در این درس نمره بیشتری بگیرید!
در بخشی از این تحقیق می خوانیم:
بحث از امنیت فرهنگی در ذیل موضوع امنیت ملی قرار دارد و یکی از مؤلفههای اصلی آن را تشکیل میدهد؛ از اینروی بایسته مینماید در تبیین آن ابتدا واژگان امنیت ملی بررسی گردد. امنیت ملی اصطلاحی چندوجهی است که در عین اهمیت، دارای ابهام، تفاسیر و معانی متعددی است. این مصطلح، در سه سده اخیر پابه عرصه حیات نهاده و از آنهنگام تاکنون با رهیافتهای گونهگونی درباره آن تعابیر مختلفی انجام گرفته است. برخی نیز از عقبماندگی و تأخر تحول و شفافیت آن نسبت به سایر اصطلاحات مشابه یاد کردهاند. چنین تفکری نیز در مؤلفههای مبحث امنیت صادق است؛ برای مثال تا همین اواخر گفته میشد که مؤلفههای نظامی، نقش تعیینکننده خود در تأمین امنیت ملی کشورها را تا حدی از دست دادهاند و عوامل دیگری همچون ملاحظات اقتصادی و فرهنگی در تضمین امنیت ملی سهیم گردیدهاند. اما امروزه در آستانه هزاره سوم گفته میشود که اگر در قرون قبل دو عنصر "نظامیگری" و "اقتصاد" در تأمین امنیت کشورها در دو بعد داخلی و خارجی، نقش بسزایی ایفا میکردند، در قرن بیست و یکم ضروری است که بر مدخلیّت بیشتر "عنصر فرهنگ" و اهمیت آن تأکید بیشتری ورزید.
تأکید بر عناصر "فرهنگی" و "ارزشی" امنیت ملی با تعاریف عرضه شده از مصطلح اخیر هم تناسب دارد، از این دیدگاه معنای روشن و محدود امنیت ملی، حفظ مردم یک کشور و سرزمین در مقابل حمله فیزیکی و به معنای سنتی "دفاع" میباشد و در معنای وسیعتر بر حفظ منابع حیاتی سیاسی و اقتصادی و فقدان تهدید نسبت به ارزشهای اساسی و حیاتی یک دولت اطلاق میگردد. (1)
شرح دو نگرش کلان نسبت به موضوع امنیت، به ایضاح رابطه این اصطلاح با مباحث تمدن و فرهنگ کمک شایانی میکند؛ "برخی صاحبنظران امنیت ملی را تابعی از متغیر تهدیدات خارجی (و عمدتا نظامی)دانستهاند.
بنابراین دیدگاه، شرایط امنیتی مطلوب در سطح ملی، افزایش توانمندی واحد دولت ملی برای مقابله با تهدیدات خارجی است. اما دیدگاه دیگر، چنان تعریفی از امنیت ملی دارد که همه گرایشهای نامطلوب و عوامل داخلی بیثباتی در سطح ملی را جزء حوزه تهدیدات امنیت ملی برمیشمارد. (2) بدین لحاظ کلیه عوامل ضعف و فتور تمدنی و فرهنگی را میتوان از مؤلفههای ناامنی و خدشهپذیری امنیت ملی یک کشور بهشمار آورد. همچنان که تقویت و اعتلای تمدن و فرهنگ و مبارزه با تهاجم و تغافل فرهنگی را میتوان در حکم راهبردی برای تضمین امنیت ملی و فرهنگی دانست.
اساسا امنیت ملی، هم به مثابه وسیله نیل انسان و جوامع بشری به غایات خود، و هم بهمنزله هدف و نیازی حیاتی که ابزارها و امکانات مادی و معنوی در پی تحقق آن هستند، مطرح است. بدینترتیب فلسفه تأسیس تمدنها و نهادهای عمومی و حکومتهای زیر مجموعه آنها، در پاسخ به این نیاز ضروری است. ارمغان اولیه تمدن و فرهنگ، دوری از بدویّت و توحش و ناامنی است؛ "آفرینندگی و ابتکار" یعنی اصلیترین ممیزه تمدن، تنها در صورت وجود امنیت، شکوفا و بالنده میشود. بدینصورت رابطه مستقیم و متعامل تمدن و فرهنگ از یکسو و امنیت از سوی دیگر آشکار و بدیهی است وبالندگی هریک مستقیما بالندگی طرف دیگر را به همراه دارد و عکس این قضیه نیز صادق است.
