کوشا فایل

کوشا فایل بانک فایل ایران ، دانلود فایل و پروژه

کوشا فایل

کوشا فایل بانک فایل ایران ، دانلود فایل و پروژه

مقاله درباره عبدالله

اختصاصی از کوشا فایل مقاله درباره عبدالله دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

لینک دانلود و خرید پایین توضیحات

فرمت فایل word  و قابل ویرایش و پرینت

تعداد صفحات: 22

 

خواهم که شوم معتکف کوی محمد بر دیده نهم تربت خوش بوی محمد

ای اهل نظر کن نظر از روی حقیقت تا آنکه به بینی همه جا روی محمد

در دیر و حرم رفتم و دیدم که به صد ناز در گوش رسد بانگ هیاهوی محمد

افتاد گذارم ز قضا سوی گلستان دیدم که زهر طرف رسد بوی محمد

دل برده ز کف و ز سر مردان خدا هوش مستانه صف نرگس جادوی محمد

در عالم توحید به تحقیق ندیدم مردی به یدو خلق خوش و خوی محمد

دل گشته ز شوق رخ آن شمع دل افروز آشفته تر از طرة گیسوی محمد

ژولیده مخور غم که شود درد تو درمان از نگهت جان پرور و از بوی محمد

 

در تاریخ آمده که پس از داستان ذبح عبد الله و نحر یکصدشتر،عبد المطلب،عبد الله را برداشته و یک سر بخانه وهب بن‏عبد مناف...که در آنروز بزرگ قبیله خود یعنى قبیله بنى زهره‏بود آورد و دختر او آمنه را که در آنروز بزرگترین زنان قریش ازنظر نسب و مقام بود به ازدواج عبد الله در آورد (1) . و یکى از نویسندگان این کار را در آنروز-و بلا فاصله پس ازداستان ذبح-غیر عادى دانسته و در صحت آن تردید کرده است، ولى بگفته برخى با توجه به خوشحالى زائد الوصفى که از نجات‏عبد الله از آن معرکه به عبد المطلب دست داده بود،و عبد المطلب‏مى‏خواست‏با اینکار زودتر ناراحتى خود و عبد الله را جبران کرده‏باشد،اینکار گذشته از اینکه غیر عادى نیست، طبیعى هم بنظرمى‏رسد. 100 و البته این مطلب طبق گفته ابن اسحاق است که در سیره ازوى نقل شده،ولى طبق گفته برخى دیگر این ازدواج یک سال‏پس از داستان ذبح عبد الله انجام شده است، (2) و دیگر این بحث‏پیش نمى‏آید. یک داستان جنجالى در اینجا باز هم یک داستان جنجالى در تاریخ آمده که‏برخى از نویسندگان حرفه‏اى هم آنرا پر و بال داده و بصورت‏مبتذل و هیجان انگیزى در آورده و سوژه‏اى بدست‏برخى دشمنان‏مغرض اسلام داده و از اینرو برخى از سیره نویسان در اصل آن‏تردید کرده و آنرا ساخته و پرداخته دست دشمنان دانسته‏اند. و البته این داستان بگونه‏اى که در سیره ابن هشام نقل شده‏مخدوش و مورد تردید است،ولى بر طبق نقل محدث بزرگوار مامرحوم ابن شهر آشوب و برخى از ناقلان دیگر،قابل توجیه بوده ووجهى براى رد آن دیده نمى‏شود. آنچه را ابن هشام از ابن اسحاق نقل کرده اینگونه است که‏گوید: «هنگامى که عبد المطلب دست عبد الله را گرفته بود و ازقربانگاه باز مى‏گشت،عبورشان به زنى از قبیله بنى اسد بن‏عبد العزى بن قصى بن کلاب افتاد که آن زن کنار خانه کعبه‏بود و خواهر ورقة بن نوفل بوده (3) و هنگامى که نظرش به صورت‏عبد الله افتاد بدو گفت:اى عبد الله کجا مى‏روى؟پاسخ داد: بهمراه پدرم!زن بدو گفت:من حاضرم بهمان تعداد شترى که‏براى تو قربانى کردند به تو بدهم که هم اکنون با من درآمیزى!عبد الله گفت:من بهمراه پدرم هستم،و نمى‏توانم بااو مخالفت کرده و از او جدا شوم...!»ابن هشام سپس داستان ازدواج عبد الله را با آمنه بهمانگونه که‏ذکر شد نقل کرده و سپس مى‏نویسد: «گفته‏اند:پس از آنکه عبد الله با آمنه هم بستر شد،و آمنه به‏رسول خدا حامله شد،عبد الله از نزد آمنه بیرون آمده نزد همان‏زن رفت و بدان زن گفت:چرا اکنون پیشنهاد دیروز خود راامروز نمى‏کنى؟آن زن پاسخ داد:براى آنکه آن نورى که‏دیروز با تو بود امروز از تو جدا شده،و دیگر مرا به تو نیازى‏نیست!