کوشا فایل

کوشا فایل بانک فایل ایران ، دانلود فایل و پروژه

کوشا فایل

کوشا فایل بانک فایل ایران ، دانلود فایل و پروژه

بررسی پوسترهای «رزماری تیسی» و تأثیرگذاری آن در کاربرد آموزه‌های پست‌مدرنیسم در سبک سویس

اختصاصی از کوشا فایل بررسی پوسترهای «رزماری تیسی» و تأثیرگذاری آن در کاربرد آموزه‌های پست‌مدرنیسم در سبک سویس دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 27

 

«رزماریسیتی» در سیزدهم فوریه سال 1937 در زوریخ به دنیا آمد و در همان شهر به زندگی ادامه داد، و بکار مشغول شد. دوره آموزش مقدماتی را در مدرسه طراحی زوریخ گذراند. و سپس به مدت 4 سال کار آ‌موزی طراحی گرافیک بود. او از سال 1968 با زیگفرید او درمات (متولد 1926) در یک استردیو شریک می باشد. او تا کنون سه مرتبه برنده بورس تحصیلی فدرال سوئیس شده است. از سال 1974 عضو اتحادیه بین المللی طراحان گرافیک می باشد و از سال 1992 به عضویت باشگاه مدیران هنری نیویورک درآمده است. در سال 1986 نفر اول یازدهمین بینال بین المللی پوستر و رشو شد و مدال طلای این بنیال را دریافت کرد. و در سال 1988 جایزه اول مسابقة پوستر و تصاویر گرافیکی کیلر وش سال 1990 را از آن خود کرده است.

در سال 1989 نفر دوم مسابقه ایده برای اسکناسهای جدید سوئیس شده در سال 1990 مدال نقره تولوز لوترک را در ششمین سه سالانه اِسن از آن خود کرد. همچنین او در مسابقات و جشنواره های زیادی از اعضای هیأت داوران بوده است. از جمله مسابقه پوستر صدسال ا تومبیل «در اشتوتگارد آلمان در سال 1985 و سومین مسابقه بین المللی طراحی داشنجوی هرب لو بالین در سال 1987 در نیویورک. و مسابقة طراحی حروف آلمان در سال 1987 و پنجمین دو سالانه پوستر درفورت کالینز ایالت کلرادو آمریکا در همان سال. مسابقه پوستر در سال 1991 آلمان. و سومین سه سالانه پوستر تویاما در سال 1991 در کشور ژاپن و تصاویر گرافیکی برای کیلروش در سال 1992 کیل آلمان،‌ و ششمین نمایش باشگاه مدیران هنری در نیویورک در سال 1992 در بهترین پوسترهای سویس سال در برن در سال 1993 .

همچنین او در سال 1992 در آمریکا سخنران مهمان در مدرسه طراحی در ایسلند بود.

در سال 1993 به عنوان استاد مهمان به دانشگاه ییل و دانشگاه طراحی گرافیک نیوهاون آمریکا دعوت شد. تیسی در نمایشگاههای متعددی نیز شرکت کرده است. که از میان آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد.

نمایشگاه گرافیک دیداری در نیویورک در سال 1966. نمایشگاه مرکز بین المللی هنرهای مربوط به طراحی حروف در اشتوتگارد آلمان به سال 1967 و ووپرتال آلمان در سال 1968 گالری پلکان مانیسیپال ترداسکول در هاف سال آلمان 1972، و نمایشگاه پوستر گردشگری شهرهای ایتالیا در سال 1982. پیکر بندی برای دانشگاه رد اوفنباخ آلمان در سال 1984 گالری پوستر باشگاه میگرس در برن به سال 1978. موزه پوستر ورشو به همراه دو برنده یازدهمین دو سالانه پوستر ورشو در سال 1986 موزه بین المللی هنرهای مدرن توکیو به عنوانی یکی از بیت طراحی ژاپنی، آمریکایی و اروپایی در سال 1990 و گالری رینهولد براون نیویورک در سال 1992 (اودرمات، 1993: 175 و 174) در بررسی آثار یک هنرمند، آگاهی از مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی که او با آنها درگیر بوده اهمیت بسزایی دارد. «ژولان بارت» نخستین معنایی را که از هر تصویر به دست می آید. معنای اطلاعاتی می دانست یعنی معنایی که دربارة زمینه، اطلاعاتی به تماشاگر می دهد» (پهلوان، 1384: 51) جرج در سال 2004 در مورد سویس می گوید.

زمینه های پیدایش مکتب سویس:

سبک سویسی که به سبک طراحی حروف بین المللی هم معروف است، پس از جنگ چهانی دوم در سویس شکل گرفت. «این سبک که بر نوآوریهای مربوط به ساختار گرایی، داستیل، باهاوس و طراحی حروف نوین دهه 1930 مبتنی بود. تلاش داشت تا اطلاعات پیچیده را در قالبی ساختار یافته و منسجم ارائه دهد.»

(لیونیگ استون، 1383)

پس از جنگ جهانی اول هنرهای دیداری مانند دیگر عرصه های هنری رشد کردند و ارنست کیلر «از چهره های شاخص در پیشبرد طراحی گرافیک سویس و سبک طراحی حروف بین المللی [است] پس از آموزشهای مقدماتی به عنوان استادکار چاپ سنگی، بین سالهای 1912 تا 1914 در لایپریک به عکس طراحی حروف پرداخت. در سال 1918 به مدرسه هنر و صنایع زوریخ پیوست تا به آموزش طراحی تبلیغات بپردازد».

(پیشین : 156)

او برای بیش از سی سال [تا 1956] در مدرسة هنر و صنایع زوریخ به تدریس گرافیک مشغول بود. استعداد او بیش زا همه در پوسترهایش نمایان بود. وی طراحی هایش را در سطوح گسترده، با اداراکی عالی از کشش بصری و منطق هنری بدون نقص اجرا می کرد. رنگ و فرم هر دو بیانگر سوژه بودند و در حد اقل ممکن بکار می‌رفتند. وی حروف را با دستان خود می نوشت و به ندرت از حروف استفاده می کرد.

(براکمن، 1971 : 265)

«هانس ارنی با استعدادترین طراح سویسی، طراحی کتاب و پوستر می کرد، مشخصه کارهای وی موقعیتهایی با بافت زمانی- فضایی متنوع و در ترکیب با ساختارهای هندسی است. بدین ترتیب ارنی عنصر جدیدی را به ارتباط تصویری افزوده است.»

(پیشین : 265)

ساختار گرایی روسی:

شکل گیری این جنبش هنری در مدت زمان اندکی پیش از انقلاب بلشویکی 1917 روسیه آغاز شد «انقلاب اکتبر (1917)، پایه های این جنبش جدید را استحکام بخشید، و هدفهای اجتماعی آن را مشخص نمود.


دانلود با لینک مستقیم


بررسی پوسترهای «رزماری تیسی» و تأثیرگذاری آن در کاربرد آموزه‌های پست‌مدرنیسم در سبک سویس

پایان نامه آموزه‌های تربیتی در مثنوی و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر

اختصاصی از کوشا فایل پایان نامه آموزه‌های تربیتی در مثنوی و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر دانلود با لینک مستقیم و پرسرعت .