کمتر کسی است که از پیشینه درخشان تمدن و فرهنگ اسلامی بهویژه در سدههای نخستین اسلامی بیاطلاع باشد؛ متأسفانه این تمدن از حدود قرنهای پنجم و ششم هجری زوال و افول خود را آغازید؛ البته در حال حاضر با توجه به این که تمدن و فرهنگ اسلامی در بخشهایی مانند علوم مادی و تکنولوژی با مشکلات و عقبماندگیهایی روبرو است، برخی و از جمله پارهای از غربیان به این تصور دامن میزنند که این تمدن دیگر از سازندگی و بالندگی نازا گشته و اوج خود را در همان چند قرن اول ظهور اسلام نشان داده است و از اینرو بحث از تمدنسازی مجدد اسلام و یا به تعبیری درستتر، اعتلای تمدن و فرهنگ اسلامی بیفایده و خیالی بیش نیست. همچنین بهدلیل فراگیری و تهاجم همه جانبه فرهنگ و تمدن غربی شماری بر این باورند که سرانجام تمدنها و فرهنگهای متکثر و متنوع در عرصه جهانی، به وحدت و هضم در شکل غربی آن خواهد انجامید و در این میانه هرگونه مقاومتی "مذبوحانه" خواهد بود. بنابراین کشورها به تقلید یا به جبر، در مسیر تمدن غرب قرار خواهند گرفت.
بدیهی است تحقق این فرض به معنای تهدید و انهدام امنیت ملی و فرهنگی ما خواهد بود. بدین لحاظ توجه بیشتر به تهدیدهای امنیت فرهنگی از ضرورت روزافزونی برخوردار است و بارها مسؤولان طراز اول جمهوری اسلامی ایران نسبت به بروز این تهدید و ضرورت مقابله با آن هشدار دادهاند. (3)
به یقین یکیازراههاوراهبردهایاساسیمبارزهباناامنیفرهنگیومقابلهباهجمهتمدنی و فرهنگی دنیای غرب، تأکید بر روی هویت و اصالتها و ارزشهای دینی جوامع اسلامی و بالتبع تجدید اعتلای تمدن اسلامی میباشد و حرکت انقلاب اسلامی ایران در چنین مسیری خواه ناخواه مقابله به مثل و راهبرد مناسبی در تقابل و مبارزه با تهاجم و تغافل فرهنگی به شمار میآید و ضامن تأمین ابعاد مختلف امنیت ملی به ویژه بعد فرهنگی تواند بود.
حال با فهم اهمیت و جایگاه ویژه مؤلفههای فرهنگی در مقوله امنیت ملی و درک ضرورت تجدید اعتلای تمدن و فرهنگ اسلامی در تضمین امنیت فرهنگی، اکنون میتوان به طرح پرسشهایی در این باره پرداخت؛ مثلا پرسید تمدن و فرهنگ هریک به چه معنایی است و رابطه و نسبت این دو مفهوم با اصطلاح امنیت چگونه است؟ آیا باید تمدن و فرهنگ اسلامی را از نو بنیان گذاشت تا به راهبردی مناسب جهت تضمین امنیت فرهنگی رسید؟ یا باید آن را دوباره اعتلا بخشید و تقویت کرد؟ در این جهت تمدن و فرهنگ غرب در چه موضعی قرار دارد؟ آیا باید به تقلید یا محکومیت صرف آن پرداخت؟ یا میباید از دستاوردهای آن بهگزینی کرد؟ از سوی دیگر چه راهها و راهبردهایی جهت تحدید اعتلای تمدن اسلامی میتوان توصیه کرد و آیا جمهوری اسلامی در برگرفتن و به ثمر رساندن راهبردهای مزبور توفیقاتی داشته است و در حال حاضر و در این جهت ما کجا ایستادهایم و چه نظریات و پیشبینیهایی در این حوزه مطرح شده است؟ مقاله حاضر پاسخ به چنین پرسشهایی را درنظر دارد.
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.
