لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
فرمت فایل word و قابل ویرایش و پرینت
تعداد صفحات: 34
زرتشت و دین ایران
در زمانی از تاریخ که ایران در گیرودار زایش یک نوزاد تمدنی بود که قرار بود درآینده تمدن شکوهمند ایران هخامنشی شود «زَرَتاوشترَه پسر پوروش اسپَه» از خاندانِ «اسپیتامَه» در خوارزم (شمال ازبکستانِ کنونی) ظهور کرد. زَرتاوشترَه بمعنای شتر زرین است. شتر در خوارزم و بیابانهای آسیای میانه یک حیوان بسیار مفید به شمار میرفت زیرا سواری بود، بارکش بود، شیر برای تغذیه میداد، از گوشتش تغذیه میشد، از پشمش پوشاک و چادر ساخته میشد، و از پوستش فرش و سپر و ابزار میساختند؛ و به این علتها انسانها برای شتر ارج و منزلتی قائل بودند، و برای فرزندانشان اسم شتر را با پسوندهای زیبا برمیگزیدند، و یکی از این نامها «زرتاوشتره» (شتر زرین) را پوروشاسپه برای فرزند خویش برگزیده بود. اسب نیز چون یک حیوان سودمند بود، نام فرزندانشان را به آن پیوند میزدند. نامهائی که پسوند «اسب» دارند (ویشتاسپه، اورونتاسپه، جاماسپه، پوروشاسپه، کرشاسپه)، همه منسوب به اسب هستند. برای گاو نیز آریائیان احترام خاصی قائل بودند، زیرا هم شیر میداد، هم زمین را شخم میزد هم بار میبرد هم ازگوشتش تغذیه میکردند هم از پوستش پوشاک وکفش و فرش میساختند. از اینرو برای انتخاب نام فرزندانشان انتساب به گاو نیز میمون و خجسته تلقی میکردند، و ما در ایران به نامهائی برمیخوریم که با نام گاو پیوند خورده است؛ از این جمله است گائوماتا که نام معروفترین اصلاحطلب تاریخ باستان است. گائومادپان نام یک ایرانی نامدار مدینه دردههء سوم هجری است که نامش را درجریان ترور خلیفهء دوم- عمر- میشنویم. چونکه سگ درمیان ایرانیان یک جانور پسندیده بود برخی از نامهای ایرانی به این جانور نیز منسوب است، و ما نام «اسپَکه» (سگ) را در میان نامهای فرمانروایان ایرانی قبائل اشکیدا (اسکیت) در شمال آذربایجان مییابیم. وقتی مجموعهئی از این نامها را در کنار یکدیگر بگذاریم، دیگر دیدن اینکه نام زرتشت با شتر پیوند دارد هیچ شگفتی را برای ما ایجاد نمیکند، و به راحتی میتوانیم قبول کنیم که زرت اوشتره به معنای شتر زرین است و معنای دیگری ندارد، و لازم نیست که- همچون استادان پورداوود و آذرگشسپ- خیال کنیم که چنین نامی نمیتواند برای پیامبر بزرگ ایرانیان برازنده باشد، و بیهوده در تلاش برآئیم که معنای دیگری را برای آن بیابیم.
بزرگ ایرانیان برازنده باشد، و بیهوده در تلاش برآئیم که معنای دیگری را برای آن بیابیم.پژوهشگران تاریخ ایران باستان دربارهء تاریخ و محل ظهور زرتشت اتفاق نظر ندارند؛ گاه ویرا تا ششهزار سال قم به عقب میبرند، وگاه اورا معاصر داریوش بزرگ میدانند. در اوستای بازنویسی شده در عهد شاپور دوم ساسانی (قرن چهارم میلادی) زرتشت را بنا بر روایات مغان آذربایجان اهل آذربایجان دانستهاند و زمان او را قرن هفتم یا ششم قم ذکرکردهاند. البته این روایت نمیتواند درست باشد؛ زیرا بیتردید زرتشت متعلق به دورانی بسیار دورتر ازاین تاریخ بوده و به زمانی تعلق داشته که هنوز مهاجرت آریائیان به درون ایران آغاز نشده بوده است. محققان عقیده دارند که لهجهئی که گاتای زرتشت به آن سروده شده از لهجههای دوران بسیار دورتر اززمان مادها است؛ و آبادیها و وقایعی که در گاتا ازآنها نام برده شده نشان میدهد که وقایع مربوط به زرتشت درشرق فلات ایران اتفاق میافتاده است. ایرانیان از قرن نهم قم به بعد در غرب فلات ایران با