پایان نامه آموزه‌های تربیتی در مثنوی و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر


پایان نامه آموزه‌های تربیتی در مثنوی و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر

 

 

 

 

 

 

 

 

 


فرمت:word(قابل ویرایش)

تعداد صفحات:132

پایان نامه رشته ادبیات و روانشناسی

فهرست مطالب:

چکیده. ۱

پیشگفتار. ۲

مقدمه همراه با شرح زندگانی مولانا و معرفی آثار. ۵

مقدمه. ۶

زندگینامه مولانا ۸

۱٫ آغاز عمر، اسم و القاب (۱). ۸

۲٫ بهاء ولد، مولانا و مهاجرت… ۹

۳٫ روزگار تربیت و ارشاد. ۱۰

۴٫ دوره انقلاب و آشفتگی.. ۱۰

پایان زندگانی.. ۱۲

صورت و سیرت مولانا ۱۳

آثار مولانا ۱۴

آثار منثور مولانا: ۱۶

بخش اول.. ۱۷

تعلیم و تربیت در اسلام، قرآن، احادیث… ۱۷

فصل اول.. ۱۸

۱٫ مقدمه‌ای بر تعلیم و تربیت اسلامی.. ۱۸

فصل دوم. ۲۰

تعلیم و تربیت در اسلام (قرآن، احادیث). ۲۰

فصل سوم. ۲۳

ضرورت تعلیم و تربیت برای انسان.. ۲۳

فصل چهارم. ۲۵

اهمیّت تعلیم و تربیت برای فرد. ۲۵

تعلیم و تربیت سطح اقتصادی فرد را بهبود می‌بخشد. ۲۵

تعلیم و تربیت سطح اجتماعی فرد را بالا می‌برد. ۲۶

نقش تعلیم و تربیت در ساختار شخصیت انسان.. ۲۶

نقش تعلیم و تربیت در پرورش جنبه‌های انسانی.. ۲۷

فصل پنجم.. ۲۸

هدف از تربیت… ۲۸

موضوع تعلیم و تربیت… ۲۹

مفهوم تعلیم و تربیت… ۳۰

اهداف کلی تربیت… ۳۱

اصلاح رابطه انسان با تاریخ.. ۳۴

بخش دوم. ۳۵

انسان از دیدگاه مولانا در مثنوی.. ۳۵

فصل اول.. ۳۶

جهان‌بینی حاکم بر مثنوی.. ۳۶

فصل دوم. ۴۰

نظر مولانا در مورد انسان.. ۴۰

فصل سوم. ۶۰

انسان کامل از دیدگاه مولوی.. ۶۰

فصل چهارم. ۷۴

تهذیب اخلاق در مثنوی.. ۷۴

در فضیلت خاموشی.. ۸۳

(۲۶۰۲/۴). ۸۳

در فضیلت سخاوت… ۸۳

در باب فرضیه زکات و دستگیری از نیازمندان.. ۸۴

جایگاه و مورد انفاق و امساک…. ۸۴

در باب عفت… ۸۵

محبت و نیکویی در حق دوستان.. ۸۵

مشورت با عاقلان.. ۸۶

دوری از همنشینی با احمقان.. ۸۶

هرچه می‌کنی برای خدا انجام بده. ۸۷

بدبین مباش و به نیکی‌ها بنگر و از تلاش فرو مگذار. ۸۸

کینه‌توزی مکن.. ۸۹

پیرو راستا باش…. ۸۹

از پاکان بد مگو و دل به پاکان بسپار. ۹۰

نعمت‌های خدا را شکرگزار باش…. ۹۰

۵٫ نمونه‌هایی از اخلاق بد و منفی در مثنوی.. ۹۲

فصل پنجم.. ۱۰۲

تدبیر منزل.. ۱۰۲

وظایف انسان در خانواده. ۱۰۲

آیین همسرداری.. ۱۰۴

۲٫ وفاداری به همسر، تلاش برای رفاه خانواده. ۱۰۵

حیاتی ناگوار از مرگ و وصلتای زهرتر از زهر فراق.. ۱۰۷

همراه با جمع. ۱۱۰

اشعار مربوط به همراهی جمع. ۱۱۲

خیانت نکردن به همسر و راستگویی در زندگی.. ۱۱۴

۶٫ مهمان‌نوازی و مهمان را عزیز داشتن و بدگویی نکردن.. ۱۱۵

فصل ششم.. ۱۱۷

سیاست مدن.. ۱۱۷

۱٫ مقدمه. ۱۱۷

پیرچنگی (کمک به ضعفا و تهیدستان). ۱۱۹

۳٫ رفع اختلاف و برقراری صلح و آشتی.. ۱۲۳

۴٫ از بین بردن نزاع، مخالفت و عداوت از میان انصار به برکات رسول(ص). ۱۲۵

مقدمه. ۱۲۵

تفسیر ابیات… ۱۲۵

۴٫ احسان در حق دوستان.. ۱۲۷

منابع. ۱۲۹

 

چکیده
این رساله، با عنوان «آموزه‌های تربیتی در مثنوی و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر» در یک مقدمه و چهار بخش تنظیم شده است. مقدمه مشتمل است بر اشاره‌ای به جایگاه رفیع مثنوی در میان آثار ادب فارسی و عظمت اندیشه‌های ژرف مولانا جلال الدین محمد مشهور به مولوی. همچنین شرح مختصر زندگینامه به آن بزرگ از آغاز حیات تا واپسین دم حیات.
بخش اول اختصاص دارد به بررسی تعلیم و تربیت از دیدگاه قرآن و احادیث و روایاتی که از ائمه معصومین علیهماالسلام نقل شده است. در بخش دوم به جهان‌بینی مولانا، انسان از دیدگاه مولانا، تهذیب اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مُدُن در مثنوی اشاره دارد و ابیاتی چند در باب هر موضوع به عنوان شاهد مثال از مثنوی معنوی آورده شده است. بخش سوم به بررسی نظرات و آراء روان‌شناسان بزرگ معاصر در زمینه تربیت و رشد و به کمال رسیدن و شکوفا شدن انسان‌ها، اختصاص داده شده است. در ابن بخش نظرات شش تن از برجسته‌ترین روانشناسان را که در حوزه رشد شخصیت و کمال یا با او هر کدام الگویی خاص را ارائه داده‌اند و به روانشناسان کمال گرا شهرت دارند، مورد بررسی فرار داده‌ایم. در بخش چهارم تلاش گردیده است تا نظرات تربیتی مولانا در مورد به کمال رسیدن انسان با سه مکتب بزرگ روان‌شناسی نوین و معاصر تطبیق داده شود. این سه مکتب بزرگ عبارتند از مکتب روانکاوی، مکتب رفتارگرایی و مکتب انسان‌گرایی باشد که بیان نکات تربیتی در مثنوی به عنوان یک راه ارتباطی با منبع وحی، راهنمایی ما در فهم مطالب مربوط به انسان باشد، چرا که مولانا با اقتباس از قرآن کریم و فهم آیات وحی به خلق مثنوی پرداخته است. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
وَ مِنَ اللهَ الْتوفیقْ