در این درس نمره بیشتری بگیرید!
در بخشی از این تحقیق می خوانیم:
با توجه به موضوع بحث، خدمت عزیزان، مطالبی را ایراد می کنم و سعی می کنم که جغرافیای کلی تفکر و نقش و رسالت حضرت امام را در انقلاب اسلامی، جهان معاصر و آینده در حد بضاعت محدودی که دارم و وقت کم ترسیم کنم.
از این نظر محور اصلی من تببین افکار و شخصیت و تاثیری که حضرت امام در جهان معاصر داشتند خواهد بود و این جغرافیا را در یک صورت کلی و به همین جهت مطالب را به اختصار و فهرست وار عرض خواهیم کرد. ببینید به طور کلی، جوهره تفکر و شخصیت حضرت امام که یکی از ثمراتش، تحقق حکومت اسلامی است، چیزی نیست جز در یک کلمه و آن عبارت از مجاهده بوده و این مجاهده ابعاد بسیار وسیعی داشته هم بعد فردی داشته، هم بعد اجتماعی داشته، هم تاریخی و هم جهانی و هم مابعدالطبیعی. من سعی می کنم این ابعاد را در ارتباط با هم و در اتصال با هم خدمت برادران عرض کنم. ببینید به عنوان یک مجاهد، حضرت امام و همه مومنین مکلفند مجاهده کنند ولی مجاهده ومبارزه با چه؟ مجاهده با شرک به منظور تحقق توحید، به همین جهت در ابتدا، یک مومن کامل، مجاهده اش در عرصه تفکر است و در ساحت تنهایی و آرامش یعنی اندیشه در اینکه آیا جهان خودبنیاد است یا خالقی دارد. در این جاست که یک مجاهد و یک مسلمان متفکر متعادل سلیم النفس، متوجه خدایی هست این تفکر و درک در مرتبه نخست او را از شرک و از اینکه خدا را انکار کند، و یا شریکی برای او قرار دهد منزه و مجرد می کند. در این جا عرصه، عرصه تفکر است. عرصه آرامش است و عرصه تعقل است، اما ما می بینیم که در همین مساله وقتی به کتابهای کلامی مراجعه کنیم. به کتب راجع به ملل و نحل اسلامی مراجعه کنیم، می بینیم چقدر اختلاف هست. در اینکه مثلا آیا صفات خدا، زائد بر ذات است یا عین ذات است؟ صفات، عینیت با یکدیگر دارند یا ندارند. در ارتباط با انسان جبر حاکم است یا تفویض است؟ یا یک شق دیگر است؟ همین کتاب ملل و نحل شهرستانی را شما باز کنید. می بینید دقیقا در قرون گذشته در اسلام صدها و شاید اگر جریانات کوچک را هم احصا کنید، بیش از هزار مکتب کوچک و بزرگ کلامی بوجود آمدند، که در واقع، تفرق و حیرت عظیمی در جهان اسلام بوجود آوردند و در عین حال که تخصصا مباحثی را مطرح کرده اند ولی کلیتا به تفکر خاص اسلام در کنار برخی خدمات صدمه زده اند. و این مساله هم علل تاریخی و هم عقیدتی دارد که بنده در این جا نمی توانم در موردش در حد توان علمی محدود خود بحث کنم، مگر در یک فرصتهای دیگر ولی باید از این مساله سریع رد بشوم پس در همین مرحله در همین عرصه اول مجاهده، 99 درصد متکلمین به نحو کامل به حاق مطلب پس نبرده اند. یک درصد از متکلمین، و برخی فلاسفه و عرفای اسلامی که در واقع، یک تمسک بسیار قوی فکری به قرآن و عترت داشتند، توانستند حق مطلب را تحت تاثیر تعالیم قرآن وائمه، درک و تبیین کنند. اما بسیاری از متفکران با شدت و ضعف به فهم حاق حقیقت نائل نی آمدند. بنابراین در مرحله اول، سالک می فهمد خدا هست و بعد توحید در سه مرتبه اش را درک می کند. یعنی توحید ذاتی را، توحید صفاتی و توحید افعالی را.