دولتهای عیلامی و آشوری آشنائی داشتهاند، و اگر آنگونه که روایات مغان آذربایجان ادعا کرده زرتشت از اهالی آذربایجان میبود، اصولا او نیز میبایست از تمدن آشوری دارای اطلاع وافی میبود، و در چنین صورتی حتما میبایست اثر این آشنائی در کتاب او بازتاب مییافت. روایات مغها زمان زرتشت را تا قرن ششم قم به جلو آوردند، و این زمانی بود که دولت ماد در اوج شکوه بود، و زرتشت نیز بنا بر این روایاتِ نادرست در سرزمین اصلی دولت ماد زندگی میکرد. اگر چیزی از حقیقت در این روایات نهفته بود اصولا میبایست زرتشت در سرودههایش به دولت ماد و شاه ماد اشاره میکرد؛ در حالیکه اصلا چنین چیزی وجود ندارد و درسخنان او هیچ نشانهئی از تشکیلات سیاسی زمان ماد به چشم نمیخورد. زرتشت از حکومتگران ایرانی با صفتهای «کاوی» و «کرپن» و «اوسیج» یاد میکند، و تنها فرمانروای مقتدری که او ازوی نام برده است ییما فرزند ویوَنگهان (جمشید فرزند هوشنگ) است که به دورانِ ماقبل مهاجرت آریائیها به هند تعلق داشته است. او از ییما به گونهئی یاد میکند که گوئی اندکی پیش از او میزیسته و او خانوادهاش را میشناخته است. نام آبادیهائی هم که زرتشت درگاتا آورده به هیچوجه درردیف نامهائی که درسلطنت مادها وجود داشت نمیگنجد. روایات سنتی که میگویند که زرتشت از آذربایجان به شرق کشور مهاجرت کرد ازنظر تاریخی هیچ اعتباری نمیتواند داشته باشد. خود زرتشت تصریح دارد که از آغاز کارش در خوارزم بوده و بعد هم به باختر (بلخ) رفته است؛ وچه گواهی بهتر ازگواهی خود زرتشت است؟. منطقهء ظهور زرتشت چنان از غرب ایران و از میانرودان وآسیای صغیر به دور بوده که هیچ نامی از اقوامی که در این سرزمینها میزیستهاند به آن منطقه نرسیده بوده است. در اواخر هزارهء دوم قم تنها ارتباطی که مردم نواحی غربی فلات ایران با شرق فلات داشتهاند روابط عیلامیها با آن ناحیه بوده که کاروانهای بازرگانیشان تا دوردستترین مناطق شرق فلات ایران میرسیده و ساختههای تمدنی آنها را به آن مناطق حمل میکرده است. زرتشت حتی وقتی میخواهد از کشور عیلام یاد کند از آن به عنوان «اقلیم هفتم» و «خوانیرَث» نام میبَرد و اشاره میکند که درآن سرزمین بیعدالتی حکمفرما است و فرمانش دردست انگرهمنیو است، و حاکمانش پیرو انگرهمنیو هستند. او کاویهائی که درصدد تشکیل اتحادیه جنگها به راه میافکندند را به شاهانی تشبیه میکند که در خوانیرث زندگی میکردند و اهورامزدا را نمیشناختند و دیواپرست بودند:
شما دیواها ازجنس انگرهمنیواید وکسانیکه ستایشگر شمایند نیز چنینند. شما دیرزمانی است که در خوانیرث دست به کارهائی میزنید که برهمگان معلوم است. شما فرمان میدهید وآنها که توسط شما قدر و منزلت یافتهاند بد میکنند و از فرمان اهورامزدا و درستکرداری دوری میجویند. شما مردم را ازخوشبختی دور داشتهاید؛ زیرا که انگرهمنیو شما وگرهماهای فرمانبر شما را از نیکیها دور میدارد و به سوی پیروی از دروغ میرانَد تا بشریت را به نابودی بکشانید».
نام سرزمینهائی که در اوستا آمده هیچکدام در اسناد تاریخی وجود ندارد و بیتردید تا قرن ششم قم این نامها به مرور زمان تغییر یافته بوده است. حتی از اقوامی چون «سَکا» و «داهَه» که در قرن هفتم قم قبائل نیرومندی بودند که اولی درناحیهء سیحون ودومی در غرب خوارزم و بیابانهای شرق دریای خزر سکونت داشتند در سرودههای زرتشت هیچ خبری نیست؛ و او به جای سکاها از قوم «تورَهیا» (توران) سخن میگوید. تورَهیا آن بخش از آریائیان بودند که درقرنهای بعدی قبائل
زرتشت و دین ایران