پیشگفتار
لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَی الْمؤمِنینَ اِذبَّعثَ فیهِم رَسوُلاً مِنْ اَنفُسِهِمْ یَتلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ و یُزَکیهِمْ وَ یُعَّلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکمَةْ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینْ .       
خداوند، بر مؤمنان منت نهاد که رسولی از خود ایشان در میان آنها برانگیخت تا آیات و نشانه‌های خداوند را برایشان تلاوت کند و آنان را از هرگونه نقص و آلودگی پاک سازد و کتاب و حکمت را به ایشان بیاموزد، با آنکه پیش از این در گمراهی آشکار بودند.
بدون هیچ شک و تردیدی، آثار منظوم و منثور مولانا جلال‌الدین محمد بلخی مشهور به مولوی، خصوصاً مثنوی معنوی، از مهمترین آثار ادبی زبان و ادبیات فارسی محسوب می‌شود و به عقیده بسیاری از صاحبنظران و محققان، برترین اثر ادب فارسی است. ادبیّات هر عصر و نسلی، بیانگر نیازها، آمال، آرزوها، کشش‌ها، و واقعیت‌های زندگی مردم آن زمان است. اما به دلیل اینکه آثار مولانا، از نیازهای فطری و ذاتی انسان منشأ می‌گیرد و عنصر کمال و آرمان‌گرایی و سعادت‌طلبی برای نسل بشر که خمیرمایه تربیت و تزکیه، و مُلَهّم از آیات وحی و احادیث و روایات نبوی و ائمه معصومین عَلیهِمَا السَّلام می‌باشد، انگار نیاز همه اعصار و قرون بوده و در عصر حاضر که گسست انسان از طبیعت بیشتر شده، در گذر زندگی ماشینی و دنیای صنعت و اطّلاعات و سرعت، این نیازها دو چندان احساس می‌گردد.
نکته‌ها و دقایق ظریف و شورانگیز مولانا، سخن جان مردمی است که راه کمال می‌پویند و سعادت جاودان را برای ابناء بشر می‌جویند. در این راستا، مولانا، دارای یک جهان‌بینی است که نه مختص اوست، بلکه، توسط او با شکوه هرچه‌تمام‌تر بارور شده است. ظهور عرفان اسلامی، نقطه عطفی در تاریخ و فرهنگ ایران بوده و مولوی یکی از شاخص‌ترین چهره‌های جهان‌بینی عرفانی در جهان است. به نظر مولانا، مهمترین رسالت عارف، آئینه صفت گشتن است.
هر که را آئینه باشد پیش رو
        زشت و خوب خویش را بیند در او


(ب 360/3)
جهان‌بینی عرفانی مولانا، انسان را موجودی قابل تغییر و بالنده می‌داند. در پرتو شناخت قوانین حاکم بر جامعه و انسان، وی می‌تواند مسیر خود را آنچنان که می‌خواهد رقم بزند. اختیار و آزادی انسان منوط به درک صحیح قوانین و معیارهاست. عرفان، انسان را به خودشکوفایی دعوت می‌کند و در گذشتن از ظواهر و زیاده‌طلب‌های دنیوی. اندیشه‌های شگرف ملّای رومی، چنان در جان‌های تشنه حقیقت و معنویت، رسوخ کرده که (اسکات)  روانشناس بزگ آمریکایی، مولوی را بعد از حضرت مسیح و سایر برگزیدگان خداوند، بزرگترین معلم بشر می داند.و بر این گفته مولانا، تأکید می‌ورزد که می‌گوید:
«انسان به واسطه نیاز رشد می‌کند و اگر می‌خواهید رشد کنید، نیازهای خود را افزایش دهید. انسان‌هایی که نیازهای خود را متعالی و متحول نمی‌کنند و پویایی ندارند، ناگزیر سعی در جایگزین کردن نیازهای عالی‌تر، به وسیله نیازهای پست‌تر می‌نماید و هرگز رشد نمی‌کنند.»
با این مقدمه کوتاه که ذکر گردید:
در ابتدا، سعی و تلاش بر این بود که موضوع تحقیقی بدیعی از بطن مثنوی و مطالب آن استخراج نمایم که در نتیجه با مشورت فراوان موضوع «آموزه‌های تربیتی در مثنوی و تطبیق آن با روانشناسی معاصر» را انتخاب کرده و با بهره‌گیری از نظرات استاد راهنمای گرانقدر جناب آقای دکتر ستودیان و همچنین استاد مشاور محترم سرکار خانم دکتر مشهور و همسر ارجمندم جناب آقای دکتر سالاری دانشیار دانشگاه علوم پزشکی گرگان و با توجه به طرح کلی که در دست داشتم نوشتن موضوع رساله را با یک مقدمه و چهار بخش آغاز کردم.
بخش اول اختصاص دارد به تعلیم و تربیت در اسلام و قرآن و احادیث که اهداف کلی تربیت و موضوع تربیت را دربر می‌گرفت و سپس با استفاده از کتب متعدد بخش‌ها و فصول دیگر رساله را نوشته و سعی کردم قسمت‌های مختلف نوشته‌ام همراه با ابیاتی مرتبط از مثنوی باشد.
بخش دوم: انسان از دیدگاه، مولانا در مثنوی معنوی بررسی شد در بخش سوم معیارهای تربیتی معاصر از نظر چند تن از برجسته‌ترین نظریه‌پردازان روانشناسی مورد بررسی قرار گرفت و در بخش چهارم مقایسه آموزه‌های اخلاقی و تربیتی مثنوی با موازین تعلیم و تربیت مدرن از دیدگاه 3 مکتب بزرگ روان‌شناسان صورت پذیرفت که مشابهت‌ها ذکر گردید. و این مقایسه گوشه‌هایی از جهان‌بینی عرفانی مولوی و دیدگاه او نسبت به مراتب کمال‌یابی، تربیت و رشد انسان با نظرات روانشناسان بزرگ معاصر، یک بار دیگر عظمت فکر و وسعت دانش و فهم این حکیم بی‌بدیل را بر
مقدمه همراه با شرح زندگانی مولانا و معرفی آثار
مقدمه