وقتی که این سه مرتبه توحید را درک کرد. عقل و فهم او و علم او مجرد و منزه از شرک می شود. اما آیا مجاهده در این جا تمام می شود؟ خیر. مجاهده بعد باید متوجه ساحت دیگری از وجود بشر بشود که ساحت عمل است. او که در حکمت نظری به حقیقت رسیده، در حکمت عملی هم باید متحقق به حقیقت توحید بشود. و دریابد که "لاموثر فی الوجود الا ا...".
در توحید افعالی حقیقت را در عرصه تفکر می فهمید، حالا باید در مرحله تحقق با اخلاص کامل به دنبال تفکر این جنبه از توحید نظری را در عرصه عمل و با ایجاد ویژگی اخلاص در خودش، در اعمالش و سکناتش، متحقق کند و در این مرحله 5 مرتبه برای سالک وجود دارد; مرتبه اول، مرتبه ظاهر است که هفت عضوش نباید گناه کند - من خودم را عرض کنم در همین مرحله، ما متوقف شده ایم - این پائین ترین مرتبه سلوک در عمل است. ما می بینیم که باید مسلمان واقعی غیبت مطلقا نکند. دروغ مطلقا نگوید. تملق نگوید. بزرگ نکند چیزی را. کوچک نکند چیزی را. به مقام صدق برسد. این مرتبه اول است. وقتی که مرتبه اول را و این حجاب اول را خرق کرد، به مرتبه دوم که باطن است می رسد که مرتبط با عالم ملکوت یا برزخ است. در این جا دیگر تنها ظواهر و اعمال و جوارح مسلمان نباید منزه باشد، اینها منزه شده. باید قدرت "خیال" کنترل بشود. یعنی طوری بشود که سالک، خیال، خود را تحت قدرت و تربیت خود در جهت عبودیت، در برابر ربوبیت حق تعالی قرار دهد.
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.
در این درس نمره بیشتری بگیرید!
در بخشی از این تحقیق می خوانیم:
پرفسور سیدحمید مولانا، که به سال 1315 شمسى در یک خانواده علمى و متدین در تبریز دیده به جهان گشود، در سال 1337 پس از اتمام تحصیلات متوسطه براى ادامه تحصیل راهى امریکا شد. در سال 1342 پس از طىّ مدارج علمى در رشته هاى اقتصاد، علوم سیاسى و ارتباطات از دانشگاه نورث وسترن امریکا، دپارتمان ارتباطات بین الملل را در دانشگاه امریکن واشنگتن بنیان نهاد و تاکنون ریاست آن را برعهده دارد. وى به عنوان استاد میهمان در اکثر دانشگاه هاى معتبر جهان تدریس دارد و تاکنون صدها استاد و محقق در رشته ارتباطات بین الملل از محضر ایشان کسب فیض نموده اند. بیش از 20 عنوان کتاب و صدها مقاله و دریافت 15 جایزه و لوح تقدیر به پاس خدمات علمى و پژوهشى ارزشمند ایشان، برگ زرینى از کارنامه افتخارآمیز ایشان است.
چندى پیش ایشان به عنوان استاد میهمان در مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(ره) حضور یافتند و در گفتوگو با مجله معرفت به سؤالات ما پاسخ گفتند. آنچه مى خوانید حاصل این گفتوگوست.
وضعیت و موقعیت انقلاب اسلامى ایران را در جهان معاصر چگونه ارزیابى مى کنید؟
انقلاب اسلامى ایران آخرین انقلابى بود که در قرن بیستم به وقوع پیوست. قرن بیستم هم چنین قرن انقلابات و دگرگونى هاى بزرگ و کوچک متعددى بود، ولى فقط در ایران بود که دو انقلاب در یک قرن، چهره و ماهیت این سرزمین اسلامى را بکلى عوض کرد; نخست، انقلاب مشروطه که در اوایل قرن بیستم علیه استبداد صورت گرفت، ولى ربوده شد و در دامان نوگرایى و ظواهر غربى فرو افتاد. دوم، انقلاب اسلامى که علیه طاغوت داخلى و استکبار خارجى بود و هویت اسلامى را به ایران بازگرداند. انقلاب اسلامى ایران با انقلابات پیشین دیگر تفاوت فاحشى داشت. ویژگى انقلاب اسلامى ایران نه تنها در ماهیت و هویت اسلامى خود انقلاب بلکه در رهبرى مداوم و نادر آن و در جهان بینى و جهان شمولى بنیاد گذار آن قرار داشت. انقلاب اسلامى ایران دو پدیده مهم قرن بیستم; یعنى بنیاد و ساختار نظام «ملت ـ دولت» و نیز مدرنیته یا نوگرایى غربى، را زیر سؤال برد و یک ایده جهانى سازى و جهانى شدن اسلامى را که فراسوى مرزهاى سیاسى، زبانى، فرهنگى و نژادى باشد در دستور روز قرار داد. یکى از منابع بزرگ اقتدار در روابط بین المللى تعیین دستور روز است. هر گروه، فرد و یا ملتى که بتواند دستور روز را تعیین کند، او در دنیا اولویت پیدا مى کند.
