لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 60
نی نامه
بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها حکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان و خوش حالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
سر من از ناله من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن زجان و جان زتن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیست
آتش است این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می فتاد
نی حریف هر که از یاری برید پرده هایش پرده های ما درید
همچو نی زهری و تریاقی که دید؟ همچو نی دمساز و مشتاقی که دید؟
نی حدیث راه پرخون می کند قصه های عشق مجنون می کند
محرم این هوش جز بی هوش نیست مرزبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بی گاه شد روزها با سوزها همراه شد
روزها رفت ،گو رو ،باک نیست تو بمان ،ای آنکه چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی زآبش سیر شد هر که بی روزی است روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید ، والسلام
مثنوی مولوی به تصحیح
رینولد نیکلسون
سالهای پایان
89
درمدت بیست و پنج سالی که در پایان آخرین سفر جستجو در دمشق از عمر مولانا باقی ماند زندگی وی در اقامت در قونیه و در آرامشی نسبی گذشت. در ده سال اول این مدت (647-657) صلاح الدین زرکوب خلافت او را داشت و در ده سال آخر (622-672) حسام الدین چلپی خلیفه مریدانش بود.با این حال در تمام این مدت با آنکه خداوندگار با مریدان و در میان آنها وسایر دوستداران خویش عمر بسر برد یک لحظه هم از یاد شمس و عشق شمس فارغ نبود و هر چند شمس گمشده را از سالها پیش در وجود خود پیدا کرده بود.
سیمای محبوب دو خلیفه خویش صلاح الدین و حسام الدین را نیز همه جا مظهر نور شمس می دید و در پرتو فروغ این نور بود که مراتب سلوک معنوی خود را در راه نیل به کمال انسانی همچنان به ارشاد و نظارت نامرئی شمس از مقامات تبتل تا فنا طی می کرد.
در واقع در مدت خلافت حسام الدین که ده سال آخر عمر مولانا را شامل می شد زندگی وی به تعادلی که لازمه کمال بود منتهی شده بود. هیجان او که از خاطره عشق شمس ودر دنبال آشوب و قلق ناشی از قطع پیوند با دنیای فقیهان و اهل مدرسه طی سالها خاطرش را آرام نمی گذاشت به آرامش نسبی گراییده بود. تبتل که عبور از مراتب آن وی را از دنیای زهاد و فقیهان به عالم صوفیان و عارفان کشانیده بود در وی منجر به حال سکون و طمانینه شده بود. سماع راست او را از آلام و هیجانهای گذشته تدریجا ترکیه کرده بود و سیل خروشنده یی که احساس و اندیشه او را با رویاها و مکاشفه های ناآشنا در قالب غزلهای پرهیجان ریخته بود اندک اندک در وجود او به قرار و سکون می گرایید. با مریدان دوست و همدل شده بود. مریدان هم سر به راه آورده بودند. تعصب و هوی جز بندرت در بین آنها پیدا نمی شد و اگر می شد مثل دوران شمس به فتنه و آشوب منجر نمی گشت.
اکثر این مریدان از محترفه و عامه بودند . طالب علمان گذشته که مفتون زهد ظاهر مشایخ و قال و قیل مدارس بودند از گرد او پراکنده بودند . اینکه فقها گرد او نمی آمدند از خواست یا منع خود او ناشی بود اما گه گاه از این بی اعتنایی آنها در حیرت بود.به نظر می آمد که گویی به آنها از جانب مدعیان تلقین می شد که تردد به مجلس مولانا برای حیثیت علمی آنها مایه نقص خواهد بود.
خود مولانا یک بار از این طرز تفکر طالب علمان اظهار تعجب کرده بود و ظاهر آن است که تعجب او بیشتر از منع و تحذیر پنهانی فقها بود که هنوز با وجود آن همه بی اعتنایی که مولانا به درس و مدرسه و اوقاف و ولایت و وصایت نشان داده بود در حق وی گمان رقابت می بردند. بعلاوه به خاطر آنکه مریدان و بیشترینه معاشران هر روزینه مولانا هم از پیشه وران و بازاریان و اخیان و مردم عامی بودند این علمای اهل مدرسه در نزد اکابر و اعیان بر وی آشکارا یا در پرده طعنه می زدند.
شنعتی که در این باب بر وی می زند یک بار متضمن این معنی بود که اهل علم و فقها با مجالس وی سرو کار ندارند. هر کجا خیاطی ،بزازی ،نجاری یا نساجی است مرید اوست. جواب مولانا که تند و سرد و پرخاشجویانه بود
دانلود مقاله کامل درباره نی نامه مولانا