سپاس و ستایش و ثنا، آن را سزاست که از نهیب دور باش کبریایی‌اش عقل دوراندیش را در شناخت ذاتش راه نیست، و اندیشه تیزگام در راه شناسایی او لنگ است. زیرا مخلوق جز از جنس و مثل خود اگاه نیست. و درود کامل، خاص خاصان اوست بالاخص، بر اوّلین تجلی نور ازل و آخرین پیامبر مرسل محمد (ص) و پویندگان راه و حاملان اندیشه او. در میان نوابغ ادبی و اندیشمندان زبان و ادب فارسی و زنجیره چهره‌های درخشان هزار سال شعر فارسی، مولوی یکی از زبان‌آورترین شاعران تاریخ و یکی از رفیع‌ترین سرایندگان شعر عرفانی در تمام اعصار شعر فارسی و آخرین مظهر کمال در سراسر جغرافیایی ادبیات عرفانی ایران است که دیوان شمس و مثنوی او متعالی‌ترین اوج معنی‌گرایی در شعر تعلیمی فارسی است. عشق که بن‌مایه غزل‌های اوست، تجربه حیات اوست.
مثنوی او عملی‌ترین و حیاتی‌ترین نمونه عرفان است آن هم با نظم و سبک و ساختار و صورتی که ویژه اوست، اما از طرفی دیگر مدتها بود که شیفته‌وار، دل بسته مثنوی بودم و اندیشه‌های بلند و افکار معنی‌آفرین و هیجان‌برانگیز و حرکت‌خیز و حیات‌بخش و انسان‌ساز و معانی شیرین که از الفاظ سخته این کتاب عظیم می‌تراود، هر روز بیش از روز پیش، مرا مجذوب و مفتون خویش می‌ساخت در نتیجه سعی و تلاشم بر این بود که بتوانم از این شاهکار بی‌همتای جاویدان جهان اندیشه و ادب شعر فارسی چیزی بیاموزم.
برای من، مثنوی مولوی، تنها یک اثر ماندگار و خواندنی و ماندنی چون دیگر آثار عرفانی یا  دواوین شعری و حکمی نیست، بلکه محور زندگی و آئینه تمام‌نمای حیات بشری است که از دیدگاه او انسان حامل اندیشه الهی و مقام خلیقه‌ایی دارد. و هیچ‌کس در دیدگاه خداوند خوار مایه و حقیر نیست. و راه وصول به حق، موقوف و منحصر به صورتی خاص از پرستش نیست، بلکه هر کاری که از سر سوز و اخلاص به حق انجام شود، راهی به حق است و از هر دلی به حقیقت راهی است.
همانگونه که از شاهنامه فردوسی، صدای ضربان قلب زنده و تپنده انسان پرتوان و پویای بی‌زمان و مکان را می‌شنویم، مثنوی مولوی نیز احیاگر حیثیت انسانی و معمار اندیشه و منادی صلح و آزادی و اُخوت، انسان و انسان‌گرایی و مبشر عدالت اجتماعی و ستایشگر فضیلت و علم و عشق و خردپژوهی است. البتّه خرد کلّی معرفت‌جو و معاد اندیش و فریادی است علیه نابرابری‌های اجتماع. او سقراط‌وار، به سرنوشت انسان و آزادی او می‌اندیشد. همانگونه که شاهنامه به رودی عظیم می‌ماند که در عین قدرت و زیبایی، آراسته و کامل است و برای هر شخص جلوه و جمال خاص دارد و در عین حال، شناسنامه زندگی پرتلاطم وسرشار از گیر و دار ملت سلحشور و قوم دلیر ایران است که یک قوم و فرهنگ را از اعماق زمان و ژرفای تاریخ بیرون کشیده است و بر قله رفیع فکر و تمدن و فرهنگ و ادب قرار داده است.
مثنوی نیز به اقیانوسی متلاطم می‌ماند که در سطح هموار، آرام و قابل رؤیت و بهره‌برداری است و گاه در اعماق ژرف، دره‌هایی پر پیچ و خم به جریان می‌افتد و از دسترس و دید خواننده ناپدید می‌گردد. مولوی عقیده دارد که حقیقت انسانی بیرنگ است و قدر مشترک میان افراد بشر معنی و اصل انسانیت است. پس همان‌ بهتر که بدان حقیقت باز گردیم و ستیزه و پرخاش را به یک سو نهیم. مثنوی عصاره تجربه دینی اسلامی در طول هزار و پانصد سال تفکر دینی است و به ما می‌گوید که اعمال قدرت و خشونت و قهر و غلبه و آزار و شکنجه و سخت‌گیری، راه صحیح تربیت و پرورش اخلاق نیست.
شاید بتوان با قدرت‌نمایی و هیبت، بشر را مقهور کرد ولی نمی‌توان انسان کامل ساخت زیرا قهر و هیبت ممکن است ظاهر را منظم کند ولی باطن را پاک نمی‌کند و نور معنی نمی‌بخشد و انسانیت روی در حجاب می‌کشد.
پس از تنگ‌نظری و کوته‌بینی‌‌ها و فردطلبی‌ها دست بردارید، زیرا تسلّط بر دلها و عقاید از دایره فشار بیرون است، همانگونه که شاهنامه برای اندیشمندان، ساختار پیروزی و شکست، امید و ناامیدی، زادنها و مردنها، در آن تفکر‌آمیز و پرمعناست و می‌تواند چراغی برای آیندگان باشد که چگونه با ایران و ایرانی باید برخورد کرد، مثنوی نیز با ارائه جهان‌بینی‌ها و باید و نبایدهایی که ارائه می‌دهد، شمع شب‌افروزی است برای آیندگان و برای همگان که چگونه با انسانها برخورد کنند و به ما می‌گوید ای انسانها، تبر در جان یکدیگر منهید و بگذارید انسانیت از افق زندگی سر بر زند و بدرخشد.
برای مفاهیم بی‌شماری که در مثنوی می‌درخشند از آنجا که هر کس از زاویه‌ای به آن نگریسته، خواستیم دِیْنِ خود را ادا و شمه‌ای از مفاهیم معرفتی انسانی و رشد و کمال او را بیان نمایم. اما در این دریای بس عظیم و ژرف و پهناور و در این گفتار کوتاه، پیش از یک قطره آن را نمی‌توان بازگو کرد، زیرا به ضرس قاطع و یقین جازم، معتقدم و می‌گویم که هیچ کتابی از ساخته‌های فکر و قلم بشری به اندازه مثنوی شریف مولوی افکار تازه و مطالب ارزنده و جاودانی ندارد. به طوری که اگر پیشرفت سریع و حیرت‌انگیز تمدن و علوم و معارف بشری، به فرض محال کلّی از کتب و آثار نظم و نثر قدیم، ساخته قلم و فکر بشر را در هم نوردد و همه را باطل کند، هنوز مثنوی مولوی زنده، پیشرو و. قافله‌سالار اصلاح نفوس و سردفتر علوم و معارف بشری و مظهر (آنکه نمرده است و نمیرد تویی) خواهد بود. خلاصه این که؛ افکار و عقاید مولوی که در منظومه مثنوی و دیگر آثار او پراکنده است، دریای عظیم است که به قعر آن نتوان رسید و به قول مولانا:
گر شود بیشه، قلم دریا مدید
        مثنوی را نیست پایانی پدید