در انقلاب مشروطه برخى از آمال و شعارهاى انقلاب فرانسه الهام مى گرفتند. در سه دهه آخر قرن بیستم دیگران و حتى غرب از انقلاب اسلامى ایران الهام مى گرفت. به عقیده من انقلاب اسلامى ایران یکى از بزرگ ترین عوامل دگوگونى در شوروى سابق و در اروپاى شرقى بود که باید درباره آن پژوهش هاى مفصلى صورت گیرد. این جانب از نزدیک ناظر این جریان بودم. امروز على رغم مشکلات و سدهاى بسیار بزرگى که براى جلوگیرى از توسعه انقلاب اسلامى ایران در جهان ایجاد کرده اند، اسلام در دستور قرن بیست و یکم قرار گرفته، ولى در عین حال الگوى غالب مدرنیته در جلد و نقاب «جهانى سازى» و «جهانى شدن» احیا گردیده، و ایران تنها سنگر مقاومت علیه نظام جهانى شده است. مسلمانان در سراسر دنیا نیز به مقاومت و مبارزه خود، همان گونه که در فلسطین اشغالى و در سایر نقاط در این چند دهه مشاهده کرده ایم، ادامه مى دهند. ولى متأسفانه آن ها فاقد یک نظام حکومتى و دولتى مثل ایران هستند. امروز همه به ایران نگاه مى کنند; آیا ایران به خود پرداخته و مأموریت تاریخى خود را فراموش کرده و در نظام کنونى «ملت ـ دولت ها» به عنوان یک واحد «مستقل» ادغام خواهد شد و یا این که خواهد توانست به عنوان یک الگوى نوین خداسالارى و مردم سالارى مدلولات تفکرى و زیر ساخت هاى سیاسى، اقتصادى، فرهنگى، و اطلاع رسانى و آموزش و پرورش را به جهانیان عرضه کرده و بدین ترتیب، تحولات و تغییرات و انقلابات درونى و بیرونى انسانى را در جوامع اسلامى و نظام هاى وابسته به استکبار جهانى به وجود آورد؟
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.
در این درس نمره بیشتری بگیرید!
در بخشی از این مقاله می خوانیم:
مکه و مدینه در دوران زندگى پیامبر اسلام (570 ـ 632م) ـ علىرغم آنچه تاکنون به طور گستردهاى مقبول واقع شده است ـ یکسره از جهان خارج برکنار و منتزع نبودند. [گویا] این دو شهر، خلاف آنچه امروزه به طور مکرر، اظهار یا (حداقل) تلویحا بدان اشاره مىشود، مراکز حیات فرهنگىِ مترقّى و شکوفا نیز محسوب نمىشدند. این حقیقت که عربستانِ مرکزى [در آن دوران] با تمدّن برتر همعصرِ خود تماس بسیار اندکى داشته است، در خالى بودنِ قرآن از اشاراتى به علم طب و طبابت جلوهگر مىشود، چرا که از دیدگاه سنت دینى، چنین امورى مىبایست مُستظهر به حکم و فرمانى از جانب خداوند مىبودند. مىتوان پذیرفت درمانگرانى بومى، که به طور علمى آموزش ندیده بودند، در آن عصر مىزیستهاند و [گاهى هم] ممکن بود تصادفا گذار یک پزشک واقعى به عربستان مرکزى افتاده باشد (نظیر موردى که در سر حد شمال غربى بیابان عربستان بدان برمىخوریم). البته چنین پزشکى نمىتوانست دانشمند برجستهاى باشد. نه او و نه هیچ کس دیگر نمىتوانستهاند انبوهى از آموختهها را از جهان خارج به شهرهایى که به زودى مکانهاى مقدس اسلامى مىشدند، منتقل کرده باشند. از سوى دیگر، ساکنان این شهرها به واسطهى تجارت کاروانى، این امکان را داشتند که با حیات فرهنگى همعصر خود در جوامع بزرگترى چون فلسطین و سوریه آشنایى پیدا کنند. استفادهى آنها از این فرصت در منابع ناچیزى که در دست داریم تأیید شده است.