و آن زن از برادرش ورقة بن نوفل-که به دین نصرانیت‏در آمده بود و کتابها را خوانده بود-شنیده بود که در این امت،پیامبرى خواهد آمد...» (4) ابن هشام سپس داستان دیگرى نیز شبیه بهمین داستان از زن‏دیگرى که نزد آمنه بوده نقل مى‏کند که آن زن نیز قبل از ازدواج‏عبد الله با آمنه از وى خواست‏با وى در آمیزد ولى عبد الله پاسخ اورا نداده بنزد آمنه رفت و پس از هم بستر شدن با آمنه بنزد آنزن‏برگشت و بدو پیشنهاد آمیزش کرد ولى آنزن نپذیرفت و گفت: دیروز میان دیدگان تو نور سفیدى بود که امروز نیست... (5) البته نقل مذکور نه تنها با شان جناب عبد الله بن عبد المطلب-که در ایمان و عفت او جاى تردید نیست-مناسب نیست، بلکه‏با شیوه هیچ مرد آزاده و با کرامتى که پاى بند مسائل خانوادگى وعفت عمومى باشد سازگار نخواهد بود،و ما هم نمى‏توانیم آنرابپذیریم،و با دلیل عقلى و نقلى آنرا مردود مى‏دانیم،اگر چه‏دیگر سیره نویسان نیز نوشته و نقل کرده باشند! اما بر طبق نقلى که مرحوم ابن شهر آشوب و دیگران‏کرده‏اند (6) داستان اینگونه است: «کانت امراة یقال لها:فاطمة بنت مرة قد قرات الکتب،فمر بهاعبد الله ابن عبد المطلب،فقالت:انت الذی فداک ابوک بماة من الابل؟قال:نعم،فقالت:هل لک ان تقع علی مرة و اعطیک‏من الابل ماة؟فنظر الیها و انشا: اما الحرام فالممات دونه و الحل لا حل فاستبینه فکیف بالامر الذی تبغینه و مضى مع ابیه فزوجه ابوه آمنة فظل عندها یوما و لیلة،فحملت‏بالنبی صلى الله علیه و آله،ثم انصرف عبد الله فمر بها فلم‏یر بها حرصا على ما قالت اولا،فقال لها عند ذلک مختبرا: هل لک فیما قلت لی فقلت:لا؟ قالت: قد کان ذاک مرة فالیوم لافذهبت کلمتا هما مثلا! ثم قالت:ای شی‏ء صنعت‏بعدی؟قال:زوجنی ابی آمنة فبت‏عندها،فقالت: لله ما زهریة سلبت ثوبیک ما سلبت؟و ما تدری‏ثم قالت:رایت فی وجهک نور النبوة فاردت ان یکون فی و ابى‏الله الا ان یضعه حیث‏یحب،ثم قالت: بنی هاشم قد غادرت من اخیکم امینة اذ للباه یعتلجان کما غادر المصباح بعد خبوه فتائل قد شبت له بدخان و ما کل ما یحوى الفتى من نصیبه بحرص و لا ما فاته بتوانی و یقال:انه مر بها و بین عینیه غرة کغرة الفرس.» که خلاصه ترجمه‏اش چنین است که گفته‏اند:در مکه زنى‏بود به نام: «فاطمه دختر مرة‏»،که کتابها خوانده و از اوضاع‏گذشته و آینده اطلاعاتى بدست آورده بود،آن زن روزى عبد الله‏را دیدار کرده بدو گفت:توئى آن پسرى که پدرت صد شتر براى‏تو فدا کرد؟ عبد الله گفت:آرى. فاطمه گفت:حاضرى یکبار با من هم بستر شوى و صد شتربگیرى؟ عبد الله نگاهى بدو کرده گفت: اگر از راه حرام چنین درخواستى دارى که مردن براى من‏آسان‏تر از اینکار است،و اگر از طریق حلال مى‏خواهى که‏چنین طریقى هنوز فراهم نشده پس از چه راهى چنین درخواستى‏را مى‏کنى؟ عبد الله رفت و در همین خلال پدرش عبد المطلب او را به‏ازدواج آمنه در آورد و پس از چندى آن زن را دیدار کرده و ازروى آزمایش بدو گفت:آیا حاضرى اکنون به ازدواج من درآئى‏و آنچه را گفتى بدهى؟ فاطمه نگاهى بصورت عبد الله کرد و گفت:حالا نه،زیراآن نورى که در صورت داشتى رفته،سپس از او پرسید:پس از آن گفتگوى پیشین تو چه کردى؟ عبد الله داستان ازدواج خود را با آمنه براى او تعریف کرد،فاطمه گفت:من آن روز در چهره تو نور نبوت را مشاهده کردم ومشتاق بودم که این نور در رحم من قرار گیرد ولى خدا نخواست،و اراده فرمود آنرا در جاى دیگرى بنهد،و سپس چند شعر نیزبعنوان تاسف سرود.و گفته‏اند:هنگامى که عبد الله بدو برخوردسفیدى خیره کننده‏اى میان دیدگان عبد الله بود همانند سفیدى‏پیشانى اسب.... و همانگونه که مشاهده مى‏کنید تفاوت میان این دو نقل‏بسیار است،و بدینصورت که در نقل مرحوم ابن شهر آشوب است‏منافاتى هم با مقام شامخ جناب عبد الله ندارد،و براى ما نیز نقل‏مزبور قابل قبول و پذیرش است،و دلیل بر رد آن نداریم. پى‏نوشتها: 1-سیره ابن هشام ج 1 ص 156. 2-تاریخ پیامبر اسلام تالیف مرحوم آیتى ص 47. 3-در پاورقى سیره آمده که نامش رقیه بوده. 4-سیره ابن هشام ج 1 ص 157-155. 5-سیره ابن هشام ج 1 ص 157-155. 6-مناقب آل ابیطالب-ط قم-ج 1 ص 26.و پاورقى سیره ابن هشام ج 1 ص 156.


دانلود با لینک مستقیم


مقاله درباره عبدالله