(2253/6)
زندگینامه مولانا
1. آغاز عمر، اسم و القاب (1)
مولانا جَلالُ‌‌الدین محمد بن حسین خطیبی، معروف به مولوی که او را خداوندگار نیز می‌خواندند، در ششم ربیع‌الاول سال604 هـ‌ .ق در بلخ به دنیا آمد. لقب مولوی که از دیر زمان در میان صوفیه و دیگران بدین استاد حقیقت‌بین اختصاص دارد، در زمان خود وی و حتی در عُرف تذکره‌نویسان قرن نهم شهرت نداشته و جزو عناوین و لقب‌های خاص او نمی‌باشد. و ظاهراً این لقب از روی عنوان دیگر یعنی (مولانای رومی) گرفته شده است.
2. بهاء ولد، مولانا و مهاجرت
پدرش به بهاءالدین ولد معروف بود و سلطان العلما لقب داشت و عارف و عالم مشهوری بود و کتاب «معارف بهاء الولد» تألیف اوست.در هر حال بهاء ولد حدود سال 610 هـ .ق یا 618 با جلال‌الدین که شش سال داشت از بلخ بیرون آمد و قصد حج کرد و رهسپار بغداد شد در نیشابور به دیدن شیخ فریدالدین عطار نائل امد .به گفته دولتشاه، مولانا و شیخ عطار به دیدن هم رغبت و شتابی تام داشتند، در آن وقت مولانا جلال‌الدین، کوچک بود. شیخ عطار کتاب اسرارنامه را به هدیه به مولانا جلال‌الدین داد. عطار بهاءالدین را گفت: «زود باشد که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند.»
و دیگران هم این داستان را کم و بیش ذکر کرده و گفته‌اند که مولانا پیوسته اسرارنامه را با خود داشتی. بهاء ولد بعد از سه روز از بغداد رهسپار حج شد و در بازگشت از سفر حج، رهسپار شام شد و پس از مدتی به ارزنجان، عزیمت کرد که پادشاه آنجا، فخرالدین بهرامشاه، از آل منکوجک بود و به علما توجه داشت و کریم و بخشنده و رادمرد بود، وی کسی بود که نظامی گنجوی مثنوی مخزن‌الاسرار را به نام او کرد و برایش تحفه فرستاد و از او جایزه گرفت.
بهاءالولد پس از آن به لارنده رفت و مولانا جلال‌الدین در این شهر در سن 18 سالگی با دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرد که حاصل این ازدواج سه پسر به نامهای سلطان ولد، بهاء‌الدین محمد، و علاءالدین محمد بود. پس از هفت سال، بهاء ولد به درخواست علاءالدین کیقباد پادشاه سلجوقی روم به قونیه رفت و در سال 628 هـ .ق بنا به گفته احمد افلاکی در همانجا درگذشت مولانا جلال‌الدین در این هنگام بیست و چهار سال داشت و به خواهش مریدان و یا به اصرار سلطان علاءالدین به جای پدر نشست و به وعظ و ارشاد و فتوی دادن پرداخت و به برهان‌الدین ترمذی ـ از سادات حسینی ترمذ ـ پیوست و تحت تربیت و مراقبت و آزمایش او قرار گرفت.
3. روزگار تربیت و ارشاد
مولانا بعد از آن که به مدت 9 سال از تربیت و ارشاد برهان‌الدین برخوردار بود و تغییر حال داده و ظاهراً به اِشارَتِ او به شام سفر کرده تا علوم ظاهری را به کمال برساند. برای تکمیل آن به شهر حلب رفت و در مدرسه حلاویه فرود آمد.
پس از آن به شهر دمشق رفت که شیخ اکبر محیی‌الدین عربی، در آن شهر می‌زیست. مولانا نیز طالب دیدار این بزرگان بود. بعد از هفت سال اقامت در حلب و دمشق به روم بازگشت و به دستور برهان‌الدین به ریاضت پرداخت و سه چلّه گذراند که برهان‌الدین عالمی کامل و عارفی بزرگ بوده و او را به علّت اِشرافی که بر خواطر داشت «سید سرّدان» می‌گفتند. (برهان‌الدین در سال 638 ه‍.ق در قیصریه وفات کرد). پس از درگذشت برهان‌الدین، مولانا به مدت 5 سال (638 تا 642 ه‍.ق) بر مَسند ارشاد و وعظ و تدریس و فقه و علوم دین اشتغال داشت و حدود 400 طالب علم از محضر او کسب فیض می‌کردند. صِیتِ شهرت او در جهان منتشر شد و مریدان فراوان یافت.
4. دوره انقلاب و آشفتگی
وضع صوری و ظاهری مولانا که از زهد و استواری او در دین و شریعت محمدی، حکایت می‌کرد و مردم را سخت فریفته بود، چندان دوام نیافت زیرا به شمس‌الدین محمد بن علی‌بن ملکداد تبریزی بازخورد که پیری آشفته‌حال بود و دائماً از شهری به شهر دیگر می‌رفت و به خدمت بزرگان می‌رسید و گاهی مکتب‌داری می‌کرد و به احتمال قوی نخستین‌بار مولانا در دمشق یا حلب او را دیدار کرده است. شمس‌الدین در جمادی‌‌الآخر سال 642 هـ .ق وارد قونیه شد و در «خان شکر فروشان» فرود آمد و حجره‌ای بگرفت و بر در حجره‌اش دو ـ سه  دیناری با قفل بر در می‌نهاد و مفتاح بر گوشه دستارچه بسته و بر دوش می‌انداخت تا خلق را گمان آید که تاجری بزرگ است خود در حجره غیر از حصیری کهنه و شکسته کوزه و بالشی از خشت خام نبودی. در مورد چگونگی دیدار شمس و مولانا روایات مختلف نقل کرده‌اند، از جمله افلاکی روایت می‌کند که مولانا از مدرسه پنبه‌فروشان در آمده بر استری رهوار نشسته و طالبان علم و دانشمندان در رکابش حرکت می‌کردند، ناگاه شمس تبریزی به او بازخورد و پرسید:
«بایزید بزرگتر است یا محمد؟ مولانا گفت: این چه سؤال باشد محمد خاتم پیغمبران است وی را با ابویزید چه نسبت. شمس‌الدین گفت پس چرا محمد می‌گوید (ما عَرَفْناکَ حَقِّ مَعْرِفَتِکْ) و بایزید گفت (سُبحانی ما اَعْظَمَ شَأنی) مولانا از هیبت این سؤال بیفتاد و از هوش برفت و چون به خود آمد دست شمس‌الدین را گرفت و پیاده به مدرسه خود آورد و در حجره درآورد تا چهل روز به هیچ آفریده راه ندادند. البته ناگفته نماند با توجه به گفته سلطان ولد در مثنوی ولدنامه، آنچه در این تذکره‌ها و کتب آمده، همه شاخ و برگهایی است که به این قصه ملاقات در شام داده و خواسته‌اند تغییر حال مولانا را غیرعادی و شگفت‌آور جلوه دهند.
در هر حال سلطان ولد، دیدار مولانا با شمس‌ را از نوع دیدار موسی با خضر دانسته که با همه کمالات، به دنبال اکملی می‌گشته، و سرانجام شمس تبریزی را یافته و یکسره مرید و مَسحور او شده و با دیدار او قیل و قال مدرسه و وعظ و منبر را رها کرده و به خرقه صوفیان درآمده و به شور و ذوق و حال و وجد و سماع پرداخته و هنوز مسئله تأثیر شمس و افسون این پیر ژولیده آشفته حال در مولانا مجهول است. این دگرگونی و تغییر حال مولانا جلال‌الدین، مریدان و شاگردان او را به تعصب و بدخواهی نسبت به شمس وادار کرد و به اتفاق تمام، قصد آن بزرگ کردند. ناچار شمس رنجیده خاطر شد و در سال 634 ه‍.ق از قونیه به دمشق رفت. مولانا پس از مدتی جستجو، خبر یافت که او در دمشق است. پس بنا بر روایت افلاکی چهار غزل برای او فرستاد.
مولانا از غیبت شمس و شنیدن خبر قتل او آشفته‌حال شد و جوش و خروش بیشتری پیدا کرد و بی‌اختیار به وجد و شور و سماع می‌پرداخت و این علّتی شد برای انکار و رد مولانا از طرف متعصبان خشمگین. از شمس تبریزی کتاب و مقالاتی باقی است که علّت فریفته شدن مولانا را به او ثابت می‌کند و نشان می‌دهد که شمس مردی دانا و بصیر بوده و شایستگی ارشاد را داشته یک مثنوی به نام مرغوب‌القلوب به شمس‌الدین نسبت داده‌اند که مجهول است و مطلقاً از شمس نیست.
مولانا جلال‌الدین دو سال پس از غیبت شمس تبریزی یعنی سال 647 ه‍.ق تا پایان عمر (سال 672 ه‍.ق) در قونیه به تربیت و ارشاد و دستگیری مردم به طریق صوفیان و عارفان مشغول بود و شیخ صلاح‌الدین زرکوب قونوی را به شیخی و پیشوایی تعیین کرد و باز ارادت مولانا به صلاح‌الدین، دشمنی یاران را سبب شد و خواستند او را نیز از میان بردارند، اما پس از چندی از در توبت و انابت درآمدند و عذر خواستند تا آنکه صلاح الدین در سال 657 ه‍.ق درگذشت.
مولانا، حسن‌بن محمدبن حسن، ملقب به حسام‌الدین چلبی را که اصلاًٌ اهل ارومیه بود به خلافت برگزید، و همواره در دوستی و توجه به او افراط می‌کرد و او را به خویشان خود برتری می‌داد و همین حسام‌الدین، مولانا را وادار به نظم مثنوی کرد زیرا مشاهده کرد که یاران و مریدان او پیوسته آثار سنایی و عطار را می‌خوانند پس شبی در خلوت به مولانا گفت، کتابی مانند الهی‌نامه سنایی (حدیقه الحقیقه) یا منطق‌الطیر عطار را به نظم دراورد. مولانا از سر دستار کاغذی بیرون آورد که 18 بیت آغاز مثنوی در آن نگاشته بود وشامل (بشنو از نی تا پس سخن کوتاه باید والاسلام) پس از اتمام دفتر اول مثنوی همسر حسام‌الدین درگذشت و دو سال نظم مثنوی به تعویق افتاد و از سال 662 ه‍.ق دفتر دوم مثنوی آغاز شد و تا  پایان عمر مولانا به انجام رسید.
پایان زندگانی
بالأخره این آفتاب معرفت و کمال در 58 جمادی‌الآخر سنه 672 هـ .ق غروب کرد. سر در نقاب خاک کشید و به روایت افلاکی: حرم مولانا به او گفت کاش مولانا 400 سال عمر کردی تا عالم از حقائق و معرفت پر ساختی. مولانا فرمود مگر ما نمرودیم و مگر ما فرعونیم ما به عالم خاک پی اقامت نیامدیم، ما در زندان دنیا محبوسیم، امید که عن‌قریب به بزم وصال و حبیب رسیم اگر برای مصلحت و ارشاد بیچارگان نبودی، یکدم در نشیمن خاک اقامت نگزیدمی. گویند در شب آخر که مرض مولانا سخت شده بود، خویشان و پیوستگان اضطراب عظیم داشتند سلطان ولد با بی‌تابی بر سر پدر آمد آن حال را تحمّل نکرد و بیرون رفت مولانا آخرین غزل خود را به این صورت گفته است:
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
        ترک من خراب شبگرد مبتلا کن


ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
        خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن


دردی است غیر مردن کان را دوا نباشد
        پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن


در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
        با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن


 (دیوان غزلیات شمس/ غزل 2000)
مردم قونیه عیسویان و یهودیان بر جنازه او حاضر شدند او را در نزدیک قبر پدرش به خاک سپردند و چهل روز عزاداری کردند و گویی آوای مولانا به گوششان می‌خورد که:
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست
        خام بُدم، پخته شدم، سوختم


        (دیوان غزلیات شمس/ (1)غزل 725)
صورت و سیرت مولانا
مولانا جلال‌الدین محمد، مردی بوده است زرد چهره و باریک اندام و لاغر، چنان که «روزی به حمام درآمده بود به چشم ترحم به جسم خود نظری کرد که قوی، ضعیف گشته است، فرمود که جمیع عمر از کسی شرمسار نگشته‌ام اما امروز از جسم لاغر خود به غایت خجل شدم» و با زردی روی و لاغری «به غایت فرّی و نوری و مهابتی» داشت و چشم‌های او سخت تند و جذاب و پرشور بود.
از نظر سیرت و اخلاق، مولانا ستوده اهل حقیقت و سرآمد ابنای روزگار بود. او در زمان خود و بعد از مرگش تأثیر فراوان در بسط و گسترش عرفان اسلامی داشته و همواره مورد توجّه بزرگان دانش و ادب و فلسفه و عرفان بوده است. آن مرد بزرگ، مذهب حنفی داشت، اما از هر گونه تعصب برکنار بود و می‌گفت من با هفتاد و سه مذهب یکی‌ام. وی حضرت علی‌ابن‌ابی طالب و فرزندان او و اهل بیت پیامبر را سخت محترم می‌داشت و سخنان او درباره علی در مثنوی، بر ارادت و اخلاص او دلالت دارد. او در تصوف ریاضتهای دشوار، گدایی، دریوزگی و بیکاری و تن‌پروری را جایز نمی‌دانست و مریدان را به کسب و کار و کوشش تشویق می‌کرد و عرفانی پرجنبش و سراسر عشق و شور و خروش را ترویج می‌کرد.
با آن که امیران و بزرگان به او توجّه داشتند، او بیشتر با پیشه‌وران و مستمندان و فرودستان معاشرت می‌کرد. اگرچه این رفتار را بر او خرده می‌گرفتند و می‌گفتند «مریدان مولانا عجایب مردمانند، اغلب عامل و محترفه شهرند، مردم فاضل و دانا اصلاً گرد ایشان کمتر می‌گردند، هر کجا خیّاطی و بزازی و بقال هست، او را به مریدی قبول می‌کنند. مولانا به همه اعتراضات و خرده‌گیریها با ملایمت و خوشرفتاری و محبّت و دوستی پاسخ می‌داد و مخالفان را خاموش می‌ساخت. مولوی در تصوف و عبادت، ریاضت و ذکر، فکر را با عشق و شور و جذبه و وجد و حال و رقص و سماع جمع کرد. عشق و اشراق، مایه اصلی عرفان اوست به وحدت وجود نیز قائل بود اما نه از راه جدال، بلکه از راه فناء فی‌الله و بقاء به الله، مانند نیست شدن قطره در دریا و تبدیل دانه به گیاه. عرفان مولوی، عالیترین مرتبه فکری و تعالی روحی و اخلاقی است که با مجاهده و سیر و سلوک، کسب دانش و معرفت حقیقی و عشق به حق و پیروی از مردان کامل و انبیاء و اولیاء حاصل می‌شود. مولانا در اطوار عشق و منازل بی‌پایان آن، سیری کامل و توأم با معرفت را سپری کرده است.
آثار مولانا
1. غزلیّات:
این قسمت از اشعار مولانا در کلیات شمس یا دیوان کبیر گرد آمده و مولوی از تَخَّلُص‌های «شمس» و «خاموش» در آن استفاده کرده است. تعداد ابیات آن را 30.000 تا 40.000 تا 50.000 نوشته‌اند. این غزلیّات سرشار از وجد و شور و عشق و مستی است و آهنگی خاص دارد البته شعرهای ارسلان ولد، شمس تبریزی، شمس مغربی، حتی جمال‌الدین اصفهانی و انوری در چاپهای پیش دیوان وارد شده است.
2. مثنوی:
در اصل به نوعی شعر فارسی اطلاق می‌شود که هر دو مصراع، دارای یک قافیه و ابیات آن دارای یک وزن باشند، اما مثنوی خاص که مثنوی مولوی شده، اگرچه صدها داستان و کتاب به صورت مثنوی در زبان فارسی داریم اما این مثنوی به خواهش حسام‌الدین چلبی سروده شده وزن آن بحر رمل مسدس محذوف یا مقصور در شش دفتر با حدود 25.000 بیت است که دایره المعارف عرفان و فلسفه و دین و معرفت شمرده میشود. دفتر ششم ناتمام مانده و نسبت دفتر هفتم به مولانا درست نیست. مولانا فرمود «مثنوی ما دلبری است معنوی که در جمال و کمال همتایی ندارد و هم‌چنان باغی است مهیّا و درختی است مهنّا که جهت روشن‌دلان صاحب‌نظر و عاشقان سوخته‌جگر ساخته شده است، خُنک‌جانی که از مشاهده این شاهد غیبی محظوظ شود و ملحوظ نظر عنایت رجال الله گردد تا در جریده نِعْمَ اَلْعَبْدْ اِنَهُ اَوابْ منخَرِط شود. و گویند برپشت مثنوی خود نوشته بود «مثنوی را جهت آن نگفته‌ام که حمایل کنند و تکرار کنند بلکه (تا) زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی نردبان معراج حقایق است نه آنکه نردبان را به گردن گیری و شهر به شهر گردی، هرگز بر بام مقصود نروی و به مراد دل نرسی.
نردبان آسمان است این کلام{
        هرکه زین بر می‌رود آید به بام