همهى پیوستگىهاى فرهنگى از این دست، به مناطقى معطوف مىشود که تمدن عصر باستان کلاسیک (در قالب هلنیسم و آنچه از آن در کسوت یونانى و تمدن رومى به شرق رسیده است) اثر خود را در آنها بر جا نهاده بود. در واقع مىتوان ادعا کرد که در یک گفتمان فرهنگى، بخش غربى عربستانِ مرکزى، پارهاى از جهان هلنیستى باستان بود؛ اما پارهاى بسیار دورافتاده که در حقیقت بهرهاى از دستاوردهاى عالى عقلانى جهان هلنیستى نصیب آن نشده بود. میراث معنوى و فکرى آسیاى جنوب غربى باستانى دوران قبل از هلنیسم، با پیشرفت موفقیتآمیز مسیحیت، گنوستىسیسم و یهودیت از جهات مختلف تداوم پیدا کرد و تجدید حیات و استحکام یافت. هلنیسم مترقى عربستانِ جنوبى و امپراتورى ساسانى در ایران نیز به شدت از هلنیسم متأثر شدند. پیروزى و غلبهى هلنیسم، همچنان که شائدر توصیف کرده، حقیقتى است که کشفیات جدید بارها و بارها آن را تصدیق کرده است.
با وجود این، در آغاز قرن هفتم میلادى، روند هلنیسم به گونهاى بود که به طور گستردهاى ارتباط خود را با زبان یونانى از دست داد؛ چرا که مبشران مسیحى و در زمان فترت آنان، مبلغان فرقههاى گنوسى، از همان ابتداى دعوت خود به ناآموختگان و تودههاى عظیم عوام روىآوردند و [از این رو [اصرار داشتند. که در ادبیات [تبشیرى[ خود از زبانهاى بومى استفاده کنند. گذشته از این، هلنیسم در این دوران به گونهاى فعال نبود که سراسرِ فرهنگ عصر باستان کلاسیک را در بر بگیرد، بلکه عمدتا به واسطهى نظریات و عقاید جدید دینى به یک انتخابِ نسبتا محدود، تقلیل پیدا کرد. موج اول فتوحات اسلامى (632 ـ 641م) سلطهى کامل اعراب را بر سوریه و مصر و ـ به همین قیاس ـ بخش امپراتورى ساسانى که به شدت تحت تأثیر هلنیسم بودند، فراهم ساخت. شاید اقبالى که این فرصت را براى اعراب فراهم آورد که گوى سبقت را از فرهنگ عصر باستان کلاسیک ـ که همواره در حاشیهى آن زیسته بودند ـ بربایند، به دور از خصومتورزىشان هم نبود و در ابتداى امر نیز، آن را به طور مشخص درک و تصدیق نکردند. دین و زبان، اعراب مسلمان را از همسایگانشان ممتاز ساخت. نخستین وظیفهى آنان کسب توفیق در این دو خصوصیت متمایز عصر جدید بود. وابستگى فرهنگىاى که از گذشته براى اعراب مسلمان به میراث مانده بود، موجب شکلگیرى یک مانع و حتى یک تهدید بر سر راه تحقق این وظیفه شد. با وجود این، تفوق دستاوردها و عناصرى از تمدّن هلنیستى در همهى سطوح، مشهود بود و دائما این نیاز وجود داشت که حاکمان جدید آنها را براى خود حاصل کنند.
