجود اعم از دین که گرانقدر باشد یا کمارزش، مادی باشد و تیره یا غیرمادی و شفاف، در هرحال دارای ویژگی و خاصیتی است که در آن ویژگی، هیچ موجودی اشتراک ندارد و تحقق و ماهیت وجود او مستلزم داشتن آن ویژگی است.
ممکن است آن موجود، دارای اعمال دیگری نیز باشد که با سایر موجودات در آن کارها اشتراک داشته باشد، مثلاً ویژگی شمشیر برندگی و روانی در بریدن است؛ ویژگی اسب فرمانبرداری از سوار و سبکی در تاختن است که هیچ موجود دیگری در این خواص با شمشیر و اسب اشتراک ندارد. هرچند که شمشیر با تیشه در بریدن و اسب و یا خر در بار کشیدن مشترک است، اما نهایت کمال هر چیزی در آن است که آن ویژگی که خاصّ موجود است، به طور تمام و کمال از آن موجود سر بزند و ناقص بودن آن موجود وابسته به کوتاهی کردن در بروز آن ویژگی یا نداشتن آن است.
چنانکه که شمشیر در بریدن، روانتر و کاملتر باشد، تا شمشیرزن بتواند بیهیچ رنج و زحمتی آن را بکار ببرد، ویژگی شمشیر کاملتر خواهد بود و اسب هرچه دوندهتر و مطیعتر باشد و بهتر تعلیم بپذیرد، به کمال خاصّیت خود نزدیکتر است. پس اگر شمشیر به سختی ببرد یا قادر به بریدن نباشد، آن را به جای آهنپاره بکار میبرند یا اسب اگر نتازد یا سرکش باشد، آن را پالانی بر پشتش مینهند و با خران همراه میکنند و این از بیهنری و فرومایگی آن اسب خواهد بود.
راست کن اجزات را از راستان
سر مکش ای راستر و زآن آستان
هم ترازو را ترازوت راست کرد
هم ترازو را ترازوت کاست کرد
هر که با ناراستان هم سنگ شد
در کمی افتاد و عقلش دنگ شد
(123-121/2)
یا در جای دیگر میگوید:
مهر پاکان در میان جان شان
دل مده الا به مهر دل خوشان
(723/1)
دل ترا در کوی اهل دل کشد
تن ترا در حبس آب و گل کشد
هین غذای دل بده از هم دلی
رو بجو اقبال را از مقبلی
(726-725/1)
همچنین انسان دارای نوعی ویژگی است که او را از سایر موجودات متمایز میسازد. نیز، اعمال و نیروهای دیگری دارد که در برخی از آنها با جانوران و در پارهای با انواع گیاهان و در گروهی با بعضی از فلزات و اجسام مشترک است. لیکن آن ویژگی که مخصوص انسان است و دیگران با او اشتراک ندارند، مفهوم نطق و عمل سخن گفتن نیست، زیر شخص گنگ را نیز ناطق میگویند، در حالی که قادر به تکلّم نیست. بنابراین نطق، نیروی ادراک معقولات و استفاده از اندیشه و داشتن قدرت تشخیص زشت از زیبا، ناپسند از پسندیده است که برحسب اراده در آن دخل و تصرف کند و به سبب داشتن همین نیروست که کارهای انسان به نیک و بد و زشت و زیبا تقسیم میگردد و آن سعادت یا بدبختی توصیف میکنند.
بخش اول اختصاص دارد به بررسی تعلیم و تربیت از دیدگاه قرآن و احادیث و روایاتی که از ائمه معصومین علیهماالسلام نقل شده است. در بخش دوم به جهانبینی مولانا، انسان از دیدگاه مولانا، تهذیب اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مُدُن در مثنوی اشاره دارد و ابیاتی چند در باب هر موضوع به عنوان شاهد مثال از مثنوی معنوی آورده شده است. بخش سوم به بررسی نظرات و آراء روانشناسان بزرگ معاصر در زمینه تربیت و رشد و به کمال رسیدن و شکوفا شدن انسانها، اختصاص داده شده است. در ابن بخش نظرات شش تن از برجستهترین روانشناسان را که در حوزه رشد شخصیت و کمال یا با او هر کدام الگویی خاص را ارائه دادهاند و به روانشناسان کمال گرا شهرت دارند، مورد بررسی فرار دادهایم. در بخش چهارم تلاش گردیده است تا نظرات تربیتی مولانا در مورد به کمال رسیدن انسان با سه مکتب بزرگ روانشناسی نوین و معاصر تطبیق داده شود. این سه مکتب بزرگ عبارتند از مکتب روانکاوی، مکتب رفتارگرایی و مکتب انسانگرایی باشد که بیان نکات تربیتی در مثنوی به عنوان یک راه ارتباطی با منبع وحی، راهنمایی ما در فهم مطالب مربوط به انسان باشد، چرا که مولانا با اقتباس از قرآن کریم و فهم آیات وحی به خلق مثنوی پرداخته است. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
1598 ) بامدادان آمدند آن مادران خفته اُستا همچو بیمار گران
نثر : آن مادران بامدادان آمدند در حالیکه در حالیکه اُستا همچون بیمارگران خفته بود.
معنی : صبح مادران به خانه استاد آمدند و استاد مانند یک بیمار وخیم الحال خوابیده بود.
بامدادان : صبح اول وقت / گران :وخیم الحال / بیمار گران : بیمار وخیم الحال
1599) هم عرق کرده ز بسیاری لحاف سریسته،دو کشیده در سجاف
نثر : غم از بسیاری لحاف عرق کرده است و هم سرخود را بسته و دو را در سجاف کشیده است.
معنی: از بس لحاف روی او انداخته بودند عرق کرده بود و سرش را نیز بسته بود و صورتش را زیر لحاف پنهان کرده بود.
زبسیاری: از زیادی / سربستن: کناه از بیمار بودن/ سجاف : فاصله بین دو پرده ، باریکه ای که در حاشیه جامه می دوزند.
1600) آه آهی می کند آهسته او جملگان گفتند هم لا حول گو
نثر: او آهسته آه آهی می کند و جملگان نیز لا حول گو گفتند.
معنی :استاد آهسته آهسته زیر لحاف آه آهی می کرد و همه حضار نیز از تعجب لاحول و لاقوه الا باالله می گفتند.
آه آه : ناله کردن از درد بیماری / جملگان : حاضران – اطرافیان
1601) خیر باشد اوستاد این درویش جان تو ،ما را نبودست زین خبر
نثر :اوستاد این دردسر خیر باشد به جان تو قسم ما را از این حادثه هیچ خبر نبود
معنی : مادران به استاد گفتند : انشاء الله که خیر است قسم به جان عزیزت که ما از این موضوع بی خبر بودیم
خیر باشد: به نیکی و خیر سپری می شود / دردسر: بیماری ، گرفتاری / جان تو : قسم به جان تو
1602) گفت : من غم بی خبر بودم از این آگهم مادر غران کردند، هین
نثر : استاد گفت : من هم از این بیماری بی خبر بودم هم اکنون کودکان مادر غران مرا آگاهم کردند
شامل 20 صفحه فایل word