نی به بام چرخ کو اخضر بود
        بل به بامی کز فلک برتر بود


(3262-3261/3)
مثنوی گذشته از اشتمال بر تبیین حقایق ادیان و اصول تصوّف و شرح رموز آیات قرآنی و اخبار نبوی، نموداری است از مراتب مقامات مولانا و یاران برگزیده او. غرض اصلی مولانا از نظم مثنوی بیان احوال معنوی خود و آن برگزیدگان در لباس امثال و حکایات و قصّه موسی و عیسی و مشایخ طریقت و گفتن سرّ دلبران در حدیث دیگران بوده است. نظر به اِشکال و صعوبت فهم اسرار مثنوی علما و متصوفه در حل معضلات و توضیح مشکلات آن جهد و سعی و اهتمام داشته اما انتقادی که بر همه آنها می‌توان وارد شمرد، این است که اغلب از روی معلومات و به میزان افکار و عقاید خود مولانا را می‌سنجند. بهترین شروح فارسی مثنوی کتاب جواهرالاسرار تألیف کمال‌الدین حسین خوارزمی که خود یکی از متکلمین عرفا بوده و به اصطلاحات و مجاری افکار این طبقه آشنایی داشته است و سایر شروح مثنوی عبارتند از:
•    اسرار الغیوب: تألیف خواجه ایوب به سال 1120 هـ .ق
•    شرح اسرار سبزواری تألیف حاج ملا هادی متوفی 1289 هـ .ق
از شروحی که مربوط به عصر حاضر است یکی شرح مثنوی شریف فروزانفر در سه جلد که ناتمام مانده دیگر شرح مثنوی به طور کامل از محمد تقی جعفری. شروح مذکور فارسی هستند. از شروح دیگر مثنوی به زبانهای دیگر:
•    شرح اسماعیل انقروی به زبان ترکی
•    شرح یوسف بن احمد مولوی به زبان عربی (اَلْمِنْهُجُ اَلْقَوی)
•    شرح مثنوی به زبان انگلیسی تألیف دانشمند خاورشناس رینولد آلین نیکلسون که به سبب دقّت و نقّادی معروف است.
3. رباعیات مولانا:
متضمن 1656 رباعی یا 3318 بیت است که  که بعضی‌ها آنها را به شهادت قراین از مولانا می‌دانند. معانی بلند و مضامین نغز در این رباعی‌ها دیده می‌آید که با روش فکر و عبارت‌بندی مولانا مناسبتی تمام دارد ولی روی هم رفته رباعیات به پایه غزلیات و مثنوی نمی‌رسد....


دانلود با لینک مستقیم

بررسی آموزه‌های تربیتی در مثنوی مولانا و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر (مکتب روانکاوی، مکتب رفتارگرایی و مکتب انسان‌گرایی)

اختصاصی از کوشا فایل بررسی آموزه‌های تربیتی در مثنوی مولانا و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر (مکتب روانکاوی، مکتب رفتارگرایی و مکتب انسان‌گرایی) دانلود با لینک مستقیم و پرسرعت .

بررسی آموزه‌های تربیتی در مثنوی مولانا و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر (مکتب روانکاوی، مکتب رفتارگرایی و مکتب انسان‌گرایی)


بررسی آموزه‌های تربیتی در مثنوی مولانا و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر (مکتب روانکاوی، مکتب رفتارگرایی و مکتب انسان‌گرایی)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بررسی آموزه‌های تربیتی در مثنوی و تطبیق آن با روانشناسی نوین و معاصر (مکتب روانکاوی، مکتب رفتارگرایی و مکتب انسان‌گرایی)

 218 صفحه فایل ورد و قابل ویرایش

 

فصل چهارم تهذیب اخلاق در مثنوی

  1. انسان اشرف مخلوقات است

همانطور که می‌دانیم، مدارک تکامل و نقصان هر کسی به اراده و فکر و اندیشه او وابسته است. بنابراین هر انسانی که این نیرو (اراده و فکر)، در او کامل باشد و با استفاده از ابزار و وسایل و همچنتین با ادراک مقدمات و بدیهیات از نقصانی به کمالی بهتر بتواند برسد، فضیلت و شرافت او بیشتر از افرادی است که این نیرو در آنها حاکم‌تر است. در جامعه انسانی اگر تقسیمی صورت پذیرد، می‌گوییم:

  1. افرادی هستند که فقط با نیروی عقل و حدس صنعت‌ها و حرفه‌های دقیق و عالی را ارائه می‌دهند.
  2. بعد از آنان، کسانی قرار دارند که به کمک وحی و الهام الهی، بی‌واسطه اجسام، از فرشتگان مقرب درگاه خداوند، به شناخت حقایق و احکام دست می‌یابند و با تکامل بخشیدن به اخلاق و تنظیم امور زندگان و آخرت، باعث راحتی و سعادت ملت‌ها در دوره‌های مختلف می‌شوند.

این مرحله، بالاترین درجه نوع انسان است و تفاوت در این نوع بیشتر از تفاوت در انواع جانوران است. این مقام، آغاز اتصال به عالم اعلی و رسیدن به مقام فرشتگان پاک است. پس از این شرح که گذشت، شرف مقام انسان و فضیلت او بر سایر موجودات جهان و ویژگی خاص او روشن می‌گردد، حتی ارزش مقام کسانی نیز روشن می‌شود که دلهایشان مَحَلِ طلوع تابش انوار الهی و جایگاه فیض وحدت حق است و همچنین وجود آنان، هدف و نهایت همه نهایت‌هاست که اینان انبیاء و اولیاء(ع) می‌باشند و خلاصه و برگزیده هستی و کاینات هستند و جمله (لُو لاکْ لَما خَلَقْتُ الاَفْلاکْ) مصداق این معنی است.

مقصود از شرح مراتب، آن است که دانسته شود که انسان در آفرینش در میان مراتب کاینات، مرتبه میانه دارد و بدین معنی که به کمک اراده و تفکر به مرتبه بالا راه دارد و با روی آوردن به طبیعت و غریزه، به سوی درجه پست و پایین می‌رود، زیرا نیازهای ظاهری جانوران مثل غذا که جانشین مواد تحلیل رفته بدن است یا موی و پشم که آنها را از آسیب و گزند و سرما و گرما حفظ می‌کند و ابزار دفاع در برابر دشمنان و امور ناخوش، طبیعت، برابر با مصلحت هر یک از جانوران در وجود آنان ساخته شده است، چنانکه برای آنان جای هیچ عذر و بهانه‌ای را باقی نگذاشته است.

اما اینگونه نیازمندی‌های انسان، به عهده تدبیر و تفکر و اختیار و اراده اوست تا هرطور که می‌تواند نیکوتر بسازد، زیرا غذای انسان بدن درو کردن، آرد کردن، خمیر کردن و پختن و آمیختن بدست نمی‌آید، جامه او بدون ریسندگی و بافندگی، دباغی و دوزندگی به دست نمی‌آید و سلاح او بدون مهندسی ساخته نمی‌شود.

پس کمال انسان و شرف فضیلت انسان به تفکر و اندیشه و خرد و اراده، سپرده شده است و کلیه سعادت و بدبختی و تکامل و نقصان او در دست اندیشه و اراده و اخلاق اوست. اگر مطابق با مصلحت و با اراده کامل به راه راست حرکت کند و به تدریج به سوی علوم و معارف و آداب و فضایل گرایش پیدا کند، اشتیاق و عشقی که در سرشت او برای رسیدن به کمال جای دارد، او را بر راهی راست و هدفی پسندیده و از مرتبه‌ای به مرتبه دیگر و از مرزی به مرزی دیگر می‌رساند.

تا اینکه انوار الهی به او می‌تابد و مجاور فرشتگان گردد و از مقربان درگاه پروردگار جاوید می‌شود و در مقام اصل خود ساکن می‌گردد.

یاد در مردم هوا و آرزوست

 

چون هوا بگذاشتی پیغام هوست

خوش بود پیغام‌های کردگار

 

کو ز سر تا پای باشد پایدار

خطئه شاهان بگردد و آن کیا

 

جز کیا و خطبه‌های انبیا

ز آنکه بوش پادشاهان از هواست

 

بارنامه انبیاء از کبریاست

(1104-1101/1)

و اگر زمام خودش را به دست طبیعت (غریزه) و هوا و هوس بدهد، طبیعت او را به طرق معکوس به سوی قهقرا می‌برد و تمایل به تباه، مثل شهوت‌های پست که در وجود بیماران است، با آن همراه می‌شود.