هنگامى که سلسلهى بنىامیه (660 ـ 750م) به قدرت رسید و دمشق به جاى مدینه پایتخت امپراتورى اسلامى شد، این تمایلات کشمکشآمیز به طور فزایندهاى خود را آشکار ساختند. اعراب به گونهى مساعد و مطلوب به سمت فرهنگ مسلط آن زمان گرایش یافتند و از آنچه عرضه مىداشت، استفاده مىکردند، اما هنوز جرئت نمىکردند که بدان وابسته شوند. (به همین علت است که ادبیات عربى، کاخهایى نظیر قُصیر عمره را نادیده مىگیرد و آنها را به رسمیت نمىشناسد.) بیش از نیم قرن پس از درگذشت پیامبر اسلام، پیش از آنکه زبان عربى زبان رسمى دیوانى شود و حتى پس از این هم، بىتردید تفوّق فرهنگى اعراب هنوز به حصول نپیوسته بود، حکام اموى در خلال دومین موج فتوحات اسلامى (670 ـ 711م) که در فتح اسپانیا به حد اعلاى خود رسید، درگیر خصومتى سخت با بیزانس بودند (که بعدا در دورهى اوج کامیابى و ایام خوش امپراتورى اسلامى، دیگر به همان اندازهى سابق خطرناک به شمار نمىآمد)؛ از این رو کاملاً طبیعى بود که امویان نه مىتوانستند کار مهم مطالعات رسمى فرهنگ یونانى را به عهده بگیرند و نه قادر بودند نسبت به آن تسامح ورزند؛ و شگفتانگیز نیست که در زمان حاکمیت آنان فعالیّتهاى ترجمه در مقیاسى وسیع صورت نگرفت.
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.
در این درس نمره بیشتری بگیرید!
در بخشی از این تحقیق می خوانیم:
آیندهی بشریت از آن اسلام؛
«مکتب اسلام، یک مکتب مادی نیست، یک مکتب مادی _ معنوی است. مادیت را در پناه معنویت، اسلام قبول دارد. معنویات، اخلاق، تهذیب نفس. اسلام برای تهذیب انسان آمده است، ... همهی مکتبهای توحیدی برای انسانسازی آمدهاند. ما مکلفیم انسان بسازیم ... شما خانمها ... مکلفید انسان بسازید ... مقصد اسلام و همهی انبیا این است که آدمها را تربیت کنند، صورتهای آدم را آدم معنوی و واقعی کنند ... اگر انسان تربیت شد، همهی مسایل حل است ... انسان آگاه مهذب، همهی ابعاد سعادت را برای کشور تأمین میکند.»(1)
«سرنوشت حتمی، عبارت است از این که تمدن اسلامی یک بار دیگر بر مجموعهی عظیمی از دنیا پرتو خود را بگستراند، ... تمدن بر اساس یک فکر جدید، یک حرف جدید، یک نگاه جدید به مسایل بشر و مسایل انسانیت و علاج دردهای انسانیت است.
... با وضعی که امروز من در کشورمان مشاهده میکنم، با ریشههای عمیقی که تفکر اسلامی در کشور ما دارد، با حرکت بسیار وسیع و گستردهای که از اول انقلاب در راه تعمیق این اندیشه آغاز شده است و امروز به جاهای خوب هم رسیده است، به نظرم میرسد که این آینده برای نظام اسلامی، یک آیندهی قطعی و اجتناب ناپذیر است.»(2)
دیباچه
در شمارههای گذشته، به تاریخچهی پیدایش جوامع، وجود انبیا به عنوان پدیدآورندگان تمدن حقیقی، نقش روحیهی استخدام و منفعت طلبی انسان در سیر تمدنها، همچنین نقد و بررسی اهداف مادی و پایههای اجتماعی غرب و تصویر کنونی این جامعهی برخاسته از ویژگی منفعتجوی بشر اروپایی پرداخته شد، و بیان گشت که اگر چه این نگاه زمینی غربیها به عالم، موجبات توسعه و مدرنیته شدن مغرب زمین و دیگر ملل تابع را فراهم آورده است؛ اما فرجام چنین برداشتی صرفاً مادی، همانها را به سوی انحطاط و فروپاشی تنزل داده است.
همچنانکه شهید بزرگوار آیةالله مطهری در این زمینه مینویسد:
«در حدود چهار قرن پیش، یعنی در قرن شانزدهم، تحولی در علم و منطق پیدا شد ... بیکن نظر جدیدی ابراز کرد و گفت: ... آن علمی خوب است که انسان را بر طبیعت مسلط کند، آن علمی خوب است که به انسان توانایی بدهد. این بود که علم جنبهی آسمانی خودش را به جنبهی زمینی و مادی داد. ... برای اینکه انسان بیشتر بر طبیعت مسلط شود و بهتر بتواند زندگی کند و ... رفاهش را بهتر و بیشتر فراهم کند... علم برای قدرت و در خدمت قدرت، دانایی برای توانایی نه برای چیز دیگر ... تدریجاً بشر به جایی رسید که همه چیز در خدمت قدرت و توانایی قرار گرفت. الآن چرخ دنیا بر این اساس میگردد که علم به طور کلی در خدمت قدرتهاست... راهی که بیکن طی کرد، خواه ناخواه به آنچه ماکیاول گفته است، منتهی میشود.»(3)
از همین رو؛ دانشمندان و اندیشمندان متفکر امروز چنین تمدن مادهپرستی از آیندهی بشریت و پیشرفت و توسعهی علم و صنعت در نگرانی و حیرتند و علیرغم تسلّط روزافزون خود بر طبیعت هیچ نقطهی روشنی را در افق فردای خویش نمیتوانند ترسیم کنند:
«در کتابچهای با عنوان « آیا در واپسین روزها زندگی میکنیم؟» که آمباسا دور کالج کالیفرنیا آن را در سال 1982 منتشر کرده است، این پرسش مطرح شده که چگونه میتوان یقین داشت که این نسل، متعلق به واپسین دورهی تاریخ است؟ در پاسخ به این پرسش میخوانیم که اوضاع جهان هر چه بیشتر به سوی بیقراری و بیعدالتی و عدم ثبات و ناهنجاری میرود، بیاعتمادی نسبت به پیشبینیهای بدبینانه دربارهی پایان جهان، کمتر میشود... [و] این بار، بسیاری از اندیشمندانِ با اعتبار و سیاستمداران کهنهکارند که در این باره هشدار میدهند و وقوع خطری را پیشبینی میکنند که بسیار نزدیک است و در صورت بیتفاوت ماندن انسانها در برابر آن و عدم چارهاندیشی، ... آن را بدیهی و حتمی میدانند، تنی چند از رهبران جهان کنونی، صریحاً گفتهاند که اگر ما نتوانیم دشواریها و مسایل کنونی جهان از قبیل جنگ، افزایش جمعیت و آلایش محیط زیست را چاره کنیم، شمارش معکوس پایانیابی واپسین روزهای زندگی آدمی بر این کرهی خاکی آغاز خواهد شد.»(4)
سیمون دو بووار نیز از علم و تکنولوژی جدید چنین شکوه میکند:
«چه سوسیالیست و چه کاپیتالیست؛ انسان در همهی کشورها توسط تکنیک، خرد و شکسته شده است، در کارش هویت اصلی را از دست داده است، به زنجیر کشیده شده و خرف و احمق گردیده است، همهی گرفتاری و بدبختی و مصیبت، از این ناشی میشود که نیازهای انسان، پیوسته رو به افزایش نهاده و آدمی باید همواره برای برآوردن این نیازهای روزافزون، تلاش کند و هیچگاه هم بینیاز نشود ... تا زمانی که برای آدمی نیازهای روزافزون پدید میآید، گرفتاری و دشواریهای او نیز روزافزون است. این سقوط از کی آغاز شده است؟ از روزی که علم را بر حکمت برتری دادند و سودمندی را بر زیبایی برتر شمردند. اینها همه با رنسانس، فردگرایی و با کاپیتالیسم و با علم زدگی پدید آمد. اینک که به اینجا رسیدهایم چه باید کرد؟ باید کوشید که در خویشتن خویش و در پیرامون خویش حکمت و احساس زیبایی را پدید آوریم تنها یک انقلاب اخلاقی و نه اجتماعی و سیاسی و نه تکنولوژیک؛ میتواند انسان را به حقیقت از دست رفتهاش باز گرداند.»(5)
برای دانلود متن کامل تحقیق به لینک زیر مراجعه کنید.