تا آنجا که روز به روز و لحظه به لحظه ناقص‌تر می‌شود و انحطاط و نقصان بر او غلبه می‌کند، تا آنجه که همچون سنگی از بلندی به طرف پایین می‌غلتد و در اندک مدتی به پایین‌ترین و پست‌ترین درجه می‌رسد که آن مقام هلاکت و نابودی انسان است[1].

بخش عمده دردها و بیماری‌های انسانی را مولانا، عبارت می‌داند از: جهل و نادانی، تکیه کردن بر دستاوردهای عقل جزئی، دل بستن به تعلقات دنیوی و قیود بشری، دوری از معشوق حقیقی و پیروی از نفس اماره که چونان اژدهایی همه معنویات آدمی را فرد می‌بلعد؛ آنگاه درمانی که مولانا برای این دردها معرفی می‌کند، جرعه‌ای از جام محبت است که چون کسی از این شراب بنوشد، به همه آن مصایب خاتمه بخشیده است.

پس شناخت مثنوی یعنی شناخت نی (انسان)؛ نی نماد انسان است که از اصل خویش دور مانده است. اغلب مباحث به نحوی با انسان در پیوند است و از طرفی انسان‌شناسی او نیز از جهل‌شناسی او منفک نیست.

تصویری که او از جهان کبیر ارائه می‌کند، عیناً آن را در جهان صغیر پیاده می‌کند. اگر در جهان کبیر عالمی به نام عالم مثال یا برزخ یا هور قلیا نیست، در جهان صغیر نیر عالم خیال وجود دارد. اگر در جهان قیامتی است، در خود انسان نیز قیامتی وجود دارد. اگر موجودات عالم پس از رسیدن اجل مقدر می‌میرد، یک نوع مرگ اختیاری نیز وجود دارد.

ما انسان جدای از جهان زندگی نمی‌کنیم، بلکه در جهان و یا جهان زندگی می‌کنیم. ما اصلاً میوه آفرینشیم، برخی کال و خام و برخی رسیده و پخته[2].

این درخت همچون درخت است ای کرام

 

ما برو چون میوه‌های نیم خام

سخت گیرد خام‌ها مرشاخ را

 

ز آنکه در خامی نشاید کاخ را

چون بپخت و گشت شیرین لب گزان

 

سست گیرد شاخه‌ها را بعد از آن

(1295-1293/3)

  1. وجود کمال و نقصان در نفس انسان از دیدگاه مولانا

هر موجود اعم از دین که گرانقدر باشد یا کم‌ارزش، مادی باشد و تیره یا غیرمادی و شفاف، در هرحال دارای ویژگی و خاصیتی است که در آن ویژگی، هیچ موجودی اشتراک ندارد و تحقق و ماهیت وجود او مستلزم داشتن آن ویژگی است.

ممکن است آن موجود، دارای اعمال دیگری نیز باشد که با سایر موجودات در آن کارها اشتراک داشته باشد، مثلاً ویژگی شمشیر برندگی و روانی در بریدن است؛ ویژگی اسب فرمانبرداری از سوار و سبکی در تاختن است که هیچ موجود دیگری در این خواص با شمشیر و اسب اشتراک ندارد. هرچند که شمشیر با تیشه در بریدن و اسب و یا خر در بار کشیدن مشترک است، اما نهایت کمال هر چیزی در آن است که آن ویژگی که خاصّ موجود است، به طور تمام و کمال از آن موجود سر بزند و ناقص بودن آن موجود وابسته به کوتاهی کردن در بروز آن ویژگی یا نداشتن آن است.

چنانکه که شمشیر در بریدن، روان‌تر و کامل‌تر باشد، تا شمشیرزن بتواند بی‌هیچ رنج و زحمتی آن را بکار ببرد، ویژگی شمشیر کامل‌تر خواهد بود و اسب هرچه دونده‌تر و مطیع‌تر باشد و بهتر تعلیم بپذیرد، به کمال خاصّیت خود نزدیکتر است. پس اگر شمشیر به سختی ببرد یا قادر به بریدن نباشد، آن را به جای آهن‌پاره بکار می‌برند یا اسب اگر نتازد یا سرکش باشد، آن را پالانی بر پشتش می‌نهند و با خران همراه می‌کنند و این از بی‌هنری و فرومایگی آن اسب خواهد بود.

راست کن اجزات را از راستان

 

سر مکش ای راستر و زآن آستان

هم ترازو را ترازوت راست کرد

 

هم ترازو را ترازوت کاست کرد

هر که با ناراستان هم سنگ شد

 

در کمی افتاد و عقلش دنگ شد

(123-121/2)

یا در جای دیگر می‌گوید:

مهر پاکان در میان جان شان

 

دل مده الا به مهر دل خوشان

 

 

(723/1)

دل ترا در کوی اهل دل کشد

 

تن ترا در حبس آب و گل کشد

هین غذای دل بده از هم دلی

 

رو بجو اقبال را از مقبلی

(726-725/1)

همچنین انسان دارای نوعی ویژگی است که او را از سایر موجودات متمایز می‌سازد. نیز، اعمال و نیروهای دیگری دارد که در برخی از آنها با جانوران و در پاره‌ای با انواع گیاهان و در گروهی با بعضی از فلزات و اجسام مشترک است. لیکن آن ویژگی که مخصوص انسان است و دیگران با او اشتراک ندارند، مفهوم نطق و عمل سخن گفتن نیست، زیر شخص گنگ را نیز ناطق می‌گویند، در حالی که قادر به تکلّم نیست. بنابراین نطق، نیروی ادراک معقولات و استفاده از اندیشه و داشتن قدرت تشخیص زشت از زیبا، ناپسند از پسندیده است که برحسب اراده در آن دخل و تصرف کند و به سبب داشتن همین نیروست که کارهای انسان به نیک و بد و زشت و زیبا تقسیم می‌گردد و آن سعادت یا بدبختی توصیف می‌کنند.

چکیده

بخش اول اختصاص دارد به بررسی تعلیم و تربیت از دیدگاه قرآن و احادیث و روایاتی که از ائمه معصومین علیهماالسلام نقل شده است. در بخش دوم به جهان‌بینی مولانا، انسان از دیدگاه مولانا، تهذیب اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مُدُن در مثنوی اشاره دارد و ابیاتی چند در باب هر موضوع به عنوان شاهد مثال از مثنوی معنوی آورده شده است. بخش سوم به بررسی نظرات و آراء روان‌شناسان بزرگ معاصر در زمینه تربیت و رشد و به کمال رسیدن و شکوفا شدن انسان‌ها، اختصاص داده شده است. در ابن بخش نظرات شش تن از برجسته‌ترین روانشناسان را که در حوزه رشد شخصیت و کمال یا با او هر کدام الگویی خاص را ارائه داده‌اند و به روانشناسان کمال گرا شهرت دارند، مورد بررسی فرار داده‌ایم. در بخش چهارم تلاش گردیده است تا نظرات تربیتی مولانا در مورد به کمال رسیدن انسان با سه مکتب بزرگ روان‌شناسی نوین و معاصر تطبیق داده شود. این سه مکتب بزرگ عبارتند از مکتب روانکاوی، مکتب رفتارگرایی و مکتب انسان‌گرایی باشد که بیان نکات تربیتی در مثنوی به عنوان یک راه ارتباطی با منبع وحی، راهنمایی ما در فهم مطالب مربوط به انسان باشد، چرا که مولانا با اقتباس از قرآن کریم و فهم آیات وحی به خلق مثنوی پرداخته است. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.


دانلود با لینک مستقیم